جدول جو
جدول جو

معنی مولا - جستجوی لغت در جدول جو

مولا
مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده، املای دیگر واژۀ مولیٰ
تصویری از مولا
تصویر مولا
فرهنگ فارسی عمید
مولا
صفت دائمی از مولیدن، درنگ کننده، سخت درنگ کننده، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به مولیدن شود
لغت نامه دهخدا
مولا
آدم آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده، (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
مولا
(مَ /مُو)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری کهنه ده با 100 تن جمعیت. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
مولا
(مَ / مُو)
آقاعبدالمولی. از گویندگان معاصر شاه سلطان حسین صفوی و از مصاحبان و مرشدان آذربیگدلی بوده. از علوم و انواع خطوط آگاهی داشته. در یکی از دیه های اصفهان گوشه ای گزیده و مردی بوده است سخت نیکومحضر. از اشعار اوست:
ز حسن و عشق به هر شهر داستانی هست
حدیث لیلی و مجنون به هر زبانی هست
به احتیاط نظر سوی زیردستان کن
که از برای مکافات آسمانی هست.
شبها درآب و آتشم از اشک و آه خویش
درمانده ام چو شمع به روز سیاه خویش.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 419)
لغت نامه دهخدا
مولا
(مَ)
مولی. سرور. مخدوم. سرپرست که مورد احترام و ستایش کس یا کسان باشد. (از یادداشت مؤلف). صاحب و خداوندگار و مالک و خواجه: بیعت کردم به سید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315).
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.
ناصرخسرو.
پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.
ناصرخسرو.
بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
ناصرخسرو.
اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت می دهم بر چار چیزت.
نظامی.
چو مولام خوانندو صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر.
سعدی (بوستان).
اجل ّ روی زمین کآسمان به خدمت او
چو بنده است کمربسته پیش مولایی.
سعدی.
- مولا شدن، سرور شدن. آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن:
هرکه اوبیدار گردد بندۀ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو.
، توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان:
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم.
سعدی (بوستان).
، غلام و برده. (ناظم الاطباء). بنده و برده. غلام. عبد (از اضداد است). (از یادداشت مؤلف) :
به باغی خرامید خسرو که او را
بهار و بهشت است مولا و چاکر.
فرخی.
ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا.
فرخی.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت.
منوچهری.
هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند
هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود.
منوچهری.
زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
هرکه مولای کسی باشد مولا نشود.
منوچهری.
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.
ناصرخسرو.
پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.
ناصرخسرو.
بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.
ناصرخسرو.
باغ در باغ گردبرگردش
خلد مولا و روضه شاگردش.
نظامی.
کمین مولای تو صاحب کلاهان
به خاک پای توسوگند شاهان.
نظامی.
ما که مولای بارگاه توایم
سرور از سایۀ کلاه توایم.
نظامی.
نهان با شاه میگفت از بناگوش
که مولای توام هان حلقه در گوش.
نظامی.
- مولا گشتن، مولا شدن. کهتر و بنده شدن:
هرکه او بیدار گردد بندۀ ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مولا
رسم الخط فارسی بجای} مولی {سرور مخدوم آقا خداوندگار، بنده عبد (از اضداد) : (هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند هیچ مولا بتن خود سوی مولا نشود) (منوچهری. د. چا. 11: 1)، دوستدار دوستار، جمع موالی مولایان مولاکان. مولنده درنگ کننده. آب زیر کاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده. سرور، مولی، مخدوم
فرهنگ لغت هوشیار
مولا
مولنده، درنگ کننده
تصویری از مولا
تصویر مولا
فرهنگ فارسی معین
مولا
((مُ))
مالک، سرور، بنده، بنده آزاد شده، جمع موالی، مولی
تصویری از مولا
تصویر مولا
فرهنگ فارسی معین
مولا
آب زیرکاه و کم حرف و دانا و زیرک و رند و ناقلا و فهمیده
تصویری از مولا
تصویر مولا
فرهنگ فارسی معین
مولا
آقا، ارباب، خواجه، سرور، صاحب، ولی، دوستدار، بنده
متضاد: عبد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهلا
تصویر مهلا
(دخترانه)
دوستانه، آهسته
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مونا
تصویر مونا
(دخترانه)
نام یک الهه، منا، امیدها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موتا
تصویر موتا
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موشا
تصویر موشا
(پسرانه)
موسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موکا
تصویر موکا
(دخترانه)
نام همسر اوکتای قاآن پسر چنگیزخان مغول
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معلا
تصویر معلا
برافراشته، بلند شده، بلندمرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولع
تصویر مولع
آزمند و حریص شده به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولم
تصویر مولم
درد آورنده، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلا
تصویر مجلا
محل جلوه و ظهور، پیش سر، قسمت پیش سر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ / مُو)
دهی است از دهستان گوارئیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 273 تن سکنه. آب آن ازچشمه و راه آن مالرو است. این ده در 25هزارگزی خاوراردبیل واقع است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر با 695 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، این ده در 28هزارگزی شمال کلیبر واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
صفت حالیه از مولیدن، در حال مولیدن، مولنده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به مول و مولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تأنیث مولی. کنیز. امه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مولا و مولی شود، خاتون و خانم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
از امرای مغول غازان که وصاف الحضره گاه او را ’ملا’ و گاه ’ملای’ و گاه نیز ’مولای’ می نویسد. (تاریخ وصاف ص 374، 377، 378، 379، 380، 397، 410، 411، 414). از سرداران معروف غازان بوده است و نام او مخصوصاً در جنگ غازان با مصریان و شامیان در شهور سنۀ 697 هجری قمری و سالهای بعد بسیار می آید. رجوع شود به یادداشتهای قزوینی ج 3 ص 335
لغت نامه دهخدا
تصویری از شولا
تصویر شولا
خرقه رخقه درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولان
تصویر مولان
معده موجودات اهریمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولا
تصویر دولا
منحنی، دوتاء، خم، خمیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثولا
تصویر ثولا
دیوانه، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولا
تصویر جولا
بافنده نساج، عنکبوت. بافنده، نساج
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن تولی. مقابل تبری. محبت و امید، دوست داشتن و بمعنی بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولد
تصویر مولد
زایش ده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولف
تصویر مولف
گردآورنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولا
تصویر اولا
نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثلا
تصویر مثلا
همانند
فرهنگ واژه فارسی سره