جدول جو
جدول جو

معنی مؤطمه - جستجوی لغت در جدول جو

مؤطمه(مُ ءَطْطَ مَ)
مؤنث مؤطم. و رجوع به مؤطم شود.
- آطام مؤطمه، قلعه های محفوظ. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُءْ خِ رَ)
مؤنث مؤخر. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخّره و ترکیبات ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
ارض موخومه، زمین وخیمه. و رجوع به موخمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ مَ)
خود آهنی بی مونه و آن پاره آهن جامه باشد که بدان خود را به حلقه های زره بر گردن بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
سازواری کردن با کسی، مباهات کردن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
موافقت کردن. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از آنندراج). با کسی موافقت کردن. (دهار). مواطاه. و رجوع به مواطات و مواطا شود، مساهمه. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح قافیه) تکرار قوافی کردن در شعر به لفظ و معنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نبرد کردن درخوبرویی و زیبایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به نیکویی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
نبرد کردن با کسی در وخامت و گران سنگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیک نبرد کردن به گرانی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ خَ رَ)
مؤنث مؤخر. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤخر و ترکیبات ذیل مؤخّره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ ذَ)
مهار کردن شتر: خاطم البعیر مخاطمه و خطاماً، مهار کرد دربینی آن شتر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخطیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خِ رَ)
تأنیث مؤخر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤخّره و ترکیبات ذیل آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ خ خَ رَ)
تأنیث مؤخر. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرهالجیش، دنباله. دم لشکر. مقابل مقدمه و مقدمهالجیش. عقب دار. دم دار. (یادداشت مؤلف).
- مؤخرهالرحل، مؤخرالرحل. دنبالۀ پالان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مؤخر شود.
- مؤخرهالعین، دنبالۀ چشم. مؤخرالعین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب مؤخرالعین در ذیل مؤخر شود.
، پس کوهۀ زین اسب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جِ رَ)
مؤنث مؤجر. (یادداشت مؤلف). زن که مباح کند خود را به مزد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤجر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ)
به کرایه دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ایجار. و رجوع به ایجار شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ جَ دَ)
شتر مادۀ قوی پشت. (منتهی الارب، مادۀ ا ج د) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثَ فَ)
نعت مفعولی مؤنث از اثفاء. (یادداشت مؤلف). ج، مؤثفات. رجوع به مؤثفات شود، دیگ بر سه پایه نهاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَثْوْ)
با کسی طپنچه زدن. لطام. (المصادر زوزنی). طپانچه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج). تپانچه زدن و سیلی زدن. لطام. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کَ / کِ مَ)
مأکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مأکم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ مَ)
زن دولتمند بی شوهر. (منتهی الارب، مادۀ أی م) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن مالدار بی شوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ طِ)
بندکننده در. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ذیل اقرب الموارد) (از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دَ مَ)
تأنیث مؤدم. (یادداشت مؤلف). زن دانای تجربه کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ مَ)
مؤنث مؤثم. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَکْ کِ مَ)
زنی که مأکمتین او ستبر و بزرگ باشد. (از منتهی الارب). زن کلان سرین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ مَ)
بیضه مؤرمه، خود فراخ بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مؤرم
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نزدیک شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ)
مبتلا به امیهه یعنی آبلۀ گوسپند. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤمهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَطْ طِ)
پوشندۀ هودج به جامه. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ یَ مَ)
سبب بیوگی. گویند: الحرب مأیمه للنساء، کارزار سبب بیوگی زنان می گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الحرب مأیمه میتمه، یعنی جنگ مردان را می کشد و زنان را بی شوهر و فرزندان را بی پدر می کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَطْ طَ)
محفوظ. (ناظم الاطباء). مستور. (از اقرب الموارد). پوشیده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ ثَ مَ)
ظلم و تعدی. (ناظم الاطباء) ، گناه. مأثم. (از اقرب الموارد) ، آنچه انسان بدان وسیله گناه کند. (از اقرب الموارد). چیزی که سبب گناه شود. مایۀ گناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ فَ)
تأنیث مؤثف. (منتهی الارب). رجوع به مؤثف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موسومه
تصویر موسومه
مونث موسوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطاه
تصویر مواطاه
مواطات در فارسی: همداستانی ساز واری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسمه
تصویر مواسمه
آورد زیبایی (آورد مسابقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موهومه
تصویر موهومه
موهومه در فارسی مونث موهوم: سمردای سمرادیک مونث موهوم
فرهنگ لغت هوشیار