مولودها، زاییده شده ها، فرزندها، کنایه از نتیجه ها، تولدها، جمع واژۀ مولود موالید ثلاثه: کنایه از جماد، نبات و حیوان موالید سه گانه: کنایه از جماد، نبات و حیوان، موالید ثلاثه
مولودها، زاییده شده ها، فرزندها، کنایه از نتیجه ها، تولدها، جمعِ واژۀ مولود موالید ثلاثه: کنایه از جماد، نبات و حیوان موالید سه گانه: کنایه از جماد، نبات و حیوان، موالید ثلاثه
جمع واژۀ مولی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مولی شود، اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن. (یادداشت مؤلف) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19) ، جمع واژۀ مولاه. (متن اللغه) (یادداشت مؤلف). رجوع به مولاه شود، یاران و دوستان. (ناظم الاطباء). یاران و خداوندان. و آن جمع مولاست. (غیاث). خداوندان. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رؤسا. بزرگان. صاحبان. (یادداشت لغت نامه) ، آزادشدگان. (یادداشت مؤلف). غلامان. بندگان: به وقت آن که صلتها دهی موالی را ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ. فرخی. یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). این حکم خدای است رفته بر ما او بار خدای است و ما موالی. ناصرخسرو. امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 10). - موالی نواز، بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد: مهتر چنین باید موالی نواز مهتر چنین باید معادی شکن. فرخی
جَمعِ واژۀ مولی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مولی شود، اقربا و نزدیکان مانند پسرعمو و جز آن. (یادداشت مؤلف) : و انی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقراً فهب لی من لدنک ولیا. (قرآن 5/19) ، جَمعِ واژۀ مولاه. (متن اللغه) (یادداشت مؤلف). رجوع به مولاه شود، یاران و دوستان. (ناظم الاطباء). یاران و خداوندان. و آن جمع مولاست. (غیاث). خداوندان. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رؤسا. بزرگان. صاحبان. (یادداشت لغت نامه) ، آزادشدگان. (یادداشت مؤلف). غلامان. بندگان: به وقت آن که صلتها دهی موالی را ز یک دو صلت این خسروانت آید ننگ. فرخی. یکی از موالی عبداﷲ چون دید بانگ کرد که امیرالمؤمنین را بکشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 189). این حکم خدای است رفته بر ما او بار خدای است و ما موالی. ناصرخسرو. امیراسماعیل با موالی و ممالیک خویش و اصحاب و اتباع پدر مقابل آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). بعضی بر خانه موالی خویش خروج کردند و به معاندان آن دولت التجا ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 10). - موالی نواز، بنده نواز. غلام نواز. زیردست نواز. که زیردستان و غلامان خویش بنوازد: مهتر چنین باید موالی نواز مهتر چنین باید معادی شکن. فرخی
یار. یاور. دستگیر. ج، موالون. (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب. مسعودسعد. چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم. سوزنی. عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی. سوزنی. بخت موالی تو سوی ارتفاع بخت مخالف تو سوی انحدار. فرخی. وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن. (تاریخ برامکه)
یار. یاور. دستگیر. ج، موالون. (ناظم الاطباء) : چو چرخ گردان بر تارک معادی گرد چو مهر تابان بر طلعت موالی تاب. مسعودسعد. چو خورشید درخشانم ز نور و نار با بهره موالی را همه نورم معادی را همه نارم. سوزنی. عیش تو خوش و ناخوش از او عیش معادی کار تو نکو و ز تو نکو کار موالی. سوزنی. بخت موالی تو سوی ارتفاع بخت مخالف تو سوی انحدار. فرخی. وی را به تو دهم به زنی به گواهی دو کس از موالیان ما. خادمی را گفت که چند کس را از موالیان ماحاضر کن. (تاریخ برامکه)
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
یا متقالی خانه باف. نوعی متقال که در خانه ها بافته میشد و آن از متقال بازاری مرغوبتر بود: ز کتان و متقالی خانه باف زده کوهه بر کوهه چون کوه قاف. (نظامی. گنجینه گنجوی)
اسم عام پرندگان آبی (دریایی)، نوعی از طیوراز راسته پرده دارانت از رده کاریناتها که بیشتر در آب رودخانه ها واستخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری میشود
اسم عام پرندگان آبی (دریایی)، نوعی از طیوراز راسته پرده دارانت از رده کاریناتها که بیشتر در آب رودخانه ها واستخرها بسر میبرد و گاهی در خانه های شمال ایران نگهداری میشود