جدول جو
جدول جو

معنی مؤامر - جستجوی لغت در جدول جو

مؤامر
(مُ آ مِ)
آن که کنکاش و مشورت می نماید و یا طلب کنکاش کردن می کند. (ناظم الاطباء). مشورت کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موامره
تصویر موامره
مشورت کردن، رایزنی، نوشته ای که سلاطین یا حکام دولتی به نام مامورینی که وجوهی از اموال دولتی را به نام خود ضبط کرده بودند صادر می کردند و به موجب آن رد آن اموال را از ایشان می خواستند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَمْ مَ رَ)
قناه مؤمره، نیزۀ باسنان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ مَ)
خود آهنی بی مونه و آن پاره آهن جامه باشد که بدان خود را به حلقه های زره بر گردن بندند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
سازواری کردن با کسی، مباهات کردن با کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ یِ مَ)
زن دولتمند بی شوهر. (منتهی الارب، مادۀ أی م) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن مالدار بی شوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ مِ)
رجل مؤنمل الاصابع، مرد که انگشتانش ستبرسر و کوتاه باشد. (منتهی الارب، مادۀ ن م ل) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ رَ)
مؤمر. افزون شده و متعددگشته. (ناظم الاطباء) ، برکت یافته در نسل و اولاد. (منتهی الارب). و رجوع به مؤمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ دَ مَ)
تأنیث مؤدم. (یادداشت مؤلف). زن دانای تجربه کار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَمْ مِ)
تسلط و غلبه یابنده. (آنندراج). کسی که با کمال قوت و قدرت حکمرانی می کند. (ناظم الاطباء) ، سرافراز شدۀ از حکومت وفرمانروائی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تأمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ ثِ مَ)
مؤنث مؤثم. (یادداشت مؤلف). رجوع به مؤثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ مِ)
نعت فاعلی از ائتمان. (منتهی الارب). اعتمادکننده. (ناظم الاطباء). رجوع با ائتمان شود، امین گیرنده، بی بیم و ترس گرداننده. (از منتهی الارب) ، امین. (ناظم الاطباء) ، امین و وکیلی که دارای امانت باشد. (ناظم الاطباء). امانتدار و این اسم فاعل است از ائتمان مأخوذ از امانت. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ مَ)
نعت مفعولی از ائتمان. (از منتهی الارب، مادۀ ام ن). اعتماد کرده شده و امین گرفته شده. (ناظم الاطباء). موثق. امین. (یادداشت مؤلف). معتمد و امین. (غیاث) :
دیر نپاید که به امر ملک
گردی بر ملک جهان مؤتمن.
فرخی.
گفت اگر صد ره کنی تو راست، من
کژ شوم چون کژ شوی ای مؤتمن.
مولوی.
دست سوی خاک برد آن مؤتمن
خاک خود را درکشید از وی علن.
مولوی.
مثل: المستشار مؤتمن. (یادداشت مؤلف) :
گفت پیغمبر بکن ای رای زن
مشورت کالمستشار مؤتمن.
مولوی.
مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن.
حافظ.
و رجوع به ائتمان شود، استوار داشته شده. (یادداشت مؤلف). استوارداشته. ج، مؤتمنون. (مهذب الاسماء) ، زنهاردار. زینهاردار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ مَ)
یکی از صفات باری تعالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ مَ)
قاسم بن هارون الرشید عباسی متولد 173 و متوفای 208 هجری قمری هارون الرشید او را در زمان خود پس از دو برادر به ولیعهدی منصوب کرد. ورجوع به قاسم مؤتمن و مجمل التواریخ و القصص ص 349 و تاریخ گزیده ص 304 و 308 و تاریخ الخلفا ص 205 شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ صِ)
نعت فاعلی از ائتصار. رجوع به ائتصار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ لَ)
لغت ردی است در مؤامره. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مؤامره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
یکدیگر را برانگیزنده برای جنگ. (آنندراج). سخت برانگیزانندۀ دیگری را بر جنگ و برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذامر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
همدیگر به گرو چیزی بازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم دیگر قمار کننده و با یکدیگر نبرد کننده در گروبندی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقامر شود
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مَ)
افزون شده و متعددگشته. (ناظم الاطباء) ، برکت یافته در نسل و اولاد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ آ مَ)
نام قسمی خط عربی. (فهرست ابن الندیم) ، احکام پادشاهان در مصادرۀ اموال یکی از مأموران خود. (یادداشت لغت نامه) ، جمع واژۀ مؤامره. رجوع به مؤامره شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نزدیک شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ آکِ)
کشاورز. برزگر که بر نصیب معینی زراعت کند. (از یادداشت لغت نامه). و رجوع به مؤاکره شود
لغت نامه دهخدا
(مُآ صِ)
همسایه. (منتهی الارب). گویند: هو جاری مؤاصری، او همسایۀ من است که میخ طناب خانه او در پهلوی میخ طناب خانه من است. (از منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، یار و رفیق و مصاحب. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر این معنی نیست
لغت نامه دهخدا
(مُ آ جِ)
مواجر. به کرایه دهنده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواجر شود، مواجر. مرد مفعول تن فروش: آیبک به زور بازوی خود مغرور بود و امرای بزرگ را خطاب کنده و مؤاجر کردی. (بدایعالازمان فی وقایع کرمان)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ مِ)
برکت دهنده در نسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مِ)
امارت دهنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه امیر می گرداند و تعیین امیر می کند. (ناظم الاطباء) ، تیزکننده، داغ و نشان نهنده، مسلطسازنده بر، سنان کننده در نیزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَض ض)
مشاورت کردن، و موامره در این معنی لغت ردی است. (منتهی الارب). مشاورت کردن. (آنندراج). مشورت کردن با کسی در کار خود. (ناظم الاطباء). مشاوره. (دهار) ، تبانی و توطئه در امری، (اصطلاح فقهی) به امر شخص ثالثی رجوع کردن است. متعاملین می توانند شرط مؤامره را برای مدت معینی در عقد مندرج کنند و در این صورت عقد نسبت به ایشان لازم است و هیچ یک از آنان به طور مستقیم حق فسخ را دارا نیست. شخص ثالثی که در عقد رجوع به امراو شرط شده است اگر به التزام به عقد امر داد دیگر فسخ آن جایز نیست ولی در مورد امر او به فسخ، متعاملی که مؤامره به نفع او مقرر شده است ملزم به پیروی نیست و می تواند آن را به موقع اجرا بگذارد. و رجوع به مؤامره در معنی دستور عمل عاملان و مقاطعان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَمْ مَ)
امارت داده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امیرکرده شده. (یادداشت مؤلف) ، تیزکرده، داغ یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داغدار. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) ، مسلطگردانیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ آ ما)
از ’زٔم’، قتال. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). قتال و جنگ و نبرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ملکی از ملوک یمن
لغت نامه دهخدا
(مُءْ تَ شِ)
نعت فاعلی از ائتشار. آن که دندانهای خود را خوب و نیکو کردن خواهد. (آنندراج). مؤتشره. رجوع به ائتشار و مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقامر
تصویر متقامر
هم منگ هم منگیا (منگیا منگ قمار)
فرهنگ لغت هوشیار
موامرت در فارسی: رایزنی، پژوهش مشورت کردن رای زدن، مشورت رایزنی، تحقیق مطالعه: درین فن التماس موامره ای کرد تاغور معرفت (من) در شرح غوامض آن بشناسد و اقتراح تصنیفی نمود تااندازه شاو من در مضامار تفصی از مضایق آن بداند
فرهنگ لغت هوشیار
مشورت کردن رای زدن، مشورت رایزنی، تحقیق مطالعه: درین فن التماس موامره ای کرد تاغور معرفت (من) در شرح غوامض آن بشناسد و اقتراح تصنیفی نمود تااندازه شاو من در مضامار تفصی از مضایق آن بداند
فرهنگ لغت هوشیار