جدول جو
جدول جو

معنی مولایی - جستجوی لغت در جدول جو

مولایی
(مَ / مُو)
مولا و سرور بودن. سروری و آقایی و بزرگی. (ناظم الاطباء) ، بندگی و بردگی. غلامی و چاکری و خدمتگزاری:
این دو طفل هندو از بام دماغ
بر در صدرش به مولایی فرست.
خاقانی.
به جوش آمد سخن در کام هرکس
به مولایی برآمد نام هرکس.
نظامی.
از عرب تا عجم به مولایی
سر فشانیم اگر بفرمایی.
نظامی.
شده شغلم به کشورآرایی
حلقه در گوش من به مولایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مولایی
منسوب به مولا (مولی)، قسمی از بهترین اقسام برنج که در گیلان بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
مولایی
نوعی برنج خزری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ / مُو)
از امرای مغول غازان که وصاف الحضره گاه او را ’ملا’ و گاه ’ملای’ و گاه نیز ’مولای’ می نویسد. (تاریخ وصاف ص 374، 377، 378، 379، 380، 397، 410، 411، 414). از سرداران معروف غازان بوده است و نام او مخصوصاً در جنگ غازان با مصریان و شامیان در شهور سنۀ 697 هجری قمری و سالهای بعد بسیار می آید. رجوع شود به یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 335
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
منسوب به ملا و شغل و پیشۀ ملا. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملا شود، تدریس و تعلیم و مکتب داری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آن که موی به رنگ زر دارد. (یادداشت مؤلف). زرین موی. گیسوطلایی. دارای موهای زر تار که موی با تارهای زرین دارد. آن که موی سرش به رنگ طلا باشد. و رجوع به گیسوطلایی شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل باوی کوه کیلویه از ایلات فارس، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 88)
لغت نامه دهخدا
موسائی، منسوب به موسی، آنکه یا آنچه به حضرت موسی پیغمبر نسبت دارد، (از یادداشت مؤلف)، مانند موسی، همچون موسی: کار موسایی کردن، موسائی، یهودی و متدین به دین حضرت موسی، (ناظم الاطباء)، کلیمی، یهود، جهود، موسوی، اسرائیلی، بنی اسرائیل، آنکه پیرو دین حضرت موسی کلیم اﷲ است، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به یهودی و یهود و کلیمی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
قسمی برنج. قسمی برنج خوب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
منسوب به لولا، لولاگر، لولافروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایی
تصویر ملایی
فر هیختگی ملا بودن با سواد بودن: (نیست ممکن که تو ملا ز پی ملایی سر انبانی دانش همه جانگشایی) (گل کشتی. توبا. 412)، آخوندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلاشی
تصویر متلاشی
فرو پاشنده، فروریخته
فرهنگ واژه فارسی سره
آخوندی، تحصیل کردگی، سواد، سوادداری
متضاد: بی سوادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
المفصّلة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
Wiggly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
ondulé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
ondulado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
ondulado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
gewunden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
kręty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
извилистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
звивистий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
مروڑتا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
বাঁকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
โค้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
lenye mzunguko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
dalgalı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
波打つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
曲折的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
kronkelig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
구불구불한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
berliku
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
घुमावदार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
ondulato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لولایی
تصویر لولایی
מסולסל
دیکشنری فارسی به عبری