جدول جو
جدول جو

معنی موقت - جستجوی لغت در جدول جو

موقت
مقابل دائم، دارای زمان محدود و معیّن، زمان محدود و معیّن
تصویری از موقت
تصویر موقت
فرهنگ فارسی عمید
موقت
(مَ قِ)
جایی که برای وقت دادن مقرر کرده باشند. (ناظم الاطباء). میقات. (منتهی الارب) ، هنگامی که برای تعیین جای مقرر شده باشد. (ناظم الاطباء). هنگام. ج، مواقت. (مهذب الاسماء). هنگام. هنگام معلوم شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موقت
(مُ وَقْ قَ)
هنگام معین ثابت و محدود. (ناظم الاطباء). هنگام پیداکرده شده. (آنندراج) (منتهی الارب).
- وقت موقت، هنگام معین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). وقت محدود معین. (از المنجد).
، هرچیز که دارای وقت و هنگام باشد. ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- قرار موقت، تصمیم محدود بازپرس و مستنطق مبنی براجرای امری.
، هر کار که گاهگاهی صدور یابد. ضد دایم و متصل و پایدار. (ناظم الاطباء). مقابل دایم، (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان، برابر مبهم باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
موقت
(مُ وَقْ قِ)
تعیین کننده وقت و ساعت. (ناظم الاطباء). وقت معین کننده. هنگام پیداکننده. (آنندراج) ، آنکه در مسجد تعیین میکند وقتی را که مردم برای نماز و دعا جمع گردند. (ناظم الاطباء) ، منجمی که در زمان آل عثمان برای معلوم کردن اوقات نماز در مساجد بزرگ تعیین می شد. (یادداشت مؤلف) ، آنکه از وقت ولادت، تعیین بخت و طالع مولود می کند. (یادداشت مؤلف). منجم که برای کارها تعیین وقت و ساعت می کند. (ناظم الاطباء) : ثم جمع العلماء و المنجمین و الحکماء و الموقتین، فقال انظروا فی طالع ولدی و ما یکون فی امره. (سندبادنامۀ عربی) ، آنکه به دروغ زمان قیام ساعت یا ظهور قائم را معین کند. که تعیین وقت ظهور مهدی کند. کذب الموقتون، یعنی آنان که زمان ظهور مهدی را معلوم کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موقت
تعیین کننده وقت و ساعت، هنگام معین
تصویری از موقت
تصویر موقت
فرهنگ لغت هوشیار
موقت
((مَ یا مُ قِ))
جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد
تصویری از موقت
تصویر موقت
فرهنگ فارسی معین
موقت
((مُ وَ قَّ))
وقت معین و محدود، ناپایدار، محدود
تصویری از موقت
تصویر موقت
فرهنگ فارسی معین
موقت
چندگاهه، گذرا، زودگذر
تصویری از موقت
تصویر موقت
فرهنگ واژه فارسی سره
موقت
مؤقت
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به عربی
موقت
Makeshift, Temporary
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به انگلیسی
موقت
provisoire, temporaire
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موقت
仮の , 一時的な
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به ژاپنی
موقت
عارضی , عارضی
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به اردو
موقت
ชั่วคราว , ชั่วคราว
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به تایلندی
موقت
ya muda, wa muda mfupi
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به سواحیلی
موقت
זמני , זמני
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به عبری
موقت
sementara
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
موقت
临时的 , 暂时的
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به چینی
موقت
임시의 , 일시적인
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به کره ای
موقت
geçici
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
موقت
অস্থায়ী , সাময়িক
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به بنگالی
موقت
अस्थायी , अस्थायी
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به هندی
موقت
provvisorio, temporaneo
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
موقت
provisional, temporal
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موقت
provisorisch, vorübergehend
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به آلمانی
موقت
tijdelijk
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به هلندی
موقت
тимчасовий
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به اوکراینی
موقت
временный
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به روسی
موقت
tymczasowy
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به لهستانی
موقت
provisório, temporário
تصویری از موقت
تصویر موقت
دیکشنری فارسی به پرتغالی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گذران بطور موقت مقابل دایمی همیشگی. توضیح صحیح} موقتا {است نه} موقه {چه تاء آن اصلی است و بالف باید نوشت (دکتر خیام پور. نداب 7- 6: 1 ص 45)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده کدی اوامیک آنچه که در مدتی محدود و معین بجا ماند مقابل دایمی همیشگی. توضیح کلمه} موقت {همین مفهوم را میرساند و احتیاجی بافزودن} {نیست ولی در تداول} موقتی {بسیار بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
گذرا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
Ad Hoc, Provisional, Temporarily, Transitorily
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موقتی
تصویر موقتی
ad hoc, provisório, temporariamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی