جدول جو
جدول جو

معنی موفق - جستجوی لغت در جدول جو

موفق
توفیق یافته، کامروا، بهره مند
تصویری از موفق
تصویر موفق
فرهنگ فارسی عمید
موفق
(مُ وَفْ فَ)
ابن محمد بن حسن خاصی خوارزمی، مکنی به ابوالمؤیدو ملقب به صدرالدین، عالم اصول و فقه و خلافیات و عارف به ادب و حسن انشاء. نسبت وی به خاص از دیه های خوارزم و تولد او به جرجانیه خوارزم به سال 579 و مرگ او به مصر در سال 634 هجری قمری بود. از او آثاری بازمانده است که از آن جمله است: 1- الفصول فی علم الاصول. 2- شرح ’الکلم النوابغ’ زمخشری.. و رجوع به مادۀ ابوالمؤید موفق بن احمد... شود
ابن علی هروی، مکنی به ابومنصور که در نیمۀ آخر سدۀ چهارم و نیمۀ اول سدۀ پنجم می زیسته است. او راست: کتاب معروف ’الابنیه عن حقایق الادویه’
ابن احمد بن ابواسماعیل مشهور به اخطب خوارزم یا خطیب خوارزمی و مکنی به ابوالمؤید و رجوع به ابوالمؤید موفق... شود
لغت نامه دهخدا
موفق
(مُ وَفْ فَ)
توفیق یافته. (ناظم الاطباء) ، کسی که پس از گمراهی به راه راست هدایت شده باشد. (از تعریفات جرجانی). رشید. هدایت شده. (یادداشت مؤلف) ، دارای توفیق و آنکه هر کاری برای وی موافقت می کند و به آسانی دست می دهد و بختیار و سعادتمند و فرخنده. (ناظم الاطباء). کامکار. کامروا. کامگار. کامیاب. کامران. توفیق یافته. دست یافته. نایل. (یادداشت مؤلف) :
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخوی
مؤید است و موفق، مقدم است و امام.
فرخی.
ایا موفق بر خسروی که دیر زیی
به شکر نعمت زاید ز خدمت بسیار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی).
فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی آن است که پادشاهان چون دادگر... باشند طاعت باید داشت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
جهان را چو فریدون گرفت و قسمت کرد
که شاه بد چو فریدون موفق اندر کار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ دانشگاه مشهد ص 368).
زهی موفق و منصور شاه بی همتا
زهی مظفر و مشهور خسرو والا.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
موفق
(مُ وَفْ فِ)
توفیق ده و کسی که ارشاد میکند و راهنمایی می کند و بهره مند می سازد و دستگیری می کند و یاری می دهد: واﷲالموفق المعین، خداوند عالم توفیق ده و راهنمای و یاری کننده است. (ناظم الاطباء). توفیق ده. (غیاث). توفیق دهنده. کامیاب کننده. توفیق بخش. (از یادداشت مؤلف) : و هو سبحانه ولی ذلک و المتفضل والموفق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333). انه خیر موفق ومعین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217). واﷲ الموفق لاتمام ما فی نیتی بفضله و کرمه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 275). واﷲالموفق لمایرضی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191)
لغت نامه دهخدا
موفق
توفیق ده و کسی که ارشاد میکند و راهنمائی میکند و بهره مند میسازد و دستگیری میکند توفیق یافته، هدایت شده
فرهنگ لغت هوشیار
موفق
((مُ وَ فَّ))
کامروا، بهره مند
تصویری از موفق
تصویر موفق
فرهنگ فارسی معین
موفق
مدد کننده، به مقصود رساننده، خدای تعالی
تصویری از موفق
تصویر موفق
فرهنگ فارسی معین
موفق
کامیاب، پیروز، پیروزمندانه
تصویری از موفق
تصویر موفق
فرهنگ واژه فارسی سره
موفق
پیروز، کامروا، کامکار، کامیاب
متضاد: ناکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موفق
ناجحٌ
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به عربی
موفق
Successful
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به انگلیسی
موفق
réussi
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موفق
exitoso
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موفق
bem-sucedido
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به پرتغالی
موفق
udany
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به لهستانی
موفق
успешный
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به روسی
موفق
успішний
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به اوکراینی
موفق
succesvol
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به هلندی
موفق
کامیاب
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به اردو
موفق
mafanikio
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به سواحیلی
موفق
ประสบความสำเร็จ
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به تایلندی
موفق
מצליח
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به عبری
موفق
成功した
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به ژاپنی
موفق
成功的
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به چینی
موفق
성공적인
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به کره ای
موفق
başarılı
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
موفق
erfolgreich
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به آلمانی
موفق
সফল
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به بنگالی
موفق
सफल
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به هندی
موفق
di successo
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
موفق
sukses
تصویری از موفق
تصویر موفق
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ وَفْ فَ)
محمد بن محمد موفقی. کاتب نزیل مصر. محدثی بود سخت بخشنده و نیکوکار و از پدرش ابوالحسین عبدالکریم بن احمد بن ابوجدار الصواف روایت دارد و ابومحمد عبدالعزیز نخشبی از او روایت کرده است. (از لباب الانساب). محدّث در علوم اسلامی به کسی گفته می شود که علاوه بر نقل حدیث، علم رجال، علم درایه، و فنون بررسی سند و متن حدیث را به خوبی می داند. این افراد در طول قرون اولیه اسلام، پایه گذاران نظام حدیثی بودند و با دسته بندی راویان، ایجاد شاخص های اعتماد و تفکیک احادیث صحیح از جعلی، علوم اسلامی را از تحریف حفظ کردند. وجود محدث در هر نسل نشانه پویایی دین اسلام بود.
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده چیری پیروز گری وانیتاری کام انجامی کامیابی کامروایی موفق بودن توفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشفق
تصویر مشفق
دلسوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موافق
تصویر موافق
هم داستان
فرهنگ واژه فارسی سره