جدول جو
جدول جو

معنی مؤنض - جستجوی لغت در جدول جو

مؤنض
(مُءْ نِ)
آنکه گوشت را نیم جوش دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنکه نیم جوش گوشت را بخورد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَنْ نَ)
نصل مؤنف، پیکان تیزنوک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ آض ض)
سبقت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مبادرت نماینده. (ناظم الاطباء) ، ناقۀ مبتلا به درد زه. (منتهی الارب). ماده شتر گرفتار به درد زه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریض. چراننده گیاه زمین و طلب کننده آن. (منتهی الارب). آنکه سبب می شود چرانیدن جایی را، آنکه مهیا می شود برای روزه گرفتن. (ناظم الاطباء). نیت روزه کننده و آماده شونده برای روزه. (آنندراج) ، آراسته کننده کلام. (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَض ض)
مضطر. (منتهی الارب، مادۀ اض ض) (ناظم الاطباء) ، مجبور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئونَ)
مؤونت. مؤونه. رجوع به مؤونت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نَ)
نقیض مذکر. (اقرب الموارد). خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). ماده. (دهار). جنس مادۀ انسان و حیوان و غیره. مقابل مذکر. خلاف نر. زنانه. (یادداشت مؤلف) ، مخنث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، مردی که در ظرافت و نرمی سخن و شکستگی اندامش همانند زنان است. (از اقرب الموارد) ، خوشبویی که جامه را رنگین کند مانند زعفران و جز آن، خلاف ذکوره مانند مشک و کافور و امثال آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن بوی خوش که رنگ دارد مانند زعفران و خلوق. خلاف ذکور، ذکوره، ذکارۀ طیب. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح صرف) اسمی که به آن و یا به متعلق آن، علامت تأنیث ملحق گردد. خلاف مذکر. (ناظم الاطباء). در صرف عربی، اسمی که شامل جنس مادۀ انسان و حیوان حقیقتاً و برخی از اشیاء و موجودات دیگر مجازاً می گردد، مانند فاضله و ناقه که در حقیقت مادۀ انسان و حیوان هستند و ارض و شمس که به مجاز مؤنث نامیده می شوند. علامت تأنیث اسم سه است: 1- تاء، همچون: فاضله، جاریه، ناظمه. 2- الف مقصوره، چون: لیلی، کبری، صغری. 3- الف ممدوده، چون: خنساء، زهراء، حمراء. یادآوری 1- علامت جمع مؤنث سالم ’ات’ است که به اسم ملحق می گردد. و اگر خوداسم ’تاء’ تأنیث داشت آن تاء حذف می شود و فقط ’ات’به آخر کلمه افزوده می گردد، چون: مریم و مریمات. عاقله و عاقلات. یادآوری 2- هر اسم جمع که واحد از لفظ خود ندارد و برای غیر آدمیان باشد مؤنث باشد. یادآوری 3- اسماء اعداد نیز مذکر و مؤنث دارند و به اشکال خاصی با معدود خود می آیند. رجوع به اسماء اعداد و اسم عدد شود. یادآوری 4- در زبان فارسی کنونی مؤنث نیست، اما در زبانهای قبل از اسلام ایران بوده است.
- مؤنث حقیقی، اسمی است که نام و یا وصف انسان یا حیوان ماده باشد، مانند: امراءه، حلیمه. مقابل مؤنث مجازی. مقابل مؤنث غیرحقیقی. و رجوع به ترکیب مؤنث مجازی و مؤنث غیرحقیقی شود.
- مؤنث غیرحقیقی، مؤنث مجازی. اسمی که در واقع متعلق به جنس نر انسان یا حیوان نباشد بلکه از روی قرارداد و اصطلاح مؤنث نامیده شود، مانند: ظلمه، ارض. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مؤنث حقیقی و مؤنث مجازی شود.
- مؤنث لفظی، اسم مذکری است که علامت تأنیث داشته باشد، مانند: حمزه، طلحه، معاویه.
- ، اسمی است که در آن، علامت تأنیث باشد و آن بر دو قسم است:
1- لفظی، مانند: ضاربه، حبلی، حمراء. 2- تقدیری و آن ’تاء’ است، مانند ارض که در تصغیر ظاهر می شود مانند اریضه. (از تعریفات جرجانی).
- مؤنث مجازی، اسمی است که نام یا وصف چیزهای بی روح باشد لیکن عربی زبانان آن را مانند مؤنث استعمال کنند. مقابل مؤنث حقیقی. و رجوع به ترکیب مؤنث حقیقی شود.
- مؤنث معنوی، اسمی است مؤنث که علامت تأنیث ندارد، مانند: مریم، شمس، کلثوم.
، (اصطلاح نجوم) در اصطلاح احکام نجوم، بروج باردالمزاج را گویند یعنی برج مائی و ترابی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بروج شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
ماده زاینده. (منتهی الارب). امراءه مؤنث، زن ماده زاینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
انس دهنده، بیننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
رساننده به مرغزار ستورنارسیده (مرغزار نچریده). و رجوع به مؤنف شود، برانگیزنده بر ننگ. ورجوع به مؤنف شود، تیزکننده پیکان، طلب کننده گیاه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
بازدارنده، بادرنگ گرداننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تأنی کننده. اهمال کننده. درنگ نماینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
روضه مؤنف، مرغزار ستورنارسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نچریده، ماء مؤنف، آب که تا بینی رسد، رساننده به مرغزار ستورنارسیده، برانگیزنده بر ننگ، دردمند بینی گرداننده، شتاب کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
در شگفت آورنده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مؤنق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ نِ)
خوش آیند و پسندیده. (ناظم الاطباء) ، در شگفت آورنده. (آنندراج). مؤنّق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نِ)
در شگفت آورنده. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح حدیث) در اصطلاح محدثان حدیثی را نامند که راوی در اسناد خود بدین نحو روایت حدیث کند و بگوید که: حدثنا فلان أن ّ فلاناً قال کذا. و این نوع حدیث در کیفیت ملاقات و مجالست و سماع مانند حدیث معنعن باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو نَ)
مؤونه. بار و گرانی نفقۀ عیال و کفالت عیال و قوت روزانه. ج، مؤن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤونه و مؤنه شود، رنج. زحمت. سعی. ج، مؤن. (یادداشت مؤلف)
مؤونه. مؤونت. هرآنچه در زندگانی و معیشت بدان محتاج باشند. نفقه وزاد و توشه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نا)
سستی کرده شده. درنگی نموده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نی)
سستی کننده و درنگ نماینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ)
مون. جمع واژۀ مؤنه. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ مؤنت و مؤنه، به معنی بار و گرانی نفقۀ عیال و قوت روزانه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به مؤنت و مؤنه شود، هزینه. خرجی. جیرۀروزانه: ما را اگر قسمت ولایتی هست اضعاف آن مؤن سپاه و وجوه و اطماع و انواع محافظات در مقابل ایستاده است. (ترجمه تاریخ یمینی). و مؤن حشر وچریک و اثقال و زواید عوارضات از آنجا مرتفع کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، نوعی از مالیات و عوارض. ج، مؤونات. (از یادداشت های قزوینی ج 7 ص 165 مستنداً به تاریخ جهانگشای جوینی) : و جمعی از عباداﷲ الصالحین که بیگانگان دین از مؤن و عوارضات ایشان را معاف و مسلم داشته. (تاریخ جهانگشای جوینی). با حصول این معانی فراغ اهالی بخارا و تخفیف مؤن و اثقال ایشان حاصل... (تاریخ جهانگشای جوینی). و احبار و اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤن و اوقاف و مسبلات و حراث و زراع ایشان را معاف و مسلم داشته اند. (تاریخ جهانگشای جوینی ص 11). بعد از وضع مؤن و اخراجات و نفقات... بر قدر ارتفاع خراج را وضع کنند. (ترجمه تاریخ قم ص 183). در ذکر نجوم و دفعات مال خراج و رسوم و مؤن و اخراجات آن. (تاریخ قم ص 142). و رجوع به مؤنت و مؤنه و مؤنه شود
لغت نامه دهخدا