جدول جو
جدول جو

معنی مکانفه - جستجوی لغت در جدول جو

مکانفه
(عِ)
با کسی یاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را یارمندی کردن. (منتهی الارب) (از آنندراج). همدیگر را یارمندی و اعانت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزد عروضیان اثبات یکی از دو حرف یا اثبات دو حرف است ازجزء یا حذف یکی از دو حرف یا حذف هر دو حرف است از جزء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مکانفه
مکانفت در فارسی: همیاری همپشتی یکدیگر را یاری کردن مساعدت کردن
تصویری از مکانفه
تصویر مکانفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکاشفه
تصویر مکاشفه
کشف کردن، آشکار کردن، امری را ظاهر کردن، در تصوف آشکار شدن اسرار بر سالک بدون تفکر و اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
(شَدد)
معارضه کردن. (آنندراج). معارضه. (تاج المصادر بیهقی). معارضت کردن. (منتهی الارب) ، مدافعه کردن. (آنندراج). مدافعه. (تاج المصادر بیهقی). مدافعت نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُکْ کا / چَ / چِ)
مصغر دکان. دکان کوچک. (ناظم الاطباء). دکان خرد. (آنندراج). دکانک. و رجوع به دکان شود، تخته ای باشد پیش دکان که دکاندار متاع و کالای خود را بر آن عرض نماید. (آنندراج). تخته ها و کرسی که در جلو دکان جهت عرضۀ متاع و کالا قرار می دهند. (ناظم الاطباء). پیشخوان، دکه. (زمخشری). مصطبه. (تفلیسی). طاقچه. (یادداشت مرحوم دهخدا). سکوی سرا. (فرهنگ فارسی معین). سکوی جلو دکان. (ناظم الاطباء) : در دالان بر دکانچه ای نشستم. (رشحات علی بن حسین کاشفی). ابونصر در سنۀ مذکوره صمصام الدوله را بقتل رسانید، مادرش را نیز کشته و آن دو قتیل را در دکانچۀ سرای عمارت دفن کردند. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از ’ک ون’، جایگاه. مکان. ج، مکانات. (مهذب الاسماء). جایگاه. مکان. (منتهی الارب). مکان و جای و جایگاه. (ناظم الاطباء). موضع. (اقرب الموارد) ، پایگاه و منزلت. (منتهی الارب). منزلت. (اقرب الموارد) ، نیت و آهنگ و گویند مضیت مکانتی، ای لطیئتی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهنگ و نیت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَنْ نَ فَ)
لحیه مکنفه، ریش بزرگ کرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ فَ)
مؤنث کانف، حاجز و مانع و پرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ نی یَ)
وسع و استطاعت. ج، امکانیات. (از المرجع)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
به فسوس خندیدن مانند خندۀ نرم. (ناظم الاطباء). به فسوس خندیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). آهسته و آرام خندیدن استهزا را. (از اقرب الموارد) ، با هم بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ملاعبه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). هناف. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَل ل)
دشمنی کردن. (دهار). با کسی آشکارا جنگ و دشمنی کردن. (تاج المصادر بیهقی). دشمنی پیدا کردن و با کسی آشکارا جنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). دشمنی را ظاهر و هویدا کردن و با کسی آشکارا جنگ کردن. (ناظم الاطباء). آشکار و ظاهرکردن عداوت. (از اقرب الموارد) ، برهنه کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آشکار کردن آنچه در دل است. بر کسی و آگاه ساختن او رابه آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاشفه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نی یَ)
زکانه. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَنْ نِ فَ)
پیروان طریقۀ ابوحنیفه. حنفی مذهبان: به مذهب امام ابوحنیفه متمسک بود و به تربیت اصحاب و تمشیت کار متحنفه متبرک. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 441)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ طَ)
حلاف. معاهده کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معاهده کردن با یکدیگر. سوگند خوردن با هم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معاهده. معاقده. (المصادر زوزنی). لازم گرفتن کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
میل به جراحت فرو بردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب). میل فرو بردن به جراحت و یافتن عمق آن را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کسی را بی روزی کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن. (ناظم الاطباء) ، محارفۀ به سوء، پاداش ببدی دادن کسی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسایفه
تصویر مسایفه
شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
مرادفه و مرادفت در فارسی ترک نشینی (ترک پارسی است و افزوده بر خود که بر سر نهند برابر است با بخشی یا بری از چیزی چون بخشی از زین یا پالان) پشت نشینی، همردگی، دنبال روی سپس روی ردیف کسی سوار شدن برترک اسب کسی نشستن، از پس دیگری رفتن پیوسته، اتصال بود برجعت چنانکه سفلی راجع بپیوندد بر علوی راجع و از بهر آنکه حال هر دو یکسانست رد نبود میان ایشان و گرمیانت ایشان قبول اوفتد دلالت کند بر نیکو شدن کارهای تباه شده
فرهنگ لغت هوشیار
مخالفه و مخالفت در فارسی: همیستاری پتکار پتیا راکی نیسانی نا سازی دشمنی نا هنجاری خلاف کردن، دشمنی کردن: چون میان ما مخالفت ظاهر گشت... یا مخالف قیاص. آنست که کلمه ای مخالف قواعد صرفی و لغوی باشد مانند: بودنی بود می بیار اکنون رطل پرکن مگوی بیش سخون. (رودکی) گر بجان خرمی دو اسبه در آی ور بدل خوشندی خر اندر کش. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارفه
تصویر محارفه
پاداش دادن به بدی
فرهنگ لغت هوشیار
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکانیه
تصویر رکانیه
استوانی، آرمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکانچه
تصویر دکانچه
کرپک کیوسک تخته نیمکت دو کانچه سکوی سرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانه
تصویر مکانه
مکانت در فارسی: جای جایگاه، خهر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانفه
تصویر کانفه
باز دارنده دیواره
فرهنگ لغت هوشیار
کشف کردن آشکار ساختن، در یافتن روح عارف است حقایق عوالم مجرد را. بعضی گویند مکاشفه عبارتست از حضور دل در شواهد مشاهدات و علامت مکاشفه تحیر در کنه عظمت خداوند است. برخی گویند مکاشفه عبارت از حصول علم است برای نفس بفکر یا حدس و یا سانحه ای خاص. برخی گویند مکاشفه عبارتست از بلوغ بماورا حجاب وجودا (فرم. سج. 384)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانفت
تصویر مکانفت
یکدیگر را یاری کردن مساعدت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکانده
تصویر تکانده
حرکت داده جنبانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاشفه
تصویر مکاشفه
((مُ شَ فَ یا ش فِ))
آشکار شدن اسرار و امور غیبی در دل عارف، کشف کردن، آشکار ساختن، کشف، جمع مکاشفات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکانفت
تصویر مکانفت
((مُ نَ یا نِ فَ))
مساعدت کردن
فرهنگ فارسی معین
دل آگاهی، اشراق، الهام، درک، کشف، تفکر
فرهنگ واژه مترادف متضاد