جدول جو
جدول جو

معنی موقده - جستجوی لغت در جدول جو

موقده(قَ دَ)
موقده. نار موقده، آتش افروخته شده. (ناظم الاطباء). آتش افروخته. (مهذب الاسماء). آتش فروزان. (یادداشت مؤلف) : ویل لکل همزه لمزه. الذی جمع مالاً و عدده... ناراﷲ الموقده. التی تطلع علی الافئده. (قرآن 1/104-7) ، وای بر هر غیبت کننده و طعنه زنندۀ به ظاهر، آن کس که جمع کرده مال را و شمرد آن را... آتش خدا برافروخته شده است، آن آتشی که برآمد بر دلها. (تفسیر ابوالفتوح ج 10 ص 354).
ای نواهای تو نار موقده
زد به هر بندم هزار آتشکده.
شیخ بهایی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موقد
تصویر موقد
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
(صَ دَ)
مؤصده. ثابت و پایدار. پاینده و ثابت. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موصده و مؤصده شود.
- نار موصده، آتش پاینده و ثابت:
ای نواهای تو نار موصده
زو به هر بندم هزار آتشکده.
(نان و حلوای شیخ بهائی چ سنگی از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ دَ)
راه. (منتهی الارب) (آنندراج). شاراه. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مورد شود، مهلکه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوید دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ ذَ)
ماده شتری که پستان بند در پستان وی اثر کند، ماده شتر بزرگ پستان که شیرش کم کم بیرون آید و مکیدن و دوشیدن بسیار در پستان وی اثر کند چندانکه ورم کند و بیمار گردد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
زن گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن آبستن گرانبار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به موقر شود، ستور با بار گران. (منتهی الارب). ستور بابار. ج، مواقر. (ناظم الاطباء). موقر، خرمابن گرانبار. (منتهی الارب). موقر. خرمابن بابار. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقر شود
لغت نامه دهخدا
(قِ رَ)
خرمابن گرانبار. (منتهی الارب). خرمابن بابار. (ناظم الاطباء). موقر. و رجوع به موقره و موقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ رَ)
تأنیث موقر، خرمابن بابار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به موقره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ سَ)
ابل موقسه، شتران گرگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ / قِ عَ)
فرودآمدن جای مرغ. (منتهی الارب) (آنندراج). جای فرودآمدن مرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَقْ قَ عَ)
پیکانهای به سنگ و فسان تیزکرده: نصال موقعه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ فَ)
محل وقوف. (از المنجد). موقف
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
تأنیث موقن. رجوع به موقن و موقنه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ / نِ)
موقنه. زن صاحب یقین. (غیاث) (آنندراج) :
بود آن زن پاکدین و مؤمنه
سجدۀ آن بت نکرد آن موقنه.
مولوی.
و رجوع به موقن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
به معنی مطلق است که در مقابل مضاف باشد و از لغات دساتیری است. (از آنندراج) (از انجمن آرا) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
یکی از هشت خادم نفس نباتی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(جِ دَ)
مؤنث موجد، بدید آورنده. آفریننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موجد شود.
- علت موجده، مقابل علت مبقیه. (یادداشت مؤلف). علتی که سبب پیدایش چیزی است. رجوع به علت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لَ دَ / دِ)
تولیدکرده شده، لغت ازنودرآورده و تازه پیداشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لِ دَ)
نزد طبیبان از قوتهای تن است. یکی از سه قوه نباتیه. و آن دو دیگر غاذیه و نامیه است. قوه ای است که در جسم هرچه لطیف تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات، تخم، و در حیوان نطفه. (یادداشت مؤلف). قوتی است که از خون تحصیل منی کند و آن را مستعد قبول صورت انسانی و غیره کند. (غیاث). یکی از چهار قوه مخدومۀ طبیعیه و آن به مغیرۀ اول معروف است و خود قوه ای است که منی را از خون می گیرد. (از تذکرۀ ضریر انطاکی ج 1 ص 13).
- خیال مولده، تصور زاینده
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لِ دَ)
قابله و مام ناف. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ماما. قابله. (یادداشت مؤلف). ماماچه. پیش نشین
لغت نامه دهخدا
(مُ عَقْ قَ دَ)
خیوط معقده، رشتۀ گره بسته. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نخهای بسیار گره. (از اقرب الموارد) ، یمین معقده، سوگند که بر فعل مستقبل کرده باشند و بر حانث آن کفاره است وفاقاً. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
جای آتش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ دَ)
خزف ریزه که بدان چهارمغز خراشند. (منتهی الارب) (آنندراج). خزف پاره ای که بدان پوست گردو خراشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
دابه مقوده، چهارپای کشیده شده. (از منتهی الارب). ستور کشیده شده. مقود. و گویند ناقه مقوده و بعیر مقود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَلْ لَ دَ)
زن غیرعرب زاییده در میان عرب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوپیدا از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج).
- بینه مولده، حجت غیرثابت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
، کلمه نوپیداشده که از پیش در زبان نبوده است. مولد. (یادداشت مؤلف).
- لغت مولده، لغتی که در اصل کلام عرب موضوع نباشد مگر از لغت اصلی گرفته باشند. (ناظم الاطباء).
، شاعر نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَق ق)
خشم گرفتن بر کسی. وجد. (منتهی الارب). جده. (منتهی الارب). خشم گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به وجد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حَ دَ)
موحد. صاحب یک نقطه. حرفی که دارای یک نقطه باشد: باء موحده. یک نقطه دار. (یادداشت مؤلف) ، حرف باء را گویند زیرا یک نقطه بیش ندارد. (ناظم الاطباء). ب. حرف باء. باء موحده. باء اخت التاء. باء که دومین حرف الفباست وبیش از یک نقطه ندارد. حرف ’ب’. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَحْ حِ دَ)
تأنیث موحد. زن که خداوند عالم را یکی داند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موحد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دوستی کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وداد. با یکدیگر دوستی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). محابّه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موقد
تصویر موقد
آتش افروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولده
تصویر مولده
مولده در فارسی مونث مولد: بنگرید به مولد مونث مولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورده
تصویر مورده
باغ گل سرخ گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موحده
تصویر موحده
مونث موحد: (باء (بای) موحده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موده
تصویر موده
مودت در فارسی: دوست داشتن
فرهنگ لغت هوشیار