جدول جو
جدول جو

معنی مؤرک - جستجوی لغت در جدول جو

مؤرک(مُءْ رِ)
نازل شونده در اراک. (از منتهی الارب). آنکه فرود می آید در زمین اراک ناک برای چرانیدن شتر. ج، مؤرکون، یقال: قوم مؤرکون. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مؤرک(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریک. پوشاننده و آراینده به اریکه. آنکه حجلۀ عروس را به اریکه و تحف زینت می دهد. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ءَرْ رَ)
مورّخ. دارای تاریخ وتاریخ نوشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به مورخ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مور خرد. مورچه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مور و مورچه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آنکه وی را حقی نباشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فلان مورک فی هذه الابل، فلان را حقی در این شتران نیست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ)
بیگناه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: انه لمورک فی الامر، ای لیس له ذنب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ رِ)
اراک مؤترک، اراک بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخت اراک که استوار و کلان و جوان شده باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
نعت مفعولی است از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوار. (ناظم الاطباء). استوار کرده شده. (آنندراج). کامل و افزون کرده شده: گویند اعطاه اﷲ عضواً مؤرباً، داد خدا او را عضو کامل و استوار. (منتهی الارب). کامل. (ناظم الاطباء). افزون و کامل کرده شده. (آنندراج). بسیار و فراوان و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء) ، حد معین نموده شده. (آنندراج). محدود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریب. رجوع به تأریب شود. استوارکننده. آن که تنگ و محکم می کشد گره را. (ناظم الاطباء) ، افزون کننده. (از منتهی الارب) ، آن که کامل می نماید و تمام می کند چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). تمام نمایندۀ چیزی. (آنندراج) ، آن که حد معین می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ رِ)
ظفریاب و غالب آمده بر کسی. (ناظم الاطباء). ظفریابنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ ر رِ)
نعت فاعلی از تأریث. برافروزانندۀ آتش. (منتهی الارب). برافروزانندۀ آتش. (ناظم الاطباء). برافروزنده و مشتعل کننده. (غیاث) (آنندراج) ، برانگیزانندۀ فتنه و آشوب. (ناظم الاطباء). برانگیزنده. (غیاث) (آنندراج). ورغلانندۀ قومی یا کسی را بر کسی. ورغلاننده بعضی رابر بعضی. (از منتهی الارب). و رجوع به تأریث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
ابن عمرو بن حارث بن منیع سدوسی بصری نحوی اخباری، از یاران خلیل و عالم به زبان و ادب عرب و حدیث و انساب بود. از محضر ابوزید انصاری کسب فیض کرد و با خلیل بن احمد مصاحبت داشت و ازشعبه بن حجاج و جز وی حدیث شنید. با مأمون به خراسان رفت. در مرو سپس در نیشابور، سکونت گزید. گفته شده است که اصمعی و خلیل هر یک، یک سوم زبان عرب را یادمی گرفتند و مؤرج دو سوم آن را و ابومالک همه آن را. از آثار اوست: 1- غریب القرآن. 2- الانواء. 3- المعانی. 4- جماهیرالقبائل. 5- حذق نسب قریش و جز آن. (از معجم الادباء چ اروپا ج 7 ص 193). وی از نحویان بزرگ قرن دوم هجری بود و به سال 195 هجری قمری درگذشت. (از کشف الظنون) (از الفهرست ابن الندیم). کتاب الامثال نیزاز اوست. مؤرج شعر نیکو می گفت.
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریج. بعث کننده. برانگیزانندۀ آشوب و غوغا و فتنه و جنگ، و برهم زنندۀ صلح و اتحاد و اتفاق. (ناظم الاطباء). ورغلاننده. (آنندراج) ، سازندۀ اوارجۀ درست. و رجوع به تأریج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
مورخ. نویسندۀ تاریخ. (منتهی الارب). تاریخ نویسنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مورخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
کار و خدمت گیرنده از کسی. (آنندراج) ، آن که از کسی طلبکار است و خدمت میکند. (ناظم الاطباء) ، آن که کشاورز گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریش. آن که آتش برمی افروزد. (ناظم الاطباء). برافروزندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آن که در میان مردم بدی می افکند. (ناظم الاطباء). بدی افکننده میان قوم. (آنندراج) ، آن که سبب برانگیختن جنگ می گردد. (ناظم الاطباء). برانگیزاندۀ جنگ. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریض. چراننده گیاه زمین و طلب کننده آن. (منتهی الارب). آنکه سبب می شود چرانیدن جایی را، آنکه مهیا می شود برای روزه گرفتن. (ناظم الاطباء). نیت روزه کننده و آماده شونده برای روزه. (آنندراج) ، آراسته کننده کلام. (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ رِ)
جایی که درخت ارطی می رویاند. (ناظم الاطباء). زمین برآورندۀ درخت ارطی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مورط. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریف. حد معین کننده در زمین و قسمت کننده. (از آنندراج). آنکه سنگ و یا علامت دیگری برای تقسیم زمین و تعیین حد قرار می دهد، آنکه گره می بندد ریسمان را. (ناظم الاطباء). آنکه گره بربندد بر رسن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
نعت مفعولی از تأریق. بیدارداشته شده. (منتهی الارب) (آنندراج). بازداشته شده از خواب و بیدار نگاهداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رِ)
نعت فاعلی از تأریق. مؤرق. بیداردارنده کسی را. بیدارنگاهدارنده و بازدارنده از خواب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ رِ)
مؤرّق. بیداردارنده کسی را. (آنندراج). بیدار نگاهدارنده و بازدارنده از خواب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤرّق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ رَ)
رأس مؤرم، سری که پاره های کلۀ آن ستبر باشد. (منتهی الارب، مادۀ ارم) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیضۀ فراخ بالا. (آنندراج). مؤرمه، خود فراخ بالا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَرْ ری)
نعت فاعلی از تأریه. سازندۀ آریه یعنی اخیه برای چهارپایان. آنکه اخیه می سازد برای چهارپایان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سازندۀ آتشدان برای آتش. (از منتهی الارب) ، برافروزنده و بسیار مشتعل سازندۀ آتش. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ثابت گرداننده و استوارسازندۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ میرکه. (آنندراج). رجوع به میرکه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان بخش سمیرم بالای شهرستان شهرضا واقع در 47 هزارگزی جنوب سمیرم با 250 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
مبارک
فرهنگ گویش مازندرانی