جدول جو
جدول جو

معنی مؤامرات - جستجوی لغت در جدول جو

مؤامرات(مُ آ مَ)
نام قسمی خط عربی. (فهرست ابن الندیم) ، احکام پادشاهان در مصادرۀ اموال یکی از مأموران خود. (یادداشت لغت نامه) ، جمع واژۀ مؤامره. رجوع به مؤامره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ آ خَ)
جمع واژۀ مؤاخذه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤاخذه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
جمع واژۀ مسامره. رجوع به مسامره شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
جمع واژۀ مؤمنه. (ناظم الاطباء). زنان ایمان آورنده. زنان باایمان. (یادداشت مؤلف) :
در دعای مؤمنین و مؤمناتی زآنکه هست
زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه.
منوچهری.
جمیع مؤمنین و مؤمنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای. (قابوسنامه ص 3).
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات.
ناصرخسرو.
و رجوع به مؤمن و مؤمنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (منتهی الارب). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثِ)
جمع واژۀ مؤثره. (یادداشت مؤلف). تأثیرکنندگان. (آنندراج) (غیاث). رجوع به مؤثره و مؤثر شود، کنایه باشد از ستارگان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَثْ ثَ)
جمع واژۀ مؤثّره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثره و مؤثر شود
لغت نامه دهخدا
(عَض ض)
مشاورت کردن، و موامره در این معنی لغت ردی است. (منتهی الارب). مشاورت کردن. (آنندراج). مشورت کردن با کسی در کار خود. (ناظم الاطباء). مشاوره. (دهار) ، تبانی و توطئه در امری، (اصطلاح فقهی) به امر شخص ثالثی رجوع کردن است. متعاملین می توانند شرط مؤامره را برای مدت معینی در عقد مندرج کنند و در این صورت عقد نسبت به ایشان لازم است و هیچ یک از آنان به طور مستقیم حق فسخ را دارا نیست. شخص ثالثی که در عقد رجوع به امراو شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد دیگر فسخ آن جایز نیست ولی در مورد امر او به فسخ، متعاملی که مؤامره به نفع او مقرر شده است ملزم به پیروی نیست و می تواند آن را به موقع اجرا بگذارد. و رجوع به مؤامره در معنی دستور عمل عاملان و مقاطعان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منظم کردن و علف خورانیدن دواب در یک جا. (منتهی الارب). مؤارات. بستن ستور را با ستور دیگر در یک جا و علوفه دادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مواخات. با هم برادری داشتن. (غیاث). رجوع به مواخات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
مؤاتاه. مواتات. موافقت کردن. موافقت کردن کسی را بر کاری. (از منتهی الارب مادۀ ات ی) (از ناظم الاطباء). موافقت در امری با کسی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مؤاتاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پوشیدن. پوشیده داشتن. پوشانیدن. نهان کردن. نهفتن. (یادداشت مؤلف). مستورداشتن خبر و غیر آن را اظهار کردن. نهان داشتگی: وقت کشف آن تلبیس نفرمودند و اغضا و مواراتی رفت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به مواراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ مِ)
آن که کنکاش و مشورت می نماید و یا طلب کنکاش کردن می کند. (ناظم الاطباء). مشورت کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع موامره، رایزنی ها و، باز خواه نامه ها به گونه رمن جمع موامره، قلمی (شعبه ای) از خط عربی که مستخرج از ثلاثین است و در دادخواهی میان ملوک بکار میرفته، نوشته هایی که سلاطین و حکام بنام مامورانی که وجوهی از اموال دولت را بنام خود ضبط میکردند صادر می نمودند و بموجب آن رد آن وجوه را از ایشان میخواستند: و حقوق دیوان مجموع آنچه داخل موامرات و جانکقیت معین شده و در دفاتر قوانین و دساتیر ودواوین مثبت و مقنن گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواخرات
تصویر مواخرات
جمع موخره، پس انداخته ها پشت مانده ها، پایانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
مشورت کردن رای زدن، مشورت رایزنی، تحقیق مطالعه: درین فن التماس موامره ای کرد تاغور معرفت (من) در شرح غوامض آن بشناسد و اقتراح تصنیفی نمود تااندازه شاو من در مضامار تفصی از مضایق آن بداند
فرهنگ لغت هوشیار