جدول جو
جدول جو

معنی موماء - جستجوی لغت در جدول جو

موماء
(مَ)
موماه. بیابان. ج، موامی. (منتهی الارب، مادۀ ’م وو’) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ مَءْ)
از ’ظم ء’، جای تشنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موضع تشنگی از زمین. جای تشنگی از زمین. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
اشاره کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اشاره کردن به ابرو یا دست و جزآن، و این لغتی است در ایماء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَءْ)
جای قدم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای پای. (ناظم الاطباء). و رجوع به موطی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَطْ طَءْ)
پایمال شده و پاسپرده. (ناظم الاطباء). زیر پا سپرده شده. (آنندراج). نرم و برابر ساخته. (ناظم الاطباء).
- موطاءالاکناف، مرد نرم خوی.
- ، جوانمرد وبسیارمهمانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که در ناحیۀ خود یاران و همسایگان را جای دهد و اذیت به آنها نرساند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : خیارکم احاسنکم اخلاقاً الموطؤون اکنافاً الذین یألفون و یؤلفون. (حدیث نبوی از کلیله و دمنه چ مینوی ص 182).
- موطاءالعقب، پادشاه با فر و شوکت که خلایق پیرو وی باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشت. ج، موامی. (یادداشت مؤلف). بیابان. (دهار). رجوع به موماه و دشت و بیابان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 41هزارگزی چاه بهار با 100 تن سکنه، آب آن از چاه و باران و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
موماء. بیابان. ج، موامی. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موماء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرد سخت تشنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معطاش. (اقرب الموارد) (محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به جای ’من الماء’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نکوهش. لومی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَءْ)
فرس مجماء، اسبی که غرۀ او کشیده و دارای فروهشتگی باشد. (از منتهی الارب). اسبی که سپیدی پیشانی وی کشیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بزرگ کوهان. ج، کوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گردش مرغ بر گرد چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَضْهْ)
بانگ کردن گربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (المصادر زوزنی). بانگ گربه. (مهذب الاسماء). و رجوع به مو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوماء
تصویر لوماء
جمع لئیم، زفتان ژکوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مومیاء
تصویر مومیاء
پارسی تازی گشته از موم پارسی در یونانی آبدارو مومی خوپخین
فرهنگ لغت هوشیار