جامه پوشیده. (مهذب الاسماء). پوشنده و گلیم در برکشنده. (غیاث) (آنندراج). کسوت پوشیده و آن که خود را لباس می پوشاند. (ناظم الاطباء) : هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100). گاه هوا هیئت آب بستاند، گاه آب به صورت هوا مکتسی شود... (مرزبان نامه). - مکتسی گشتن، پوشیده شدن. محاط شدن: در خیال از بس که گشتی مکتسی نک به سوفسطایی بدظن رسی. مولوی
جامه پوشیده. (مهذب الاسماء). پوشنده و گلیم در برکشنده. (غیاث) (آنندراج). کسوت پوشیده و آن که خود را لباس می پوشاند. (ناظم الاطباء) : هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100). گاه هوا هیئت آب بستاند، گاه آب به صورت هوا مکتسی شود... (مرزبان نامه). - مکتسی گشتن، پوشیده شدن. محاط شدن: در خیال از بس که گشتی مکتسی نک به سوفسطایی بدظن رسی. مولوی
روباروی شونده جهت مسأله و خواهنده. (آنندراج). آن که روباروی کسی می شود جهت در خواست و یا پرسیدن مسئله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتهاء شود
روباروی شونده جهت مسأله و خواهنده. (آنندراج). آن که روباروی کسی می شود جهت در خواست و یا پرسیدن مسئله. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتهاء شود
حاصل کرده شده چه مکتسب مصدر میمی نیز است به معنی اکتساب و چون یاء نسبت به مصدر ملحق شود گاهی معنی مفعول حاصل می آید. (غیاث). هر چیز حاصل کرده شده و کسب شده. (ناظم الاطباء)
حاصل کرده شده چه مُکتَسَب مصدر میمی نیز است به معنی اکتساب و چون یاء نسبت به مصدر ملحق شود گاهی معنی مفعول حاصل می آید. (غیاث). هر چیز حاصل کرده شده و کسب شده. (ناظم الاطباء)
فحل که دم خود را بر هر دو ران خود زند، سگ یا اسبی که دم را در میان پای آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ که دم به میان پای درآورد. (آنندراج). و رجوع به اکتساع شود
فحل که دم خود را بر هر دو ران خود زند، سگ یا اسبی که دم را در میان پای آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ که دم به میان پای درآورد. (آنندراج). و رجوع به اکتساع شود
کافی و بسنده کننده به چیزی. (غیاث) (آنندراج). بسنده کرده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکتفاء شود، در نزد حکماء، کسی است که به وی آنچه ممکن باشد از تحصیل کمالات مانند نفوس سماوی عطا شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
کافی و بسنده کننده به چیزی. (غیاث) (آنندراج). بسنده کرده و راضی و خشنود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکتفاء شود، در نزد حکماء، کسی است که به وی آنچه ممکن باشد از تحصیل کمالات مانند نفوس سماوی عطا شده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
دردگین گرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
دردگین گُرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گُرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)