جدول جو
جدول جو

معنی مکاشفات - جستجوی لغت در جدول جو

مکاشفات(مُ شَ / شِ)
اسرار و امورغیبی کشف و هویدا شده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکاشفه: موسی در آن حقایق مکاشفات از خم خانه لطف شراب محبت چشید. (کشف الاسرار ج 3 ص 732). با ایشان شریک بود در آنچه ایشان را بدان مخصوص گردانیده اند بدان از مکاشفات غیب. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 727). بایدکه اسرار مرید نگاه دارد و آنچه از مکاشفات. و کرامات او معلوم کند اظهار و اذاعت آن ننماید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 231). خشیت و هیبت صفت اهل مکاشفات و مشاهدات و معاینات است. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 392). از این جهت اهل اتصال را در مکاشفات و مشاهدات هیچ ضعف طاری نشود. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 429). و رجوع به مکاشفه شود، دشمنیها. مخاصمات: هیچ سبب مخالفت و محاربت و منازعت و مکاشفات میان ایشان ناشی و ظاهر نمی شد. (ترجمه محاسن اصفهان ص 97). و رجوع به مکاشفت و مکاشفه شود
لغت نامه دهخدا
مکاشفات
اسرار و امور غیبی کشف و هویدا شده
تصویری از مکاشفات
تصویر مکاشفات
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشفات
مکاشفه ها، کشف وشهود
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مماشات
تصویر مماشات
با هم راه رفتن، مدارا کردن، با کسی همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاشفه
تصویر مکاشفه
کشف کردن، آشکار کردن، امری را ظاهر کردن، در تصوف آشکار شدن اسرار بر سالک بدون تفکر و اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
کیفر، پاداش، پاداش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافات
تصویر منافات
ناسازگاری، تضاد، مخالف هم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاشحت
تصویر مکاشحت
دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضافات
تصویر مضافات
توابع یک شهر یا ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ / لِ)
مکالمه ها و گفت و شنودها. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکالمه: اتصال آزادچهره به خدمت پادشاه و مکالماتی که میان ایشان رفت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 287)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
جمع واژۀ مزاحف. رجوع به مزاحف و زحاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
جمع واژۀ ملاطفه به معنی نامۀ خرد. ملطفه ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ملاطفه و ملطفه شود، ملاطفتها. مهربانیها. نیکوییها: نیز با وی تذکره ای است چنانکه رسم رفته است و همیشه از هر دو جانب چنین مهادات و ملاطفات می بوده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 209) .بزرگان و ملوک روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند و راه مصلحت سپرند و وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 71). به کوی (حصیری) که نگاه داشت رسم را این چیز حقیر فرستاده آمد و بر اثر، عذرها خواسته آید و سزای هر دو جانب مهادات و ملاطفات شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 210). و همچنین او را به انواع ملاطفات می نواخت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 30). بر عادت یاران صادق و غمخواران مشفق ملاطفات آغاز نهاد. (مرزبان نامه ایضاً ص 56). بفریفت و به طریق مهادات و ملاطفات وانواع مبرات به دست آورد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). و رجوع به ملاطفت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ / وِ)
جمع واژۀ مکاوحه. ستیزه ها. ستیزگیها. منازعات: به حرمتی هرچه تمامتر در خانه خود بنشست و از معرض مخاصمات و مکاوحات اجتناب نمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 434). و رجوع به مکاوحه و مکاوحت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پاداش. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکافاه. مکافاءه. مکافا. پاداش مطلقاً (اعم از نیکی و بدی) : گروهی از خردمندان پسند نداشتندو جزا و مکافات آن مهتر آن آمد که باز نمودم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 252). مکافات نیک و بد هم در این جهان بیابی پیش از آنکه بدان جهان رسی. (قابوسنامه).
آن روز بیابند همه خلق مکافات
هم ظالم و هم عادل بی هیچ محابا.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 4).
مکافات کنید بی تطفیف، رد از بهر آن گفت که چون مکافات کردی، منت از خود رد کردی و از مکافات باید که هیچ کم نکنی. (کشف الاسرار ج 1 ص 616). غلام گفت اگر بنده چاره سازد و ترا بسلامت و اقبال به مقر پادشاهی رساند مکافات آن چه باشد. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 26). مکافات ایشان ناسازگاری و بدخویی نباشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 104).
این نگوید سرآمد آفاتش
و آن نخندد که هان مکافاتش.
نظامی.
داد حقمان از مکافات آگهی
گفت ’ان عدتم بها عدنا به’.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 346).
از مکافات عمل غافل مشو
گندم از گندم بروید جو ز جو.
(امثال و حکم ص 158).
، عبارت از آنکه احسانی را که با او کنند، بمانند آن یا زیاده مقابله کند و در اسائت به کمتر از آن. (نفایس الفنون). مقابلۀ نیکی است بمثل آن یا افزون برآن. (از تعریفات جرجانی). پاداش نیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تو دانی که مردم که نیکی کند
کند تا مکافات آن برچند.
ابوشکور.
سراسر برآری به دینار خویش
نبینی مکافات کردار خویش.
فردوسی.
چه سازم که باشد مکافات این
همه شاه را خواندند آفرین.
فردوسی.
مکافات او ما جز این خواستیم
همی تاج و دیهیمش آراستیم.
فردوسی.
به شکر او نتوانم رسید پس چه کنم
ز من دعا ومکافات ز ایزد دادار.
فرخی.
گفت این همان است که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال به مکافات آن بازآمده است. (نوروزنامه).
بانگ برآمد ز خرابات من
کای سحر این است مکافات من.
نظامی.
بهرام گور چون به مستقر دولت خود باز رسید فرمود تابه مکافات آن ضیافت منشور آن دیه با چندان اضافت به نام دهقان نوشتند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 22). آن را که کردار نیست مکافات نیست و آن را که دوست نیست رامش نیست. (مرزبان نامه، ایضاً ص 113). ابوسلیمان دارائی گوید که هرکه به شب نیکویی کند به روزش مکافات کنند وبه روز نیکویی کند به شبش مکافات کنند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 229). چه افراط در این بابها اقتضای آن کند که از مساعدت یاران... مشغول ماند واز مکافات ایشان به احسان گریزان باشد. (اخلاق ناصری). غرض از شکر نه به مکافات بود چه گاه باشد که قلت ذات ید از قیام به مکافات عاجز گرداند اما شکور، تعطیل نیت از مکافات و زبان از تحدث به خیر جایز ندارد. (اخلاق ناصری).
به برفاب، رحمت مکن بر خسیس
چو کردی، مکافات بر یخ نویس.
سعدی.
، سزای بد. (غیاث). سزای بد و در بهار عجم پاداش بدی دادن و این در اصل مکافیه بوده یای ماقبل او مفتوح، آن یا را به الف بدل کردند مکافات گردیدو این مصدر به معنی حاصل بالمصدر مستعمل می شود و به فارسی با لفظ کشیدن و کردن و دیدن مستعمل. (آنندراج). کیفر. سزا. جزا. مجازات. بادافراه. پاداش بدی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کنون روز بادافره ایزدی است
مکافات بد را ز یزدان بدی است.
فردوسی.
جز از بد نباشد مکافات بد
چنین از ره داد دادن سزد.
فردوسی.
چو بادافره ایزدی خواست بود
مکافات بدها بدی خواست بود.
فردوسی.
من نیز مکافات شما بازنمایم
اندام شمایک بیک از هم بگشایم.
منوچهری (دیوان چ کازیمیرسکی ص 154).
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او تراخواهد چرید.
ناصرخسرو.
اگر بد سگالی و نشناسی او را
مکافات بد جز بدی خود نبینی.
ناصرخسرو.
دانا نکشد سر از مکافات
بدکرده بدی کشد به پایان.
ناصرخسرو.
آزار مگیر از کس بر خیره و مازار
کس را مگر ازروی مکافات و مساوا.
ناصرخسرو.
که نگویم که مکافات بدیشان بد کن
لیک گویم که مرا از بدشان دار نگاه.
خاقانی.
مردان مرد از مکافات جور جابران و قصد قاصدان تا ممکن شود دست بازنگیرند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 90). هریکی را عقوبتی درخور و مکافاتی سزاوار معین، عقوبت زلت عتاب باشد... عقوبت مکروه رسانیدن مکروه به مکافات. (مرزبان نامه، ایضاً ص 117).
- مکافات آوردن، مکافات دادن. مکافات کردن:
دل بیژن از کینش آمد به راه
مکافات ناورد پیش گناه.
فردوسی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکافات دادن، کیفردادن، مجازات کردن. سزا دادن:
من بد کنم و تو بد مکافات دهی
پس فرق میان من و تو چیست بگو.
(منسوب به خیام).
- مکافات دیدن، کیفر یافتن. مجازات دیدن. سزا دیدن:
نگه کن در همه روزی به فردات
مکن بد تا نبینی بد مکافات.
(ویس و رامین).
سیه گر کردروزم چشم او خود هم کشید آخر
مکافات عمل را در لباس سرمه دید آخر.
صائب (از آنندراج).
- مکافات کردن، کیفر دادن. مجازات کردن:
کسی را نبد پیش او پایگاه
بزودی مکافات کردی گناه.
فردوسی.
کسری گفت بفرمایم تا گردنت بزنند بزرجمهر گفت داوری که پیش او خواهم رفت عادل است و گواه نخواهد و مکافات کند و رحمت خویش از تو دور کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 335).
به خطا غره مشو گر چه جهاندار نکرد
هر کسی را که خطا کرد مکافات خطاش.
ناصرخسرو.
کس جهان را به بقا تهمت بیهوده نکرد
که جهان جز به فنا کرد مکافات وجزاش.
ناصرخسرو.
نذر کرد که بدین گناه هیچ آفریده را مکافات نکنم. (تاریخ طبرستان).
مکافات دشمن به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن.
سعدی (بوستان).
- مکافات یافتن، کیفر دیدن. کیفر یافتن. سزا دیدن:
تو خون خلق بریزی و روی برتابی
ندانمت چه مکافات این گنه یابی.
سعدی.
- امثال:
تقاص به قیامت نمی ماند. (امثال و حکم ج 1 ص 160). و رجوع به همین مأخذ شود.
دنیا دار مکافات است. (امثال و حکم ص 828). رجوع به امثال قبل شود.
دنیا مکافاتخانه است. (امثال و حکم ص 829). رجوع به امثال قبل شود.
مکافات به آن دنیا نمی ماند. (امثال و حکم ص 1721). نظیر دنیا دار مکافات است.
مکافات به قیامت نماند. (امثال و حکم ص 1721). رجوع به مثل قبل شود.
، در تداول عامه، زحمت. سختی. رنج. دردسر: نمی دانید با چه مکافاتی خود را از دست او خلاص کردم. با هزار مکافات این کتاب را نوشتم
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ)
مراسله ها و نوشتجات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکاتبه. نامه نگاریها: پس از آن میان هر دو ملاحظات و مکاتبات پیوسته گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 143). در این معنی مکاتبات و آمدو شد بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). تا ملک الروم زنده بود میان اپرویز و از آن او پیوسته مکاتبات رفتی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). چون مکاتبات شریفه که هر یک بصر را قرت و بصیرت را قوت... است به کهتر می رسد از سعادت وصول آن لطیفۀ فتوح... خرم دل وسرافراز می گردد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 134). میان این ضعیف و میان او مشاعرات است تازی و پارسی ومکاتبات. (جوامع الحکایات). طایر مکاتبات را پر بسته و کلبۀ مراودات را در بسته. (قائمقام فراهانی).
- امثال:
المکاتبات نصف الملاقات، نامه نیمی از دیدار باشد. (امثال و حکم ج 1 ص 273).
المکاتبات احداللقائین، نامه دوم دیدار باشد. (امثال و حکم ج اول ص 273).
، نام قسمی خط، اختراع ذوالریاستین فضل بن سهل. (الفهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قلمی (شعبه ای) از قلم ریاسی یا مدور کبیر که در مکاتبات بکار برده می شد. و رجوع به ترجمه الفهرست ص 14 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ حَ)
مکاشفه. دشمنی آشکار کردن. آشکارا خصومت ورزیدن. خصومت علنی: آن مکاشفت میان وی و آن امیرابوالفضل بیفتاد. (تاریخ سیستان). چون به مکاشفت و دشمنی آشکارا کاری بسیار نرود و به زرق و افتعال دست زده اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 131). کار جنگ و مکاشفت میان ایشان مدتی دراز پیچیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 548). میان وی و پسران علی تکین مکاشفتی سخت بزرگ بپای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 581). موجب این مکاوحت و اسباب این مکاشفت چیست. (سندبادنامه ص 241). چنانکه مناقشت زایل گردد و مکاشفت باطل شود. (سندبادنامه ص 244). برزبان رسولان از مکاشفت ایلک خان تبرا می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). براین جمله تا مدت یک ماه مکاشفت قایم بود. (جهانگشای جوینی). مخالفت اظهار کرد و مکاشفت پیدا. (جهانگشای جوینی). چون سلطان شاه خبر مکاشفت ایشان بدانست شادان شد. (جهانگشای جوینی). سلطان فرمود که غرض او از این رأی مکاشفت اتابک فارس است. (جهانگشای جوینی). چون نهاراً و جهاراً مکاوحت و مکاشفت او متعذر بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکاشفه و مکاشفه شود.
- مکاشفت کردن، دشمنی آشکار ورزیدن: بنده برگ نداشت پیرانه سر که از محنتی بجسته و دیگر مکاشفت با خلق کند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 163).
، مکاشفه. کشف شدن امور غیبی بر کسی: خداوند محاضره را عقل راه نماید و صاحب مکاشفت را علمش نزدیک کند. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 118). و رجوع به مکاشفه (اصطلاح تصوف) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
جمع واژۀ محالفه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محالفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَ)
جمع واژۀ مکتشفه. کشف شده ها. کشفیات
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکالمات
تصویر مکالمات
گفت و شنودها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکابرات
تصویر مکابرات
مکابرات در فارسی، جمع مکابره، کابیدن ها جمع مکابرت (مکابره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاطفات
تصویر ملاطفات
مهربانیها، نیکوییها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع معاشره، همزیستی ها همامیزی ها آمد و شد ها همنشینی ها جمع معاشرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرادفات
تصویر مرادفات
جمع مرادفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسفات
تصویر متاسفات
جمع متاسفه، دریغ خورندگان افسوسمندان جمع متاسفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاثفات
تصویر تکاثفات
جمع تکاثف
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشفه . . .} و اسباب منازعت و مکاشفت بریده شود) (بیهقی. فض. 510)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پاداش، مانند و برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبات
تصویر مکاتبات
مراسله ها و نوشتجات، نامه نگاریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
((مُ))
پاداش، جزا، پاداش دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکافات
تصویر مکافات
پادافره
فرهنگ واژه فارسی سره
مکالمه ها، گفت وگوها، گفت وشنودها، محاورات، محاوره ها
متضاد: مکاتبات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوشته ها، نامه نگاری ها، مکاتبه ها، مراسلات، مراسله ها
متضاد: محاورات، مکالمات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادافره، عقوبت، جزا، کیفر، پاداش، تلافی، پاداش دهی، مزد، گرفتاری، دردسر، وضع دشوار، سختی، زحمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد