زن غیرعرب زاییده در میان عرب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوپیدا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). - بینه مولده، حجت غیرثابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ، کلمه نوپیداشده که از پیش در زبان نبوده است. مولد. (یادداشت مؤلف). - لغت مولده، لغتی که در اصل کلام عرب موضوع نباشد مگر از لغت اصلی گرفته باشند. (ناظم الاطباء). ، شاعر نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
زن غیرعرب زاییده در میان عرب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوپیدا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). - بینه مولده، حجت غیرثابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ، کلمه نوپیداشده که از پیش در زبان نبوده است. مولد. (یادداشت مؤلف). - لغت مولده، لغتی که در اصل کلام عرب موضوع نباشد مگر از لغت اصلی گرفته باشند. (ناظم الاطباء). ، شاعر نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13). - خیال مولده، تصور زاینده
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13). - خیال مولده، تصور زاینده
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود. - علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود. - علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
موحد. صاحب یک نقطه. حرفی که دارای یک نقطه باشد: باء موحده. یک نقطه دار. (یادداشت مؤلف) ، حرف باء را گویند زیرا یک نقطه بیش ندارد. (ناظم الاطباء). ب. حرف باء. باء موحده. باء اخت التاء. باء که دومین حرف الفباست وبیش از یک نقطه ندارد. حرف ’ب’. (یادداشت مؤلف)
موحد. صاحب یک نقطه. حرفی که دارای یک نقطه باشد: باء موحده. یک نقطه دار. (یادداشت مؤلف) ، حرف باء را گویند زیرا یک نقطه بیش ندارد. (ناظم الاطباء). ب. حرف باء. باء موحده. باء اخت التاء. باء که دومین حرف الفباست وبیش از یک نقطه ندارد. حرف ’ب’. (یادداشت مؤلف)
نام قصبه ای است کنار راه بابل به چالوس میان تمیشان و المده. دارای پست خانه و تلگرافخانه است. مرکز قصبۀ قشلاقی بخش نور شهرستان آمل، کنار راه شوسۀ کناره. جمعیت آن در زمستان 2000 تن و در تابستان تقریباً نصف این عده به ییلاق کجور میروند. (از فرهنگ فارسی معین)
نام قصبه ای است کنار راه بابل به چالوس میان تمیشان و المده. دارای پست خانه و تلگرافخانه است. مرکز قصبۀ قشلاقی بخش نور شهرستان آمل، کنار راه شوسۀ کناره. جمعیت آن در زمستان 2000 تن و در تابستان تقریباً نصف این عده به ییلاق کجور میروند. (از فرهنگ فارسی معین)
مؤصده. ثابت و پایدار. پاینده و ثابت. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موصده و مؤصده شود. - نار موصده، آتش پاینده و ثابت: ای نواهای تو نار موصده زو به هر بندم هزار آتشکده. (نان و حلوای شیخ بهائی چ سنگی از یادداشت مؤلف)
مؤصده. ثابت و پایدار. پاینده و ثابت. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موصده و مؤصده شود. - نار موصده، آتش پاینده و ثابت: ای نواهای تو نار موصده زو به هر بندم هزار آتشکده. (نان و حلوای شیخ بهائی چ سنگی از یادداشت مؤلف)
موقده. نار موقده، آتش افروخته شده. (ناظم الاطباء). آتش افروخته. (مهذب الاسماء). آتش فروزان. (یادداشت مؤلف) : ویل لکل همزه لمزه. الذی جمع مالاً و عدده... ناراﷲ الموقده. التی تطلع علی الافئده. (قرآن 1/104-7) ، وای بر هر غیبت کننده و طعنه زنندۀ به ظاهر، آن کس که جمع کرده مال را و شمرد آن را... آتش خدا برافروخته شده است، آن آتشی که برآمد بر دلها. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 354). ای نواهای تو نار موقده زد به هر بندم هزار آتشکده. شیخ بهایی
موقده. نار موقده، آتش افروخته شده. (ناظم الاطباء). آتش افروخته. (مهذب الاسماء). آتش فروزان. (یادداشت مؤلف) : ویل لکل همزه لمزه. الذی جمع مالاً و عدده... ناراﷲ الموقده. التی تطلع علی الافئده. (قرآن 1/104-7) ، وای بر هر غیبت کننده و طعنه زنندۀ به ظاهر، آن کس که جمع کرده مال را و شمرد آن را... آتش خدا برافروخته شده است، آن آتشی که برآمد بر دلها. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 354). ای نواهای تو نار موقده زد به هر بندم هزار آتشکده. شیخ بهایی
مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مونث مولف: تالیف شده، جمع مولفات، پس از فتح مکه بزرگان قوم را که درآن روز مسلمان شدند مولفه (یا مولفه قلوبهم) خواندند. مونث مولف، جمع مولفات
مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مولفه در فارسی مونث مولف بنگرید به مولف مونث مولف: تالیف شده، جمع مولفات، پس از فتح مکه بزرگان قوم را که درآن روز مسلمان شدند مولفه (یا مولفه قلوبهم) خواندند. مونث مولف، جمع مولفات