جدول جو
جدول جو

معنی مؤم - جستجوی لغت در جدول جو

مؤم
(مُ ءَم م)
مقارب و موافق، امر بیّن و آشکار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موهم
تصویر موهم
در وهم اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موسم
تصویر موسم
وقت و زمان چیزی، هنگام رسیدن چیزی، وقت اجتماع مردم برای حج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولم
تصویر مولم
درد آورنده، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُءْ مِ)
برکت دهنده در نسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
پر. مملو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). انباشته. آگنده. (یادداشت مؤلف) ، مرد متهم به بدی و نحو آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
حد و غایت بیان شده و معین گشته. (ناظم الاطباء) ، سقاء مؤمد، مشکی که به قدر یک آشام آب در آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ ما)
کنیزک گردانیده. (از منتهی الارب). کنیزک گردانیده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
امارت داده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امیرکرده شده. (یادداشت مؤلف) ، تیزکرده، داغ یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داغدار. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، مسلطگردانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
امارت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه امیر می گرداند و تعیین امیر می کند. (ناظم الاطباء) ، تیزکننده، داغ و نشان نهنده، مسلطسازنده بر، سنان کننده در نیزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ)
افزون شده و متعددگشته. (ناظم الاطباء) ، برکت یافته در نسل و اولاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
بیان کننده غایت و حد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
ابن جمیل بن یحیی بن ابی حفصه. شاعری ظریف از مردم مدینه و معروف به ’قتیل الهوی’ بود. در مدینه و بعد در عراق به مدح حکام پرداخت. ابوالفرج اصفهانی از اشعار او در اغانی آورده است. مرگ مؤمل در حدود سال 170 هجری قمری بود. (از الاعلام زرکلی)
ابن امیل. شاعری از کوفه بود و عصر اموی رادرک کرد و در عصر عباسی شهرت یافت. در پایان عمر نابینا شد و در حدود سال 190 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به البیان و التبیین ج 3 ص 61 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
بیوسنده و امیددارنده. (منتهی الارب). امیددارنده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). امیدوار. (غیاث) (آنندراج) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
قصدکننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
اعتمادکننده، راستی کننده، امین پندارنده، آمین گوینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
سورۀ چهلم از قرآن مجید، مکیه، پس از زمر، و پیش از فصلت. و آن هشتاد وپنج آیه است و با این آیه شروع می شود: ’حم تنزیل الکتاب من الله العزیز العلیم’. و آن را سورۀ غافر نیز نامیده اند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
مؤمن الطاق. مؤمن طاق. صاحب الطاق. (اهل سنت و جماعت اورا لقب شیطان الطاق دهند). وی به طاق (قلعه ای به طبرستان) سکونت داشت و نسبت او بدان قلعه است. (یادداشت مؤلف) (از منتهی الارب). ابوجعفر احول محمد بن النعمان از اصحاب ابی عبداﷲ جعفر بن محمد علیه السلام و متکلمی حاذق بود از شیعه، و از کتب اوست: 1- کتاب الامامه. 2- کتاب المعرفه. 3- کتاب الرد علی المعتزله فی امامه المفضول. 4- کتاب فی امر طلحه و الزبیر و عائشه. (ازفهرست ابن الندیم). ابوجعفر محمد الطاق از علمای شیعه در اواسط قرن دوم و از موالی کوفه بود که چون در طاق محامل در کوفه دکان صرافی داشته او را مؤمن الطاق، و مخالفین به مناسبت احول بودن او را شیطان الطاق لقب داده اند. از معاصران امام اعظم ابوحنیفه (80-150 هجری قمری) و از اصحاب حضرت امام جعفر صادق (ع) (83-148هجری قمری) است و از قدمای شیوخ شیعه و از متکلمان اولیۀ این فرقه محسوب می شود و با ابوحنیفه و رؤسای معتزله و خوارج مناظرات بسیار داشته. و از جمله قدمای متکلمین شیعه است که به عقیدۀ تشبیه متهم بوده، مخصوصاً معتزله در این خصوص بر او تاخته اند و چون او از قدیمترین کسانی است از امامیه که در باب ذات و صفات باری تعالی به تکلم پرداخته و هنوز علم کلام مطابق مذهب این فرقه مدون نشده بوده، متکلمین دیگر امامیه پاره ای از عقاید او را نپذیرفته اند و از آن جمله ابومحمد هشام بن حکم کتابی بر رد بعضی از عقاید او نوشته بوده است. وفات ابوجعفر بعد از وفات حضرت صادق اتفاق افتاده. وی در تأیید مذهب شیعه و اثبات امامت حضرت امیرالمؤمنین علی و رد آراء خوارج و معتزله در این خصوص و حکم در باب جنگ جمل و طلحه و زبیر و عایشه کتابها نوشته بوده. اصحاب او را نعمانیه و مخالفین، شیطانیه می خوانده اند. (از خاندان نوبختی صص 77-78). و نیز رجوع به شیطان الطاق و رجال کشی صص 122-126 و رجال نجاشی ص 228 و فهرست طوسی ص 323 و فرق الشیعه ص 66 و الفرق بین الفرق ص 53 و شرح ابن ابی الحدید ج 1 ص 294 شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 7هزارگزی باختری الشتر با 180 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است. ساکنان از طایفۀ حسنوند هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ)
مبتلا به امیهه یعنی آبلۀ گوسپند. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤمهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
از نامهای خدای تعالی جل شأنه. (از دهار) (ناظم الاطباء). یکی از نامهای باری تعالی است. (از منتهی الارب) (آنندراج). نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). نامی از نامهای خدای تعالی، و از آن است: عبدالمؤمن. نامی از نامهای صفات خدای تعالی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
گرونده. (مهذب الاسماء). گرونده به خدای تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گرونده به خدای تعالی وقبول کننده شریعت. (آنندراج). کسی که به خدا و رسول ایمان آورده باشد و ایمان دارد. دیندار و متدین. (ناظم الاطباء). گرونده و قبول شریعت کننده. (منتهی الارب). آنکه خدا و پیامبر و آنچه را به او نازل شده تصدیق دارد. (از تعریفات جرجانی). گرویده. بگرویده. گرونده. دیندار. دینور. به خدا و رسول گرویده. باایمان. دارندۀ ایمان. ایمان کننده. ایمان آورنده. مقابل کافر. ج، مؤمنون، مؤمنین. (یادداشت مؤلف) :
در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه.
منوچهری.
مؤمنی و می خوری بجز تو ندیدم
در جسد مؤمنانه جان مغانه.
ناصرخسرو.
خواری مکش و کبر مکن بر ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای مرد نه غالی.
ناصرخسرو.
پس نیست جای مؤمن پاکیزه
دوزخ که جای کافر ملعون است.
ناصرخسرو.
اگر مؤمن بود او را رزق دهد در دنیا و مزد بزرگوار در آخرت. (کشف الاسرار ج 2 ص 503).
شرط مؤمن چیست اندر خویشتن کافرشدن
شرط کافر چیست اندرکفر ایمان داشتن.
سنائی.
و تا دامن قیامت از توالد و تناسل ایشان مؤمن و مؤمنه می زاید. (کلیله و دمنه). اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردان و... مؤمنان جربایقان. (کتاب النقض ص 475).
بر دل مومین و جان مؤمنش
مهر و مهر دین مهیا دیده ام.
خاقانی.
سعی ابرار و جهاد مؤمنان
تا بدین ساعت ز آغاز جهان.
مولوی.
سحر است چشم و زلف وبناگوششان دریغ
کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده اند.
سعدی.
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عذاب.
سعدی.
هرکسی را میل با چیزی و خاطر با کسی است
مؤمن و سجادۀ خود، کافر و زنار خویش.
اوحدی.
- مؤمن آل فرعون، گویند از آل او خربیل یا شمعان نام ایمان داشت و برخی گفته اند مؤمنین آل او سه تن بوده اند. رجوع به آل فرعون شود.
- مؤمن مسجدندیده. (امثال و حکم دهخدا). مؤمن مقدس مسجدندیده. (یادداشت مؤلف) ، کنایه است از متظاهر به دین داری.
، خستو. هستو. بی گمان. باوردارنده: من به پاکی او مؤمن هستم. باورکننده. (از یادداشت مؤلف). باورکننده. (مهذب الاسماء) ، مسلمان. (السامی فی الاسامی) (یادداشت مؤلف) :
گر مار نه ای مردمی، از بهر چرایند
مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا.
ناصرخسرو.
مؤمن و ترسا جهود و نیک و بد
جملگان را هست رو سوی احد.
مولوی.
، ایمن کننده و زنهاردهنده. ج، مؤمنون. (ناظم الاطباء). آمن کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). ایمن کننده. (دهار) (مهذب الاسماء) ، اعتمادکننده، زنهاردهنده و بی بیم گرداننده. (آنندراج) ، تصدیق کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، فروتنی نماینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
نام اسب هشتم از اسبان رهان. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (ازمتن اللغه) (از نصاب الصبیان) (ناظم الاطباء). صاحب غیاث آرد: نام اسب هفتم که به ضرورت قافیه در بیت نصاب به مقام هشتم واقع شده است. (غیاث) (آنندراج). شخصی که در مسابقه، مرکوب او در مرتبۀ هشتم است. اسبی که در مسابقه هفتم آید به قول میدانی در السامی فی الاسامی و مهذب الاسماء و غیاث اللغات، و هشتم به قول نصاب و تاج العروس و اقرب الموارد و متن اللغه. (از یادداشت مؤلف) :
ده اسب اند در تاختن هریکی را
به ترتیب نامی است پیدا نه مشکل
مجلی مصلی مسلی و تالی
چو مرتاح و عاطف خطی و مؤمل.
ابونصر فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موتم
تصویر موتم
سوک گاه
فرهنگ لغت هوشیار
مولم در فارسی: درد انگیز درد ناک درد آورنده دردناک. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک درد رساننده دردمند کننده غم انگیز دردناک: (انتظار لذتی یا امید قهر بر عدوی یا حذر از مولمی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
در وهم و غلط اندازنده و برده و برنده خیال را به چیزی که قصد آن نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسم
تصویر موسم
هنگام هر چیزی، گه گاه، هنگام، وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موثم
تصویر موثم
گنهکار و مجرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مودم
تصویر مودم
راست کننده، دوستی دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورم
تصویر مورم
آماسیده و ورم کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولم
تصویر مولم
((لِ))
غم انگیز، دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسم
تصویر موسم
((مَ س))
زمان، هنگام، فصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موهم
تصویر موهم
((هِ))
به وهم افکننده، به شک اندازنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موسم
تصویر موسم
فصل
فرهنگ واژه فارسی سره
هوا، آب و هوا
دیکشنری اردو به فارسی