جدول جو
جدول جو

معنی مکاتیب - جستجوی لغت در جدول جو

مکاتیب
مکتوب ها، نوشته شده ها، نامه ها، جمع واژۀ مکتوب
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
فرهنگ فارسی عمید
مکاتیب
(مَ)
جمع واژۀ مکتوب به معنی نامه و نبشته. (آنندراج). جمع واژۀ مکتوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مکتوب شود
لغت نامه دهخدا
مکاتیب
جمع مکتوب، نیپیک ها نامه ها جمع مکتوب نامه ها نوشته ها
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
فرهنگ لغت هوشیار
مکاتیب
((مَ))
جمع مکتوب
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
فرهنگ فارسی معین
مکاتیب
مکتوب ها، نوشته ها، نامه ها، بنشته ها، رقعات، منشات، مرقومه ها
متضاد: مجالس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکابیز
تصویر مکابیز
(پسرانه)
مگابیز، نام یکی از سرداران داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
ویژگی غلامی که با رضای مالک خود کار می کند تا قیمت خود را متکلف شود و بعد از مدتی آزاد گردد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفاتیح
تصویر مفاتیح
مفتاح ها، کلیدها، جمع واژۀ مفتاح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتبه
تصویر مکاتبه
به یکدیگر نامه نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتمه
تصویر مکاتمه
راز را از کسی پنهان داشتن، دشمنی را مکتوم ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکاذیب
تصویر اکاذیب
کذب ها، دروغ گفتن ها، دروغ ها، جمع واژۀ کذب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
مکتب ها، مدرسه ها، جمع واژۀ مکتب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تِ)
آن که با بندۀ خود قرارداد بندد که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. و اگر هر یک از آن دو را (یعنی مالک و بنده را) مکاتب یا مکاتب بگوئیم رواست زیرا هر یک از آن دو در معنی فاعل و مفعولند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تِ)
جمع واژۀ مکتب. (دهار) (اقرب الموارد). مکتب ها و مدرسه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکذوب. (اقرب الموارد). رجوع به مکذوب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / مُ تِ)
آن بنده ای که خویشتن را بخرد. (دهار). آنکه خود را از خواجه بازخرد. (مهذب الاسماء). بندۀ بها بر خود بریده. (منتهی الارب). غلامی که به رضای مالک خود قیمت خود رامتکفل شود که از مزدوری خود به مالک خویش ادانماید و آزاد گردد. (غیاث) (آنندراج). بنده ای که با صاحب خود بهای خود را قطع کرده تا کم کم بپردازد. (ناظم الاطباء). بنده ای که مالک او با وی قرارداد بسته که اگر بهای خود را بپردازد آزاد گردد. (از اقرب الموارد). عبدی که قرارداد کتابت با مولای خود منعقد کرده باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنید گفت بندۀ مکاتب هنوز بنده بود مادام که در می بر وی باقی بود. (ترجمه رسالۀ قشیریه چ فروزانفر ص 343 و 344). اگر... بندۀ مکاتب ما خواهی که باشی تا پس از کتابت رقم تحریر ما بر رقبۀ خودکشی هر چه زودتر ربقۀ طاعت را گردن بنه. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 202).
مکاتب را اگر یک جو بمانده ست
بدان جو جاودان در گو بمانده ست.
عطار (اسرارنامه چ گوهرین ص 59).
گرچه بر من رقم تحریر است
چون مکاتب ز تو خود را بخرم.
کمال الدین اسماعیل (چ حسین بحرالعلومی ص 253).
روز دیگر بهر ابناءالسبیل
روز دیگر مر مکاتب را کفیل.
مولوی.
ورجوع به کتابت و مکاتبه و ترکیب عبد مکاتب ذیل عبد شود.
- مکاتب مشروط، بنده ای است که با مولای خود عقدی بسته که در فلان مدت فلان مبلغ را بپردازد تا آزادشود، و شرط کرده است که اگر به پرداخت مبلغ قادر نبود به رقیت او بازگردد. و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مکاتب مطلق، بنده ای است که با مولای خود عقد بسته و در آن عقد مدت و عوض را معین ساخته است که پس از پرداخت آن عوض در آن مدت آزاد باشد. و رجوع به ترکیب قبل شود.
، حدیثی است که حاکی از کتابت معصوم باشد اعم از آنکه به خط خود او باشد یا املاء او و خط دیگری. (فرهنگ علوم نقلی جعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرازیب
تصویر مرازیب
جمع مرزاب، از ریشه پارسی مرزابها بنگرید به مرزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاتیح
تصویر مفاتیح
کلیدها، جمع مفاتح
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مختوم، مهر شده ها، پس پیمانه ها جمع مختوم: مهر کرده شده ها، پس پیمانه ها (از آن رو که مهر پادشاه بر آنها زده میشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیب
تصویر مخالیب
جمع مخلب، چنگال ها جمع مخلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاذیب
تصویر مجاذیب
جمع مجذوب، کشیده شدگان ربوده شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاتب
تصویر متکاتب
نامه نویس
فرهنگ لغت هوشیار
مکاتمه و مکاتمت در فارسی: نیک پوشاندن، راز پوشی نیک پوشاندن، سر خود را از کسی پنهان داشتن: (... گستاخ بمکالمت در آمد بی تحاشی و مکاتمت هر آنچ التماس بود و در لباس خضوع... عرض داد) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 172)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتمت
تصویر مکاتمت
نیک پوشاندن، سر خود را از کسی پنهان داشتن: (... گستاخ بمکالمت در آمد بی تحاشی و مکاتمت هر آنچ التماس بود و در لباس خضوع... عرض داد) (مرزبان نامه. تهران. . 1317 ص 172)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتبین
تصویر مکاتبین
جمع مکاتب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکاذیب
تصویر اکاذیب
خبرهای دروغ، دروغها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکالیب
تصویر اکالیب
جمع کلب، سگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
مکتب ها و مدرسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتب
تصویر مکاتب
((مَ تِ))
جمع مکتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکاذیب
تصویر اکاذیب
دروغ ها، ژاژه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکالیب
تصویر اکالیب
سگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مکاتبه
تصویر مکاتبه
هم نویسی
فرهنگ واژه فارسی سره
مکتب ها، مشرب ها، نحله ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد