جدول جو
جدول جو

معنی مچولک - جستجوی لغت در جدول جو

مچولک(مَ لَ)
در تداول عامه خوردنی کم که برای سرگرمی نه سیر شدن به دفعات و بتدریج و کم کم خورند. خوردنی ناچیز که دهان را مشغول و خورنده را سرگرم کند بی آنکه سیری آرد. چیز کمی که گاهی و کم کم برای تغییر طعم ذائقه خورند نه تغذیه را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مچولک کردن، دهان را به خوردن چیزی اندک مشغول داشتن. خوردن چیزی قلیل به فاصله برای مشغول کردن ذائقه. چیزی را کم کم خوردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مچولک
چیزی خوراکی که پیرزن بی دندان در دهن گذارد تا بتدریج آب شود مانند آب نبات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مچول
تصویر مچول
موچول، کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
گیسوی تابدادۀ زنان که از پشت سر آویزند. (لغت محلی گناباد خراسان). لاغ گیس
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان پائین شهرستان نهاوند. 850 تن سکنه دارد. از رود خانه گاماسیاب آبیاری میشود. محصولش غلات، توتون، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). و رجوع به مرآت البلدان ج 4 ص 290 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
این کلمه در بیت ذیل ازسوزنی آمده است و ظاهراً مصغر مول است:
صمصامک غرعروس بی حمیت و ننگ
اندر پی مولک آمدی سی فرسنگ.
سوزنی.
رجوع به مول شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ملک. ملکوم نیز خوانده شده است. خدای عمونیان است که قربانیهای انسانی ازبرای وی تقدیم می نمودند مخصوصاً از بچه ها. و چنانکه حاخامیان گویند این بت از مس ساخته شده بر کرسیی ازمس نشسته دارای سر گوساله بود و تاجی بر سر می داشت و کرسی و خود بت مجوف بود و در جوف آن آتش می افروختند و قربانی را در آن می گذاشتند فوراً می سوخت و اهالی در آن اثنا طبلها می نواختند که صدای داد و فریاد وی را نشنوند و با وجودی که انبیا مکرراً این عادت وحشیانه را سخت منع فرمودند باز یهود بارها بدان گرفتارگشتند. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به مولوخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مچول
تصویر مچول
کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچول
تصویر مچول
((مُ))
کوچک و ظریف، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی معین
کرت بزرگ برنج کاری که از درون خود، به کرت های کوچکتر تبدیل.، یک واحد کشتزار که از چند اولی درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
کودن، احمق دیوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
میوه ی درختی که در یک سال، دوبار ثمر دهد، گاوی که هر سال بزایدگوساله دو ساله ی آبستن شده
فرهنگ گویش مازندرانی