جدول جو
جدول جو

معنی مؤسی - جستجوی لغت در جدول جو

مؤسی
(مُ ءَسْ سی)
نعت فاعلی از تأسیه. تعزیت دهنده. تسلی دهنده
لغت نامه دهخدا
مؤسی
(مُ ءَسْ سا)
نعت مفعولی از تأسیه. تیمار داشته شده. مورد غمخواری واقع شده، تسلی داده شده. ج، مؤسین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَسْ سَ)
نعت مفعولی از تأسیس. بنیان نهاده شده و بناکرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَتْ تی)
نعت فاعلی از تأتیه و تأتی. آسان کننده راه آب. (منتهی الارب، مادۀ ا ت ی)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
موقی. لغتی است در مؤق، به معنی کنج چشم و دنبالۀ آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
اسم کرده. (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
تیز کرده شده. (منتهی الارب، مادۀ اس ل) (ناظم الاطباء). چیز تیزی سرتیز کرده شده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ سِ)
اندوهگین گرداننده. (آنندراج). آنکه اندوهگین می گرداند، آنکه در خشم می آورد. (ناظم الاطباء). در خشم آورنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سِ)
نعت فاعلی از تأسیس. آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده. (ناظم الاطباء). بنیاد نهنده. (آنندراج). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده. پی افکننده. آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن. بانی. ج، مؤسسان. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح بدیعی) به اصطلاح شعرا مقابل مشید است و آن در کلام، آوردن الفاظی است که نقاط تمام حروف تحتانیه باشد. (از آنندراج). کلامی که همه حروف آن را نقطه های زیرین باشد:
اسباب طرب بیار ای یار
جام لب لب بده به ابرار.
(از آنندراج).
، استوارکننده. (غیاث) (ناظم الاطباء).
و رجوع به مشید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سِ)
آنکه می بندد و اسیر می کند، آنکه شکنجه می کند اسیر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
خصومت کننده. (منتهی الارب، مادۀ اث ی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سِ)
موسد. رجوع به موسد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَسْ سَ)
موسب. کبش مؤسب، میش نر بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قچقار پرپشم
لغت نامه دهخدا
(مُءْ زا)
نعت مفعولی از ایزاء. در مشقت انداخته شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در مشقت افکنده شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سازندۀ ازاء برای حوض. آنکه مجرای آب و یا ازاء برای حوض و جز آن می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه سازد برای حوض ازاء. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مؤزّی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَزْ زی)
سازندۀ ازاء برای حوض. (آنندراج). مؤزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به مؤزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ ری)
نعت فاعلی از تأریه. سازندۀ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان. آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سازندۀ آتشدان برای آتش. (از منتهی الارب) ، برافروزنده و بسیار مشتعل سازندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثابت گرداننده و استوارسازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
نعت فاعلی از ایتاء. (منتهی الارب، مادۀ ات ی). آورندۀ چیزی. (ناظم الاطباء) ، دهنده. پاداش دهنده
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَخْ خی)
نعت فاعلی از تأخیه. (از منتهی الارب، مادۀ اخ ی). آن که برای چهارپایان اخیه می سازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وی)
پناه و جای دهنده، پناه و جای گیرنده. ج، مؤوین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءَسْ سی)
مؤنث مؤسی. رجوع به مؤسی شود
لغت نامه دهخدا
(بُءْ سا)
از ’ب ٔس’، سختی. خلاف نعمی. مقابل فراخی و تن آسائی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به بؤس شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ)
ناامیدگرداننده. (منتهی الارب). رجوع به مؤیّس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَیْ یِ)
ناامیدکننده. (منتهی الارب). آنکه ناامید می گرداند و مأیوس می کند. (ناظم الاطباء). ناامیدگرداننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
پناه و جای دهنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْوا)
پناه و جای داده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مواسات کننده. مواساکننده. به مال وتن کسی را یاری و غمخواری کننده. ’مخصوص است به کفاف اگر در فضل کفاف باشد آن را مواسی نگویند’. (از یادداشت لغت نامه) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَلْ لی)
تقصیرکننده، درنگ نماینده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تکبرکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ موسی. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موسی به معنی استره. (آنندراج). جمع واژۀ موسی به معنی تیغهای دلاکی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موسی شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
بازدارنده، بادرنگ گرداننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تأنی کننده. اهمال کننده. درنگ نماینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نی)
سستی کننده و درنگ نماینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نا)
سستی کرده شده. درنگی نموده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ ما)
کنیزک گردانیده. (از منتهی الارب). کنیزک گردانیده شده
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
سوگندخورنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که سوگند می خورد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مکان مؤلی، زمین پشک ناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ذا)
ستم کشیده و رنجانیده شده. آزرده شده. (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود
لغت نامه دهخدا