جدول جو
جدول جو

معنی موکته - جستجوی لغت در جدول جو

موکته
(مُ وَکْ کِتَ)
موکت. غورۀ خرمای خجک سیاه برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موکت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موکت
تصویر موکت
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
بیهوشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، صرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نوعی از جنون. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی است از دیوانگی. (مهذب الاسماء). دیوانگی. (منتهی الارب) (آنندراج). دیوانگی و جنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش میمۀ شهرستان کاشان واقع در 42 هزارگزی شمال باختری میمه با 300 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. مزرعۀ آب باریک جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
یک بار مردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به هندی سعد است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سعد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ تَ)
خجک، و آن چون نقطه است. (منتهی الارب) (آنندراج). نقطه در چیزی. (از اقرب الموارد) : فی عینه وکته (از منتهی الارب) ، یعنی در چشم او نقطۀ سفیدی یا قرمزی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ)
جای آتش جستن از آتش زنه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، وکت. (اقرب الموارد). رجوع به وکته شود
لغت نامه دهخدا
(وُ تَ / تِ)
به معنی نقطه باشد و آن معروف است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَکْ کِ)
موکب. خرمای به پختگی نزدیک شده. بسر موکت، بسره موکت، غورۀ خرمای خجکهای سیاه برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرما که رنگ پختگی پدید آید در وی و نکته های سیاه برآورد. (آنندراج). رجوع به موکّب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
نوعی فرش کرک دار و پشمی یا از الیافی پشم گونه
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
به معنی مطلق است که در مقابل مضاف باشد و از لغات دساتیری است. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
منقاش. منتاخ. (یادداشت مؤلف). آلتی که بدان موی ابرو و صورت زنان برکنند. موچین
لغت نامه دهخدا
(مَ کِ نَ)
مؤنث موکن. (منتهی الارب). آشیانۀ مرغ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَکْ کِ نَ)
خارۀ خرما که رنگ پخته درآورده بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَکْ کِ تَ)
رطبه منکته، خرمای به رطب شدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رطب تازه رسیده و آغازشده در رسیده شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ تَ)
که سبب خاموشی و بروز حالت استماع گردد. که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء آخر کلمه برای مبالغه است) : حکایات و نوادر مسکته و مضحکه بسیار یاد گیر. (قابوسنامه چ یوسفی ص 192). اگر مستمعمسکته خواهد آن گوی و اگر فسانه خواهد فسانه گوی. (منتخب قابوسنامه ص 168).
- مسکته گویی، سخن مقنع گفتن:
در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است
بر عرصۀ میدان علمش نادره بازی است.
عثمان مختاری (ص 550)
تأنیث مسکت. خاموش کننده
لغت نامه دهخدا
مونث مسکت و سخن بی پاسخ سخن خاموش کننده مونث مسکت، سخنی که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء در آخر کلمه برای مبالغه است) : در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است بر عرصه میدان علمش نادره بازی است. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکله
تصویر موکله
مونث موکل. مونث موکل
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موکت
تصویر موکت
((مُ کِ))
نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
کف پوش، فرشینه، زیلوی ماشینی
فرهنگ واژه مترادف متضاد