- مچول
- موچول، کوچک و زیبا
معنی مچول - جستجوی لغت در جدول جو
- مچول
- کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
- مچول ((مُ))
- کوچک و ظریف، خوشگل، زیبا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیزی خوراکی که پیرزن بی دندان در دهن گذارد تا بتدریج آب شود مانند آب نبات
قطعه کوچک گوشت میان فرج زن خروسه چچوله چجله، آلت تناسل پسر خردسال
طول داده شده، دراز
اغوا کننده، فریبنده
قابل تاویل، تفسیر شده
پناه، محل اعتماد، معتمد
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
افسرده، اندوهگین، دل تنگ، بیزار، به ستوه آمده
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
از ریشه پارسی پهلوی دوالدار دارای دوال دوال دار، ظاهرا قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار است (باستعاره از دوال چرم) : مدول یکی اطلس با نژاد بر آمد بگل گون والاچو باد. (نظام قاری)
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
نیم سوز آنچه در سوختن بحد خاکستر نرسد
دراز و طولانی، ممتد و دراز
یاری دادن، کمک، مدد
فردی از قوم مغول: (همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان) (مثنوی . نیک. 649: 3)
گفته شده
بستوه آمده و افکار و مانده و آزرده و بیزار و دلگیر و ناتوان و دلتنگ و اندوهگین
کوچک: (کوچول موچول)، نامی است که به مردان و زنان اطلاق شود و بیشتر به زنان اطلاق کنند
آنکه دستش شل باشد
چم یافته گزاریده و بنگرید به تاویل چم یابنده گزارنده و بنگرید به تاویل تاویل شده، قابل تاویل: چنان بخار میرسد که شاید کلام موول باشد و در تقریر امارت قیامت الغازی باشد و وجه تاویل آنکه مراد از امه در حدیث بطن زمین باشد، (اصول) لفظی که بر معنی مرجوح خود حمل شود بقراین عقلی یا نقلی مانند: یدالله فوق ایدیهم. که در قدرت بکار رود. تاویل کننده شرح دهنده: اما بعد چنین گوید مفسر این کتاب و موول (ماول) این خطاب. . ، جمع موولین
جمع میل، گرای ها کام ها خواستاری ها، جمع میل، میل ها
ترسناک، خوفناک، هولناک، سهمناک
((مُ))
فرهنگ فارسی معین
به حضور آمدن، به خدمت ایستادن، تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن به زمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران