جدول جو
جدول جو

معنی مکتتب - جستجوی لغت در جدول جو

مکتتب
(مُ تَ تِ)
نویسنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوزنده درز مشک را. (آنندراج). آن که به دو دوال مشک را می دوزد و آن را محکم می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتتاب شود
لغت نامه دهخدا
مکتتب
(مُ تَ تَ)
نوشته شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تکتیب شود، بازنگریسته و ملاحظه شده، شمرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
نوشته شده، نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
پنهان دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتسب
تصویر مکتسب
کسب شده، به دست آورده شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
مکتب ها، مدرسه ها، جمع واژۀ مکتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
ویژگی غلامی که با رضای مالک خود کار می کند تا قیمت خود را متکلف شود و بعد از مدتی آزاد گردد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ءِ)
اندوهمند و بدحال از اندوه و غم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کئیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، رماد مکتئب، ریگ مایل به سیاهی همچو رخ غمناکان. (منتهی الارب) (آنندراج). خاکستر مایل به سیاهی. (ناظم الاطباء). خاکستری که به سیاهی زند مانند چهرۀ اندوهناکان، و عبارت صحاح چنین است: رماد مکتئب اللون. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِب ب)
نعت فاعلی از مصدر استتباب. آنکه کامل و راست شود کار او. (آنندراج). کار راست و کامل. (ناظم الاطباء). رجوع به استتباب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مکاتب یا مکاتب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / مُ تِ)
آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202).
مکاتب را اگر یک جو بمانده ست
بدان جو جاودان در گو بمانده ست.
عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59).
گرچه بر من رقم تحریر است
چون مکاتب ز تو خود را بخرم.
کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253).
روز دیگر بهر ابناءالسبیل
روز دیگر مر مکاتب را کفیل.
مولوی.
ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود.
- مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مکتب. (دهار) (اقرب الموارد). مکتب ها و مدرسه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نبشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوشته. (آنندراج). نوشته. نوشته شده. مزبور. مرقوم. مقابل ملفوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوریه و الانجیل. (قرآن 157/7). هرچه او گوید در حساب عقل محسوب باشد و در کتاب دانش مکتوب. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 148). مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورۀ مکتوب. (گلستان) مکتوب است در انجیل که یا ابن آدم اذکرنی حین تغضب اذکرک حین اغضب. (مصباح الهدایه چ همایی ص 356).
کار امسال به رونق ز تو هم پار شده ست
زانکه مکتوب قضا رأی تو کرده است زبر.
ابن یمین.
، نامه. (منتهی الارب). نامه که از یکی به دیگری فرستاده شود. ج، مکاتیب. (از اقرب الموارد). نامه و مراسله. (از ناظم الاطباء). نامه و غنچه از تشبیهات اوست. (آنندراج). رقعه. کتاب. قصه. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : مکتوبی از صاحب ودیعت بدان شخص رسید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 253).
من کز پیام عام تو یک گل نچیده ام
دستم کجا به غنچۀ مکتوب می رسد.
صائب (از آنندراج).
، دوخته، فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
برآماسیدۀ پر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). برآماسیده و پر و ممتلی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
به سعی خود حاصل کننده چیزی را. (غیاث) (آنندراج). ورزنده و آن که به سعی و کوشش خود چیزی را حاصل می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
سخت اندوهناک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندوهگین و غمگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکتراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
سحاب مکتتم، ابر بی بانگ و رعد، پنهان دارنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتتام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَ)
پوشیده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. پنهان داشته شده. پنهان:
ملک خراسان به تیغ بازستانی ز غز
پس چه کنی در نیام گنج ظفر مکتتم.
خاقانی.
فعل بر ارکان و فکرت مکتتم
لیک در تأثیر و وصلت دو بهم.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 407).
هست بازیهای آن شیر علم
مخبری از بادهای مکتتم.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 264)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
مرد اندوهگین و غمناک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَتْ تِ)
فراهم آینده و مجتمع شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). صف کشیده بطور حلقه. (ناظم الاطباء). رجوع به تکتب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکتبت
تصویر مکتبت
مرد اندوهگین و غمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
پوشیده، پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکترب
تصویر مکترب
اندوهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتسب
تصویر مکتسب
سعی و طلب حاصل کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
مرقوم، نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
مکتب ها و مدرسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
((مَ تِ))
جمع مکتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
((مُ تَ تَ))
پنهان داشته، مخفی داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتتم
تصویر مکتتم
((مُ تَ تِ))
پنهان دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتسب
تصویر مکتسب
((مُ تَ س))
کسب شده، به دست آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
((مَ))
نوشته شده، نامه، مراسله، جمع مکاتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
نوشتار، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره
خط، دستخط، رقعه، رقیمه، طومار، عریضه، مراسله، مرقومه، مرقوم، منشور، نامه، نوشته، بنشته
متضاد: منقول، ملفوظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکتسابی، به دست آمده، کسب شده
متضاد: فطری، جبلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکتب ها، مشرب ها، نحله ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد