جدول جو
جدول جو

معنی موماه - جستجوی لغت در جدول جو

موماه(مَ)
موماء. بیابان. ج، موامی. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موماء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مومنه
تصویر مومنه
مؤنث واژۀ مؤمن، متدین، با ایمان، از نام های خداوند، خطابی معترضانه به مردان، چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای هشتادوپنج آیه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
موماه. بیابان. ج، موامی. (منتهی الارب، مادۀ ’م وو’) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشت. ج، موامی. (یادداشت مؤلف). بیابان. (دهار). رجوع به موماه و دشت و بیابان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 41هزارگزی چاه بهار با 100 تن سکنه، آب آن از چاه و باران و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَ)
زن تباهکار. ج، مومسات، موامیس. (منتهی الارب، مادۀ وم س) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث مولی. کنیز. امه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مولا و مولی شود، خاتون و خانم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکار به تیر افکنده. (منتهی الارب) : ذامی، الرمیه تصاب. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
تندیی که میان دو ظلف ستور است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شاه متماه، گوسپندی که شیرش بعد دوشیدن تباه و بدبوی گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر سست خرد یا تیر که بدان تیراندازی آموزند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرمات. و رجوع به مرمات شود. پیکان گرد. (منتهی الارب) ، پایچۀ ستورو سم شکافته. (منتهی الارب). ظلف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته شده (در زن). موسوم. مسمات. خوانده شده. و رجوع به مسمات و مسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پای تابه. (منتهی الارب ذیل مادۀ س م و) (ناظم الاطباء). جورب. (اقرب الموارد) (نشوء اللغه). جوراب
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تأنیث محمی ̍، حدیدۀ محماه، آهن تفته. آهنی سرخ کرده در آتش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به احماء شود
لغت نامه دهخدا
(مو مَ / مِ)
نهال خرد که از بن ریشه درختی روید و باغبان آن را با کمی ریشه جدا کند و جای دیگر نشاند. کردو. نهال. نهال خرد. نهال کوچک ریشه دار. (یادداشت مؤلف). موما (در تداول مردم آذربایجان). و رجوع به نهال شود، قلمه. (یادداشت مؤلف). رجوع به قلمه شود
لغت نامه دهخدا
مومنه در فارسی مونث مومن بنگرید به مومن مونث مومن زنی که بخدا و رسول ایمان دارد، جمع مومنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرماه
تصویر مرماه
تیر کوچک تیر آموزشی، شکافته سم
فرهنگ لغت هوشیار