راست و خالص کردن دوستی و اخوت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). مصافات. رجوع به مصافات شود
راست و خالص کردن دوستی و اخوت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). مصافات. رجوع به مصافات شود
پاداش دادن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). پاداش دادن کسی را. کفاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکافات و مکافاه شود، مانستن به کسی و مراقبه و نگاهبانی نمودن او را. (از منتهی الارب). مانا شدن به کسی و مراقبت نمودن از او و برابری کردن با او. (از ناظم الاطباء). همانند کسی شدن و با او برابری کردن و نظیر وی گردیدن ورقابت و مقابله کردن. (از اقرب الموارد) ، دور کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برابر ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، باهم پی در پی نیزه زدن و گویند: کافأبین فارسین برمحه، ای طعن هذا ثم هذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نحر کردن کسی پی در پی دو شتر را با هم و بلافاصله گویی که خواهدآن دو را در آن واحد ذبح کند. (از اقرب الموارد)
پاداش دادن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). پاداش دادن کسی را. کِفاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکافات و مکافاه شود، مانستن به کسی و مراقبه و نگاهبانی نمودن او را. (از منتهی الارب). مانا شدن به کسی و مراقبت نمودن از او و برابری کردن با او. (از ناظم الاطباء). همانند کسی شدن و با او برابری کردن و نظیر وی گردیدن ورقابت و مقابله کردن. (از اقرب الموارد) ، دور کردن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برابر ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، باهم پی در پی نیزه زدن و گویند: کافأبین فارسین برمحه، ای طعن هذا ثم هذا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نحر کردن کسی پی در پی دو شتر را با هم و بلافاصله گویی که خواهدآن دو را در آن واحد ذبح کند. (از اقرب الموارد)
پاداش. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکافاه. مکافاءه. مکافا. پاداش مطلقاً (اعم از نیکی و بدی) : گروهی از خردمندان پسند نداشتندو جزا و مکافات آن مهتر آن آمد که باز نمودم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 252). مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی. (قابوسنامه). آن روز بیابند همه خلق مکافات هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 4). مکافات کنید بی تطفیف، رد از بهر آن گفت که چون مکافات کردی، منت از خود رد کردی و از مکافات باید که هیچ کم نکنی. (کشف الاسرار ج 1 ص 616). غلام گفت اگر بنده چاره سازد و ترا بسلامت و اقبال به مقر پادشاهی رساند مکافات آن چه باشد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 26). مکافات ایشان ناسازگاری و بدخویی نباشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 104). این نگوید سرآمد آفاتش و آن نخندد که هان مکافاتش. نظامی. داد حقمان از مکافات آگهی گفت ’ان عدتم بها عدنا به’. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 346). از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو. (امثال و حکم ص 158). ، عبارت از آنکه احسانی را که با او کنند، بمانند آن یا زیاده مقابله کند و در اسائت به کمتر از آن. (نفایس الفنون). مقابلۀ نیکی است بمثل آن یا افزون برآن. (از تعریفات جرجانی). پاداش نیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند. ابوشکور. سراسر برآری به دینار خویش نبینی مکافات کردار خویش. فردوسی. چه سازم که باشد مکافات این همه شاه را خواندند آفرین. فردوسی. مکافات او ما جز این خواستیم همی تاج و دیهیمش آراستیم. فردوسی. به شکر او نتوانم رسید پس چه کنم ز من دعا ومکافات ز ایزد دادار. فرخی. گفت این همان است که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال به مکافات آن بازآمده است. (نوروزنامه). بانگ برآمد ز خرابات من کای سحر این است مکافات من. نظامی. بهرام گور چون به مستقر دولت خود باز رسید فرمود تابه مکافات آن ضیافت منشور آن دیه با چندان اضافت به نام دهقان نوشتند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22). آن را که کردار نیست مکافات نیست و آن را که دوست نیست رامش نیست. (مرزبان نامه، ایضاً ص 113). ابوسلیمان دارائی گوید که هرکه به شب نیکویی کند به روزش مکافات کنند وبه روز نیکویی کند به شبش مکافات کنند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 229). چه افراط در این بابها اقتضای آن کند که از مساعدت یاران... مشغول ماند واز مکافات ایشان به احسان گریزان باشد. (اخلاق ناصری). غرض از شکر نه به مکافات بود چه گاه باشد که قلت ذات ید از قیام به مکافات عاجز گرداند اما شکور، تعطیل نیت از مکافات و زبان از تحدث به خیر جایز ندارد. (اخلاق ناصری). به برفاب، رحمت مکن بر خسیس چو کردی، مکافات بر یخ نویس. سعدی. ، سزای بد. (غیاث). سزای بد و در بهار عجم پاداش بدی دادن و این در اصل مکافیه بوده یای ماقبل او مفتوح، آن یا را به الف بدل کردند مکافات گردیدو این مصدر به معنی حاصل بالمصدر مستعمل می شود و به فارسی با لفظ کشیدن و کردن و دیدن مستعمل. (آنندراج). کیفر. سزا. جزا. مجازات. بادافراه. پاداش بدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنون روز بادافره ایزدی است مکافات بد را ز یزدان بدی است. فردوسی. جز از بد نباشد مکافات بد چنین از ره داد دادن سزد. فردوسی. چو بادافره ایزدی خواست بود مکافات بدها بدی خواست بود. فردوسی. من نیز مکافات شما بازنمایم اندام شمایک بیک از هم بگشایم. منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 154). گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است چون تو از دنیا چریدی او تراخواهد چرید. ناصرخسرو. اگر بد سگالی و نشناسی او را مکافات بد جز بدی خود نبینی. ناصرخسرو. دانا نکشد سر از مکافات بدکرده بدی کشد به پایان. ناصرخسرو. آزار مگیر از کس بر خیره و مازار کس را مگر ازروی مکافات و مساوا. ناصرخسرو. که نگویم که مکافات بدیشان بد کن لیک گویم که مرا از بدشان دار نگاه. خاقانی. مردان مرد از مکافات جور جابران و قصد قاصدان تا ممکن شود دست بازنگیرند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90). هریکی را عقوبتی درخور و مکافاتی سزاوار معین، عقوبت زلت عتاب باشد... عقوبت مکروه رسانیدن مکروه به مکافات. (مرزبان نامه، ایضاً ص 117). - مکافات آوردن، مکافات دادن. مکافات کردن: دل بیژن از کینش آمد به راه مکافات ناورد پیش گناه. فردوسی. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مکافات دادن، کیفردادن، مجازات کردن. سزا دادن: من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو. (منسوب به خیام). - مکافات دیدن، کیفر یافتن. مجازات دیدن. سزا دیدن: نگه کن در همه روزی به فردات مکن بد تا نبینی بد مکافات. (ویس و رامین). سیه گر کردروزم چشم او خود هم کشید آخر مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر. صائب (از آنندراج). - مکافات کردن، کیفر دادن. مجازات کردن: کسی را نبد پیش او پایگاه بزودی مکافات کردی گناه. فردوسی. کسری گفت بفرمایم تا گردنت بزنند بزرجمهر گفت داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 335). به خطا غره مشو گر چه جهاندار نکرد هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش. ناصرخسرو. کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز به فنا کرد مکافات وجزاش. ناصرخسرو. نذر کرد که بدین گناه هیچ آفریده را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). مکافات دشمن به مالش مکن که بیخش برآورد باید ز بن. سعدی (بوستان). - مکافات یافتن، کیفر دیدن. کیفر یافتن. سزا دیدن: تو خون خلق بریزی و روی برتابی ندانمت چه مکافات این گنه یابی. سعدی. - امثال: تقاص به قیامت نمی ماند. (امثال و حکم ج 1 ص 160). و رجوع به همین مأخذ شود. دنیا دار مکافات است. (امثال و حکم ص 828). رجوع به امثال قبل شود. دنیا مکافاتخانه است. (امثال و حکم ص 829). رجوع به امثال قبل شود. مکافات به آن دنیا نمی ماند. (امثال و حکم ص 1721). نظیر دنیا دار مکافات است. مکافات به قیامت نماند. (امثال و حکم ص 1721). رجوع به مثل قبل شود. ، در تداول عامه، زحمت. سختی. رنج. دردسر: نمی دانید با چه مکافاتی خود را از دست او خلاص کردم. با هزار مکافات این کتاب را نوشتم
پاداش. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکافاه. مکافاءه. مکافا. پاداش مطلقاً (اعم از نیکی و بدی) : گروهی از خردمندان پسند نداشتندو جزا و مکافات آن مهتر آن آمد که باز نمودم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 252). مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی. (قابوسنامه). آن روز بیابند همه خلق مکافات هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 4). مکافات کنید بی تطفیف، رد از بهر آن گفت که چون مکافات کردی، منت از خود رد کردی و از مکافات باید که هیچ کم نکنی. (کشف الاسرار ج 1 ص 616). غلام گفت اگر بنده چاره سازد و ترا بسلامت و اقبال به مقر پادشاهی رساند مکافات آن چه باشد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 26). مکافات ایشان ناسازگاری و بدخویی نباشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 104). این نگوید سرآمد آفاتش و آن نخندد که هان مکافاتش. نظامی. داد حقمان از مکافات آگهی گفت ’ان عدتم بها عدنا به’. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 346). از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو. (امثال و حکم ص 158). ، عبارت از آنکه احسانی را که با او کنند، بمانند آن یا زیاده مقابله کند و در اسائت به کمتر از آن. (نفایس الفنون). مقابلۀ نیکی است بمثل آن یا افزون برآن. (از تعریفات جرجانی). پاداش نیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تو دانی که مردم که نیکی کند کند تا مکافات آن برچند. ابوشکور. سراسر برآری به دینار خویش نبینی مکافات کردار خویش. فردوسی. چه سازم که باشد مکافات این همه شاه را خواندند آفرین. فردوسی. مکافات او ما جز این خواستیم همی تاج و دیهیمش آراستیم. فردوسی. به شکر او نتوانم رسید پس چه کنم ز من دعا ومکافات ز ایزد دادار. فرخی. گفت این همان است که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال به مکافات آن بازآمده است. (نوروزنامه). بانگ برآمد ز خرابات من کای سحر این است مکافات من. نظامی. بهرام گور چون به مستقر دولت خود باز رسید فرمود تابه مکافات آن ضیافت منشور آن دیه با چندان اضافت به نام دهقان نوشتند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22). آن را که کردار نیست مکافات نیست و آن را که دوست نیست رامش نیست. (مرزبان نامه، ایضاً ص 113). ابوسلیمان دارائی گوید که هرکه به شب نیکویی کند به روزش مکافات کنند وبه روز نیکویی کند به شبش مکافات کنند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 229). چه افراط در این بابها اقتضای آن کند که از مساعدت یاران... مشغول ماند واز مکافات ایشان به احسان گریزان باشد. (اخلاق ناصری). غرض از شکر نه به مکافات بود چه گاه باشد که قلت ذات ید از قیام به مکافات عاجز گرداند اما شکور، تعطیل نیت از مکافات و زبان از تحدث به خیر جایز ندارد. (اخلاق ناصری). به برفاب، رحمت مکن بر خسیس چو کردی، مکافات بر یخ نویس. سعدی. ، سزای بد. (غیاث). سزای بد و در بهار عجم پاداش بدی دادن و این در اصل مکافیه بوده یای ماقبل او مفتوح، آن یا را به الف بدل کردند مکافات گردیدو این مصدر به معنی حاصل بالمصدر مستعمل می شود و به فارسی با لفظ کشیدن و کردن و دیدن مستعمل. (آنندراج). کیفر. سزا. جزا. مجازات. بادافراه. پاداش بدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کنون روز بادافره ایزدی است مکافات بد را ز یزدان بدی است. فردوسی. جز از بد نباشد مکافات بد چنین از ره داد دادن سزد. فردوسی. چو بادافره ایزدی خواست بود مکافات بدها بدی خواست بود. فردوسی. من نیز مکافات شما بازنمایم اندام شمایک بیک از هم بگشایم. منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 154). گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است چون تو از دنیا چریدی او تراخواهد چرید. ناصرخسرو. اگر بد سگالی و نشناسی او را مکافات بد جز بدی خود نبینی. ناصرخسرو. دانا نکشد سر از مکافات بدکرده بدی کشد به پایان. ناصرخسرو. آزار مگیر از کس بر خیره و مازار کس را مگر ازروی مکافات و مساوا. ناصرخسرو. که نگویم که مکافات بدیشان بد کن لیک گویم که مرا از بدشان دار نگاه. خاقانی. مردان مرد از مکافات جور جابران و قصد قاصدان تا ممکن شود دست بازنگیرند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90). هریکی را عقوبتی درخور و مکافاتی سزاوار معین، عقوبت زلت عتاب باشد... عقوبت مکروه رسانیدن مکروه به مکافات. (مرزبان نامه، ایضاً ص 117). - مکافات آوردن، مکافات دادن. مکافات کردن: دل بیژن از کینش آمد به راه مکافات ناورد پیش گناه. فردوسی. و رجوع به ترکیب بعد شود. - مکافات دادن، کیفردادن، مجازات کردن. سزا دادن: من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو. (منسوب به خیام). - مکافات دیدن، کیفر یافتن. مجازات دیدن. سزا دیدن: نگه کن در همه روزی به فردات مکن بد تا نبینی بد مکافات. (ویس و رامین). سیه گر کردروزم چشم او خود هم کشید آخر مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر. صائب (از آنندراج). - مکافات کردن، کیفر دادن. مجازات کردن: کسی را نبد پیش او پایگاه بزودی مکافات کردی گناه. فردوسی. کسری گفت بفرمایم تا گردنت بزنند بزرجمهر گفت داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 335). به خطا غره مشو گر چه جهاندار نکرد هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش. ناصرخسرو. کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد که جهان جز به فنا کرد مکافات وجزاش. ناصرخسرو. نذر کرد که بدین گناه هیچ آفریده را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان). مکافات دشمن به مالش مکن که بیخش برآورد باید ز بن. سعدی (بوستان). - مکافات یافتن، کیفر دیدن. کیفر یافتن. سزا دیدن: تو خون خلق بریزی و روی برتابی ندانمت چه مکافات این گنه یابی. سعدی. - امثال: تقاص به قیامت نمی ماند. (امثال و حکم ج 1 ص 160). و رجوع به همین مأخذ شود. دنیا دار مکافات است. (امثال و حکم ص 828). رجوع به امثال قبل شود. دنیا مکافاتخانه است. (امثال و حکم ص 829). رجوع به امثال قبل شود. مکافات به آن دنیا نمی ماند. (امثال و حکم ص 1721). نظیرِ دنیا دار مکافات است. مکافات به قیامت نماند. (امثال و حکم ص 1721). رجوع به مثل قبل شود. ، در تداول عامه، زحمت. سختی. رنج. دردسر: نمی دانید با چه مکافاتی خود را از دست او خلاص کردم. با هزار مکافات این کتاب را نوشتم
با کسی رویاروی جنگ کردن. مواجهه. (المصادر زوزنی). رویاروی گردیدن با کسی و جنگ و قتال کردن با وی. کفاح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). روبرو گردیدن با کسی و اصمعی گوید: به استقبال کسی رفتن است در جنگ بدون سپر و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خود مرتکب کارها گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انجام دادن کارها به تن خویش. (ازقرب الموارد) ، بوسه دادن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). بوسه دادن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن را ناگهان بوسیدن. (از اقرب الموارد) ، دفاع کردن از کسی و فی الحدیث: لاتزال مؤیداً بروح القدس ما کافحت عن رسول اﷲ. (از ذیل اقرب الموارد)
با کسی رویاروی جنگ کردن. مواجهه. (المصادر زوزنی). رویاروی گردیدن با کسی و جنگ و قتال کردن با وی. کِفاح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). روبرو گردیدن با کسی و اصمعی گوید: به استقبال کسی رفتن است در جنگ بدون سپر و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خود مرتکب کارها گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انجام دادن کارها به تن خویش. (ازقرب الموارد) ، بوسه دادن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). بوسه دادن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن را ناگهان بوسیدن. (از اقرب الموارد) ، دفاع کردن از کسی و فی الحدیث: لاتزال مؤیداً بروح القدس ما کافحت عن رسول اﷲ. (از ذیل اقرب الموارد)
چیزی از جای برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جافی السرج عن الفرس مجافاه، زین را از پشت اسب برداشت. (از اقرب الموارد) ، ضد وصال و مؤانست است. (از اقرب الموارد) ، دور داشتن و منه الحدیث انه یجافی عضدیه عن جنبیه للسجود، او برای سجده کردن بازوان خود را از دو پهلوی خود دور می کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : جافی عضدیه، بازوان خود را از دو پهلوی خود دور کرد. (از اقرب الموارد)
چیزی از جای برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جافی السرج عن الفرس مجافاه، زین را از پشت اسب برداشت. (از اقرب الموارد) ، ضد وصال و مؤانست است. (از اقرب الموارد) ، دور داشتن و منه الحدیث انه یجافی عضدیه عن جنبیه للسجود، او برای سجده کردن بازوان خود را از دو پهلوی خود دور می کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : جافی عضدیه، بازوان خود را از دو پهلوی خود دور کرد. (از اقرب الموارد)
چیزی به کرا فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد) : کاراه مکاراه و کراء، به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
چیزی به کرا فرادادن. (تاج المصادر بیهقی). به مزد دادن ستور وجز آن را. (آنندراج). اجاره دادن ستور یا خانه را. (از اقرب الموارد) : کاراه مکاراه و کراء، به مزد دادستور و جز آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
منازعت کردن باکسی در سخن. (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). حافاه، منازعه کرد با وی در سخن. (منتهی الارب)
منازعت کردن باکسی در سخن. (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). حافاه، منازعه کرد با وی در سخن. (منتهی الارب)
عافیت دادن. (المصادرزوزنی). نگاه داشتن خدای کسی را از رنج و بیماری و عافیت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : عافاه اﷲ من المکروه معافاهً و عفاءً و عافیهً، خدای او را از بیماریها و بلا دور داشت و دردهای او را از میان برد و هر بدی را از وی دفع کرد. و گویند عافیه اسم است از آن. (از اقرب الموارد) ، عافیت دادن خدای مردم را از اذیت تو و تو را از اذیت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :عافاه اﷲ معافاه، خدای او را از مردم و مردم را از او در امان نگاهداشت. (از اقرب الموارد) ، بی پروا کردن خدای تو را از ایشان و ایشان را از تو. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء)
عافیت دادن. (المصادرزوزنی). نگاه داشتن خدای کسی را از رنج و بیماری و عافیت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : عافاه اﷲ من المکروه مُعافاهً و عِفَاءً وَ عافِیهً، خدای او را از بیماریها و بلا دور داشت و دردهای او را از میان برد و هر بدی را از وی دفع کرد. و گویند عافیه اسم است از آن. (از اقرب الموارد) ، عافیت دادن خدای مردم را از اذیت تو و تو را از اذیت مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :عافاه اﷲ معافاه، خدای او را از مردم و مردم را از او در امان نگاهداشت. (از اقرب الموارد) ، بی پروا کردن خدای تو را از ایشان و ایشان را از تو. (از منتهی الارب) (ازآنندراج) (از ناظم الاطباء)
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
یکدیگر را نیست کردن. (المصادر زوزنی). یکدیگر را نفی کردن. (تاج المصادر بیهقی). یکدیگر را راندن و دور کردن. یقال: هذا ینافی ذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منافات شود
مخفف مکافات، نظیر مداوا و مدارا، مخفف مداوات و مدارات: شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض آن کرامت را مکافا برنتابد بیش از این. خاقانی. بددلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز نیک را هم نظر نیک مکافا بینند. خاقانی. و رجوع به مکافات شود
مخفف مکافات، نظیر مداوا و مدارا، مخفف مداوات و مدارات: شه مرا زر داد گوهر دادمش زر را عوض آن کرامت را مکافا برنتابد بیش از این. خاقانی. بددلی در ره نیکی چه کنی کاهل نیاز نیک را هم نظر نیک مکافا بینند. خاقانی. و رجوع به مکافات شود