- موک
- میش. توضیح در لغت فرس (چا. اقبال ص 303) بمعنی} میش {آمده ولی در برهان میش به} نیش {تحریف شده: (موک... مطلق نیش را گویند خواه نیش عقرب باشد و خواه نیش چیزهای دیگر {و مولف سراج اللغات پس از این اعتراض گوید: (درین صورت تحریف در معنی کرده. {در لغت فرس شاهدی برای معنی میش از عسجدی آمده که درست نمی نماید
معنی موک - جستجوی لغت در جدول جو
- موک
- میش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گروه سواران یا پیادگان، عده ای سوار یا پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند
تاکید شده، محکم و استوار
کسی که برای خود وکیل معین کند
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
کسی که کاری به او سپرده شده، کسی که عهده دار امری باشد، گماشته شده بر امری
وکیل گردانیده شده و گماشته شده
لاتینی کفک از گیاهان کفک. یا موکرها. کفکها
تاکید شده، استوار کرده شده
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
گروهی سواران، گروه سوار یا پیاده که در خدمت سلطان باشند
((مُ کِ))
فرهنگ فارسی معین
گروه سواران یا پیادگان، گروهی از سواران یا پیادگان که در التزام رکاب پادشاه باشند، جمع مواکب
تند تیزرو، آسیاب تند
آرام کردن، ایستاییدن ایستاشدن، پاییدن (مواظب بودن) جانوری که زود رم کند رمنده
قسمی تیر که دارای پیکان پهن است، نشانه تیر هدف
جمع سمک، ماهیان
بسیار رمنده، رم کننده
هدف و نشانۀ تیر، نوعی تیر که پیکان پهن داشته و چون به بدن فرومی رفت درآوردنش دشوار بود، برای مثال پسر خواجه دست برد به کوک / خواجه او را بزد به تیر تموک (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۹)
اپیلاسیون
واگذار شده، سپرده شده، وابسته به دیگری
وا گذاشتن سپردن، بستگی دادن واگذار کردن (کاری بکسی)، محول کردن (کاری بوقتی)
وا گذار شدن، بستگی یافتن واگذار شدن (کاری بکسی)، محول شدن (کاری بوقتی)
بدیگری سپرده، واگذاشته شده
جمع موکل، گماشتگان داد گزاران نگهبانان، جمع موکل، پیونداران کار سپارندگان جمع موکل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
مونث موکل. مونث موکل
جمع موکد، جمع موکده
به استواری بتاکید قطعا: موکدا بشما تذکر میدهم
استوار گرداندن موکد کردن: از بهر آن بدین نام تعریف کردند که دور رفتن است بمعنی و موکد گردانیدن بر وجه افزونی