مسح شده. دست مالیده شده. (ناظم الاطباء) ، ساده کرده. (مهذب الاسماء) ، آنکه عورت جای (شرمگاه) او هموار و برابر است با سایر بدن و ندانند که مرد است یا زن. مجبوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که بسبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید کرد یا مجبوب و یا ممسوح. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
مسح شده. دست مالیده شده. (ناظم الاطباء) ، ساده کرده. (مهذب الاسماء) ، آنکه عورت جای (شرمگاه) او هموار و برابر است با سایر بدن و ندانند که مرد است یا زن. مجبوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که بسبب این ریشها قضیب را گر خایه را بباید برید و مردم را خصی باید کرد یا مجبوب و یا ممسوح. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
ورزیده و گردآورده شده. (آنندراج). اندوخته شده و حاصل شده و کسب شده. (ناظم الاطباء). مقابل موهوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به یکی از دو طریق تواند بود یکی مکسوب و دیگری موهوب. اما مکسوب عادت است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 282)
ورزیده و گردآورده شده. (آنندراج). اندوخته شده و حاصل شده و کسب شده. (ناظم الاطباء). مقابل موهوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به یکی از دو طریق تواند بود یکی مکسوب و دیگری موهوب. اما مکسوب عادت است. (مصباح الهدایه چ همایی ص 282)
شکسته. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). شکسته شده. (ناظم الاطباء) : بار جودش نشست بر دینار زان رخش زرد و پشت مکسور است. مسعودسعد. - مکسورالقلب، دل شکسته. شکسته دل: طایر اقبال تو مکسورالقلب مقصوص الجناح ازاوج مطامح همت در نشیب نایافت مراد گردید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180). - مکسور شدن، شکسته شدن. شکست یافتن: چو گردد رایت رای تو مرفوع شودخیل عدو مکسور و مجرور. ابوالفرج رونی. اگر... روزگار غدرپیشه غش عیار خویش بنماید و مقهور و مکسور شویم آخر... باری نام نیک بیابیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 187). ، کسر داده شده یعنی حرکت زیر داده شده. (غیاث). کسر داده شده. ج، مکاسیر. (ناظم الاطباء). حرکت کسره داده. صاحب کسره. کسره دار. حرفی که کسره دارد. با کسره. با زیر. زیردار. مقابل مفتوح و مضموم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز ضم نهادند اعرابش ازچه شد مکسور به جزم کردند او را چرا بود مدغم. مسعودسعد. ، صوت مکسور، آواز نرم ضعیف. (از اقرب الموارد)
شکسته. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). شکسته شده. (ناظم الاطباء) : بار جودش نشست بر دینار زان رُخش زرد و پشت مکسور است. مسعودسعد. - مکسورالقلب، دل شکسته. شکسته دل: طایر اقبال تو مکسورالقلب مقصوص الجناح ازاوج مطامح همت در نشیب نایافت مراد گردید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 180). - مکسور شدن، شکسته شدن. شکست یافتن: چو گردد رایت رای تو مرفوع شودخیل عدو مکسور و مجرور. ابوالفرج رونی. اگر... روزگار غدرپیشه غش عیار خویش بنماید و مقهور و مکسور شویم آخر... باری نام نیک بیابیم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 187). ، کسر داده شده یعنی حرکت زیر داده شده. (غیاث). کسر داده شده. ج، مکاسیر. (ناظم الاطباء). حرکت کسره داده. صاحب کسره. کسره دار. حرفی که کسره دارد. با کسره. با زیر. زیردار. مقابل مفتوح و مضموم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز ضم نهادند اعرابش ازچه شد مکسور به جزم کردند او را چرا بود مدغم. مسعودسعد. ، صوت مکسور، آواز نرم ضعیف. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از کسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته. تیره و تارشده. مظلم: اناره العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از کسف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تیرگی گرفته. تیره و تارشده. مظلم: اناره العقل مکسوف بطوع الهوی و عقل عاصی الهوی یزداد تنویراً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات