شبان فریب و آن مرغی است. (دهار). شبان فریب. (زمخشری). مرغی است. ج، مکاکی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغی کوچک که در باغها می خواند. (ناظم الاطباء). پرنده ای است سفید که در حجاز باشد و بسیار بانگ زند، و آن مأخوذ از مکاء است. (از اقرب الموارد)
شبان فریب و آن مرغی است. (دهار). شبان فریب. (زمخشری). مرغی است. ج، مکاکی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرغی کوچک که در باغها می خواند. (ناظم الاطباء). پرنده ای است سفید که در حجاز باشد و بسیار بانگ زند، و آن مأخوذ از مُکاء است. (از اقرب الموارد)
بر سر آب برآمدن شیر و آب خالص در تحت آن ماندن، کف برآوردن دیگ، کفک از دیگ برگرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، روییدن گیاه یا ستبر و درشت گردیدن و دراز شدن آن، انبوه گردیدن و درپیچیدن گیاه. (منتهی الارب). ستبر گردیدن و درپیچیدن کشت. (از اقرب الموارد) ، دراز و بسیار گردیدن ریش، رستن موی و پشم شتر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
بر سر آب برآمدن شیر و آب خالص در تحت آن ماندن، کف برآوردن دیگ، کفک از دیگ برگرفتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، روییدن گیاه یا ستبر و درشت گردیدن و دراز شدن آن، انبوه گردیدن و درپیچیدن گیاه. (منتهی الارب). ستبر گردیدن و درپیچیدن کشت. (از اقرب الموارد) ، دراز و بسیار گردیدن ریش، رستن موی و پشم شتر. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
بسیارگوی. (مهذب الاسماء). بسیارسخن. مکثیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث). پرگو و بسیارسخن. (ناظم الاطباء). پرسخن. بسیارگو. پرگو. پرچانه. روده دراز. پرروده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زیرا که هرگاه معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند. (چهار مقاله چ معین ص 21). نخواستم که من مهذار گزاف گوی و مکثار بادپیمای باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن نه لایق است که باشد غلام تو مکثار. مولوی. - امثال: المکثار کحاطب اللیل، پرگوی چون خار کن به شب باشد. (امثال و حکم، ج 1 ص 273). تمثل: کردم اطناب و گفته اندمثل حاطب اللیل مطنب المکثار. خاقانی (از امثال و حکم ص 273). مکثار گرچه حاطب لیل است فی المثل هرگز نبود و نیست از این معشر آینه. ادیب (از امثال و حکم ص 273). المکثار مهذار. (چهارمقاله چ معین ص 21)
بسیارگوی. (مهذب الاسماء). بسیارسخن. مِکثیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کثیرالکلام و بسیارگو. (غیاث). پرگو و بسیارسخن. (ناظم الاطباء). پرسخن. بسیارگو. پرگو. پرچانه. روده دراز. پرروده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زیرا که هرگاه معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند. (چهار مقاله چ معین ص 21). نخواستم که من مهذار گزاف گوی و مکثار بادپیمای باشم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 131). بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن نه لایق است که باشد غلام تو مکثار. مولوی. - امثال: المکثار کحاطب اللیل، پرگوی چون خار کن به شب باشد. (امثال و حکم، ج 1 ص 273). تمثل: کردم اطناب و گفته اندمثل حاطب اللیل مطنب المکثار. خاقانی (از امثال و حکم ص 273). مکثار گرچه حاطب لیل است فی المثل هرگز نبود و نیست از این معشر آینه. ادیب (از امثال و حکم ص 273). المکثار مِهْذار. (چهارمقاله چ معین ص 21)
شخولیدن یعنی بانگی که از میان دو لب آیدچون آواز سرنای. مکو. (ترجمان القرآن) : مکامکواًو مکاء، شخولید به دهن و بانگ کرد و انگشتان را به هم در کرده دمید تا آوازی برآید، منه قوله تعالی: و ماکان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بانگ کردن. صفیر برآوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تیز دادن و گویند این وقتی باشد که برهنه و وابود یا خاص است مر ستور را. (از منتهی الارب) : مکت الاست، تیز داد و این را در وقتی گویند که مکشوف و مفتوح باشد و یا مخصوص است به ستور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
شخولیدن یعنی بانگی که از میان دو لب آیدچون آواز سرنای. مَکْوْ. (ترجمان القرآن) : مکامکواًو مکاء، شخولید به دهن و بانگ کرد و انگشتان را به هم در کرده دمید تا آوازی برآید، منه قوله تعالی: و ماکان صلاتهم عند البیت الا مکاء و تصدیه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بانگ کردن. صفیر برآوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، تیز دادن و گویند این وقتی باشد که برهنه و وابود یا خاص است مر ستور را. (از منتهی الارب) : مکت الاست، تیز داد و این را در وقتی گویند که مکشوف و مفتوح باشد و یا مخصوص است به ستور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)