جدول جو
جدول جو

معنی مکاسحه - جستجوی لغت در جدول جو

مکاسحه
(ظَرْیْ)
سخت نوشیدن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخت دشمنی ورزیدن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
کسری ها، عنوان پادشاهان ساسانی، جمع واژۀ کسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سِ حَ)
مؤنث ماسح. (اقرب الموارد). رجوع به ماسح شود، شانه کننده و زن مشاطه. (ناظم الاطباء). ماشطه. ج، مواسح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسحه. (دهار) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ حَ)
جای روب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جاروب. مکسح. (ناظم الاطباء). جارو. ج، مکاسح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برف روب. (دهار). بیل برف روب. (منتهی الارب) (آنندراج). پاروب و بیل برف روب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ رَ)
همسایۀ دامن به دامن خیمه و سرای به سرای پیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مکاسر و مکاسره شود
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
جنگ کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مکاوحت شود، چیره گردیدن در کارزار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جنگ کردن با کسی و بر او چیره شدن. (از اقرب الموارد) ، با کسی دشنام دادن. (دهار). با هم دشنام دادن آشکارا و رویاروی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشاتمه. مجاهره. (تاج المصادربیهقی)
لغت نامه دهخدا
(ظَ رَ)
سختی کردن با هم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عدول ناکردن ماه از منزل خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عدول نکردن ماه از منزل خود بلکه پوشیده شدن در ابر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
با کسی رویاروی جنگ کردن. مواجهه. (المصادر زوزنی). رویاروی گردیدن با کسی و جنگ و قتال کردن با وی. کفاح. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). روبرو گردیدن با کسی و اصمعی گوید: به استقبال کسی رفتن است در جنگ بدون سپر و جز آن. (از اقرب الموارد) ، خود مرتکب کارها گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انجام دادن کارها به تن خویش. (ازقرب الموارد) ، بوسه دادن. (المصادر زوزنی) (آنندراج). بوسه دادن زن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زن را ناگهان بوسیدن. (از اقرب الموارد) ، دفاع کردن از کسی و فی الحدیث: لاتزال مؤیداً بروح القدس ما کافحت عن رسول اﷲ. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ظَ را)
با کسی دشمنی داشتن. (المصادر زوزنی). دشمنی نمودن یا پنهان داشتن دشمنی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کاشحه بالعداوه مکاشحه و کشاحاً، دشمنی کردبا وی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاشحت شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ رَ)
با هم بزرگ منشی نمودن و با هم مفاخره کردن. (منتهی الارب). با هم بزرگ منشی و فخر نمودن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مفاخره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
با هم نرمی نمودن در قول به فریب. (منتهی الارب) (آنندراج). ملایمت کردن در گفتار از بهر فریب دادن. (از اقرب الموارد). به فریب با هم نرمی نمودن در گفتار. (ناظم الاطباء) ، با کسی رفق کردن. (مصادر زوزنی). مساهله. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به یکدیگر دشنام دادن و همدیگر را قبیح شمردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکاوحه
تصویر مکاوحه
مکاوحت در فارسی: چیرگی در کار زار، دشنامگویی، ستیزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسده
تصویر محاسده
محاسدت و محاسده در فارسی: رشک ورزی حسد ورزیدن بدخواهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسله
تصویر مباسله
مباسله در فارسی: تاخت و تاز تاختن حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافحه
تصویر مکافحه
مکافحت در فارسی: خود انجامی انجام دادن کاری به خود، جنگ تن به تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکسحه
تصویر مکسحه
جاروب
فرهنگ لغت هوشیار
مکاشحه و مکاشحت در فارسی: دشمنی پنهانی دشمنی کردن، پنهان داشتن دشمنی را: (مکاشحت او به مکافحت رسید) (مرزبان نامه. چا. اول تهران. 28)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
پارسی تازی شده خسروان جمع کسری خسروان پادشاهان، شاهنشاهان ساسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاسره
تصویر اکاسره
خسروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره