جدول جو
جدول جو

معنی موعوث - جستجوی لغت در جدول جو

موعوث
(مَ)
مرد ناقص گوهر. (منتهی الارب). مردی که حسب و گوهر وی ناقص باشد. (ناظم الاطباء). مرد ناقص حسب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موعود
تصویر موعود
وعده داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
بر انگیخته شده، فرستاده شده، روانه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موروث
تصویر موروث
ارث گذاشته شده، مالی که به ارث به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَعْ عَ)
راه دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هر چیز که به ارث رسیده باشد. مال موروث، مال به ارث رسیده. (ناظم الاطباء). هرچیز که میراث گرفته شده. (آنندراج). موروثه. آنچه از ملک و مال به ارث به کسی رسیده باشد. مقابل مکتسب. ملک و مال ارثی. (یادداشت مؤلف) : اگر سلطان معظم بیند آنچه رفت درگذاشته آید تا دوستیهای موروث تازه گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505). پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرماید که خدمت او را منازل موروث دارند. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را... بیهنران را به وسایل موروث بی هنر مکتسب اصطناع فرمایند. (کلیله و دمنه). وزارت ایشان را (آل برمک را) موروث است. (تاریخ برامکه). بندگان قدیم و خدمتکاران موروث بر مثال کبوتر سرای باشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 155). از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی).
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم.
حافظ.
- موروث عنه، آنکه از او ارث به کسی رسیده باشد.
- ، مال یا ملکی که از آن به کسی ارث رسد.
- موروث و مکتسب، آنچه به ارث رسیده و آنچه به کوشش شخصی به دست آمده. به ارث رسیده و کسب شده: هم در این مجلس فرمود به نام سلطان منشور نبشتن ملکهای موروث و مکتسب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). ملک موروث و مکتسب به وارث اهل و مستحق رسانید. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
وعده کردن. (آنندراج). مصدر به معنی وعده. (ناظم الاطباء). نوید دادن. (منتهی الارب). و رجوع به وعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
وعده کرده شده. (غیاث) (ناظم الاطباء) (آنندراج). وعده کرده شده و وعده داده و از پیش خبر داده شده، تقدیرشده. (ناظم الاطباء) : پس آن که مردنی است می میراند و دیگر را می گذارد تا وقت موعود دررسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207). عبادت کرد تا زمانی که اجل موعودش رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). چون... شرط کردم... خطبه بنویسم... خطبۀ موعود این است... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 89).
- ارض موعود، زمین وعده داده شده.
- ، کنایه است از بیت المقدس. فلسطین. کنعان. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به فلسطین شود.
- روز موعود، کنایه است از روز قیامت:
قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن
گرت ایمان درست است به روز موعود.
سعدی.
- مهدی موعود، لقبی از القاب حضرت حجت بن الحسن عسکری (ع). (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مهدی شود.
- اجل موعود، مرگ مقدر و مرگ حتمی. (ناظم الاطباء).
، این کلمه را بعضی ها به معنی دعوت شده یعنی به جای ’مدعو’ به کار می برند. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرد تب زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد گرفتار تب. (ناظم الاطباء). تب گرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرستاده. (از منتهی الارب) (آنندراج). برانگیخته شده یعنی پیدا کرده شده. (غیاث). فرستاده شده و برانگیخته شده واز جانب کسی روانه شده. (ناظم الاطباء). فرستاده. برانگیخته. بعیث. ج، مبعوثون و مبعوثین. (یادداشت دهخدا) : و قالوا ان هی الا حیوتنا الدنیا و مانحن بمبعوثین. (قرآن 29/6). وقالوا ائذا کنا عظاماً ورفاتاً ائنا لمبعوثون خلقاً جدیدا. (قرآن 49/17).
- مبعوث شدن، روانه کرده شدن. فرستاده شدن. (ناظم الاطباء).
- ، به پیامبری رسیدن. و رجوع به مبعوث شود.
- مبعوث کردن، روانه کردن و فرستادن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبعوث و ترکیب بعد شود.
- مبعوث گرداندن، مبعوث گردانیدن. مبعوث کردن برانگیختن.
- ، روانه کردن. فرستادن: احمد عبدالملک... دعوت خانه ساخت... تا هر قومی در محلۀ خویش جماعتی بر این دعوت مبعوث گردانیدی. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 40)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
سرگشته و حیران آشفته. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوث شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شدت و شر. (المنجد). سختی و بدی. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ وعث. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به وعث شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موروث
تصویر موروث
کسی که به ارث رسیده باشد، هر چیز که میراث گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موعود
تصویر موعود
وعده کرده شده، تقدیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
فرستاده، برانگیخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موروث
تصویر موروث
((مُ))
ارث گذاشته شده، هرچیز که به ارث رسیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موعود
تصویر موعود
((مُ))
وعده کرده شده، وعده داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبعوث
تصویر مبعوث
((مَ))
برانگیخته شده، فرستاده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موعود
تصویر موعود
سررسید
فرهنگ واژه فارسی سره
برانگیخته، برگزیده، رسول، فرستاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وعده داده شده، وعده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارثی، موروثی، به ارث گذاشته شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد