نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی). مکاد. کود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مکاد و کود شود، خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چون کسی چیزی طلب کند و ارادۀ دادن نداشته باشد می گوید: لا و لامکاده، نخواهم داد و ارادۀ دادن هم ندارم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لامهمه و لامکاده، ای لااهم و لااکاد. (ناظم الاطباء)
نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی). مکاد. کَود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مکاد و کود شود، خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، چون کسی چیزی طلب کند و ارادۀ دادن نداشته باشد می گوید: لا و لامکاده، نخواهم داد و ارادۀ دادن هم ندارم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لامهمه و لامکاده، ای لااهم و لااکاد. (ناظم الاطباء)
خشم و کینه گرفتن بر کسی و معارض وی گشتن در عمل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خادّه فحادّهً، خشم و کینه گرفت بر او و او معارض گشت وی را در عمل. (ناظم الاطباء)
خشم و کینه گرفتن بر کسی و معارض وی گشتن در عمل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خادَّه ُ فحادَّهً، خشم و کینه گرفت بر او و او معارض گشت وی را در عمل. (ناظم الاطباء)
فروختن چیزی را بمعاوضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معاوضه کردن در بیع. (تاج المصادر بیهقی) ، برآوردن هرکس چیزی را، و بعد فراهم آمدن آن، تقسیم نمودن میان خودها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
فروختن چیزی را بمعاوضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معاوضه کردن در بیع. (تاج المصادر بیهقی) ، برآوردن هرکس چیزی را، و بعد فراهم آمدن آن، تقسیم نمودن میان خودها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
سختی نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی سخت فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). منه: لن یشاد الدین احد اًلا غلبه . (منتهی الارب) ، زور آزمودن و غلبه کردن. (از اقرب الموارد)
سختی نمودن در چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی سخت فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). منه: لن یشاد الدین احد اًلا غَلبه ُ. (منتهی الارب) ، زور آزمودن و غلبه کردن. (از اقرب الموارد)
با کسی حرب کردن. (منتهی الارب) ، با کسی خلاف کردن. قال اﷲ تعالی یحادّون اﷲ و رسوله،ای یخالفون. (منتهی الارب). تحاد. مخالفت و امتناع از انجام آنچه که واجب است. (از لسان العرب) ، با کسی خشم گرفتن. (منتهی الارب) ، با کسی دشمنی نمودن. قال اﷲ تعالی ان الذین یحادّون اﷲ و رسوله، ای یخالفون. (منتهی الارب). معاداه. دشمنی، منازعه. (لسان العرب) ، خانه کسی هم حد خانه دیگری بودن. محادۀ خانه فلان،یعنی هم حد آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داری محاده داره. (از ناظم الاطباء). داری حد داره، ای محادتها. (اقرب الموارد) ، هم حد شدن و پیوستن و متصل شدن، شمردن. (ناظم الاطباء)
با کسی حرب کردن. (منتهی الارب) ، با کسی خلاف کردن. قال اﷲ تعالی یحادّون اﷲ و رسوله،ای یخالفون. (منتهی الارب). تحاد. مخالفت و امتناع از انجام آنچه که واجب است. (از لسان العرب) ، با کسی خشم گرفتن. (منتهی الارب) ، با کسی دشمنی نمودن. قال اﷲ تعالی ان الذین یحادّون اﷲ و رسوله، ای یخالفون. (منتهی الارب). معاداه. دشمنی، منازعه. (لسان العرب) ، خانه کسی هم حد خانه دیگری بودن. محادۀ خانه فلان،یعنی هم حد آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داری محاده داره. (از ناظم الاطباء). داری حد داره، ای محادتها. (اقرب الموارد) ، هم حد شدن و پیوستن و متصل شدن، شمردن. (ناظم الاطباء)
مؤنث ماکد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناقۀ بسیارشیر و ناقه ای که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب). ناقۀ بسیارشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رکیه ماکده، چاه که آبش بر یک قرار باشد و کم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
مؤنث ماکد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ناقۀ بسیارشیر و ناقه ای که شیر وی کم نشود. (منتهی الارب). ناقۀ بسیارشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رکیه ماکده، چاه که آبش بر یک قرار باشد و کم نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر: نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده. شیخ عطار (از انجمن آرا). و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان). تارک سر. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی). فرق سر. (ناظم الاطباء). چکاد و چکاه و میان سر: نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده. شیخ عطار (از انجمن آرا). و رجوع به چکاد و چکاه شود، بالای پیشانی. (برهان). برآمدگی پیشانی. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سر کوه. (برهان). قلۀ کوه خصوصاً. (رشیدی). قلۀ کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود، سپر باشد که ترکان قلخان گویند. (برهان). سپر. (جهانگیری) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاد شود
درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، با کسی جد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی خلاف کردن. (دهار). مخالفت کردن و مخالف گردیدن. (از ناظم الاطباء). ادعا کردن کسی که سزاوارتر به حق است و مخاصمه و مرافعه کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
درست و تحقیق کردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، با کسی جد کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی خلاف کردن. (دهار). مخالفت کردن و مخالف گردیدن. (از ناظم الاطباء). ادعا کردن کسی که سزاوارتر به حق است و مخاصمه و مرافعه کردن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
دلیری کردن و سرکشی نمودن. (ازناظم الاطباء). سرکش گردیدن. (از منتهی الارب). مروده. (اقرب الموارد) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (منتهی الارب) ، خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مروده شود
دلیری کردن و سرکشی نمودن. (ازناظم الاطباء). سرکش گردیدن. (از منتهی الارب). مروده. (اقرب الموارد) ، از همه هم پیشگان سبقت بردن. (منتهی الارب) ، خوی گرفتن بر چیزی وهمیشگی ورزیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مروده شود
با کسی رد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن چیز رابه کسی. (از منتهی الارب) (متن اللغه). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ، رده علیه، و راده فی القول، راجعه ایاه و البیع قایله. (اقرب الموارد)
با کسی رد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برگردانیدن چیز رابه کسی. (از منتهی الارب) (متن اللغه). رد کردن و برگرداندن چیزی را بر کسی و رجوع دادن سخنی را به کسی و اقاله کردن بیع را: راده الشی ٔ، رده علیه، و راده فی القول، راجعه ایاه و البیع قایله. (اقرب الموارد)
کماد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه پاره ای که گرم کرده بر جای درد نهند تا درد آن بیاساید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود
کِماد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامه پاره ای که گرم کرده بر جای درد نهند تا درد آن بیاساید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کماد شود
خنیده و مک زده. (ناظم الاطباء). آنچه میان دو لب و زبان و کام فشرده و شیره یا مایع آن را فروداده باشند. مزیده. چوشیده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دامن سخن به ثفل خاییده و مکیدۀ ایشان بازنیفتاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 296). و رجوع به مکیدن شود
خنیده و مک زده. (ناظم الاطباء). آنچه میان دو لب و زبان و کام فشرده و شیره یا مایع آن را فروداده باشند. مزیده. چوشیده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دامن سخن به ثفل خاییده و مکیدۀ ایشان بازنیفتاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 296). و رجوع به مکیدن شود