فحل که دم خود را بر هر دو ران خود زند، سگ یا اسبی که دم را در میان پای آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ که دم به میان پای درآورد. (آنندراج). و رجوع به اکتساع شود
فحل که دم خود را بر هر دو ران خود زند، سگ یا اسبی که دم را در میان پای آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ که دم به میان پای درآورد. (آنندراج). و رجوع به اکتساع شود
جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح هندسه) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168) ، در علم جفر و نزد اهل تکسیر وفقی را گویند که بر هشتاد و یک خانه مشتمل باشد و آن را مربع نه در نه خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168) ، در اصطلاحات شعری، مسمطی را گویند که هر بندش دارای نه مصراع باشد. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مسمط شود
جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. (ناظم الاطباء) ، (در اصطلاح هندسه) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168) ، در علم جفر و نزد اهل تکسیر وفقی را گویند که بر هشتاد و یک خانه مشتمل باشد و آن را مربع نه در نه خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168) ، در اصطلاحات شعری، مسمطی را گویند که هر بندش دارای نه مصراع باشد. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مسمط شود
از ’وس ع’، فراخ شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخ و پهن و عریض و گشاد و پهن شده. (ناظم الاطباء) : طارمی دیدمرتفع و رواقی متسع برکشیده. (سندبادنامه ص 179). حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع، مهراس از آن. مثنوی. ملک... فرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. (گلستان)
از ’وس ع’، فراخ شونده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فراخ و پهن و عریض و گشاد و پهن شده. (ناظم الاطباء) : طارمی دیدمرتفع و رواقی متسع برکشیده. (سندبادنامه ص 179). حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع، مهراس از آن. مثنوی. ملک... فرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. (گلستان)
جامه پوشیده. (مهذب الاسماء). پوشنده و گلیم در برکشنده. (غیاث) (آنندراج). کسوت پوشیده و آن که خود را لباس می پوشاند. (ناظم الاطباء) : هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100). گاه هوا هیئت آب بستاند، گاه آب به صورت هوا مکتسی شود... (مرزبان نامه). - مکتسی گشتن، پوشیده شدن. محاط شدن: در خیال از بس که گشتی مکتسی نک به سوفسطایی بدظن رسی. مولوی
جامه پوشیده. (مهذب الاسماء). پوشنده و گلیم در برکشنده. (غیاث) (آنندراج). کسوت پوشیده و آن که خود را لباس می پوشاند. (ناظم الاطباء) : هرگه که گوهر عقل در او به جنبش آید ذات او به لباس ملکیت مکتسی شود. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 100). گاه هوا هیئت آب بستاند، گاه آب به صورت هوا مکتسی شود... (مرزبان نامه). - مکتسی گشتن، پوشیده شدن. محاط شدن: در خیال از بس که گشتی مکتسی نک به سوفسطایی بدظن رسی. مولوی
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند
فراخنای فرا خیده فراخ شونده، دراز شونده کش آینده جای فراخ. فراخ شونده، فراخ گشاد، طولانی: حق تعالی وحی کردش در زمان مهلتش ده متسع مهراس ازان. (مثنوی) (شعر) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد، سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند. توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند