جدول جو
جدول جو

معنی موصوفه - جستجوی لغت در جدول جو

موصوفه
(مَ فَ)
تأنیث موصوف. (یادداشت مؤلف). رجوع به موصوف شود
لغت نامه دهخدا
موصوفه
مونث موصوف
تصویری از موصوفه
تصویر موصوفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقصوده
تصویر مقصوده
(دخترانه)
آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مطلوب، مورد نظر، مؤنث مقصود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معصومه
تصویر معصومه
(دخترانه)
مؤنث معصوم، بی گناه و پاک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از موقوفه
تصویر موقوفه
وقف شده، ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده، اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منصوبه
تصویر منصوبه
منصوب، بازی شطرنج، مهره های شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موصوف
تصویر موصوف
وصف شده، ستوده شده، در دستور زبان علوم ادبی کسی یا چیزی که دارای صفتی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
متصوفان، گروه صوفیان، اهل تصوف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ)
سماء مخصوفه، آسمان املس کهنه یا دورنگ که در آن سیاهی و سپیدی باشد. (منتهی الارب). سماء مخصوفه، آسمان املس و یا آسمان دورنگ که در آن سپیدی و سیاهی بود. (ناظم الاطباء). شاه مخصوفه، که دارای دو رنگ سیاه و سپید باشد و گویند: ’ملساءخلساء’. (از اقرب الموارد). شاه مخصوفه ای ’ملساء خلساء’ یا دارای دو رنگ سیاه و سپید. (از محیط المحیط) ، نعل مخصوفه، کفشی که از چندین قطعه چرم دوخته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 22هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه با 311 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
تأنیث موقوف. ایستاده کرده شده. بازداشته. (یادداشت مؤلف). موقوفه، ملک وقف شده. در راه خدا وقف شده. ج، موقوفات
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو فَ / فِ)
موقوفه. غیرمنقولی که عین آن حبس و ثمرۀ آن تسبیل شده باشد. هرچیزی که در راه خدا وقف شده و حبس کرده باشند. چیزهای وقف کرده شده. هرچیز که طبعاً یا برحسب عرف و عادت جزء یا از توابع و متعلقات عین موقوفه محسوب می شود داخل در وقف است. (مادۀ 68 قانون مدنی). واقف می تواند تولیت یعنی اداره کردن امور موقوفه را مادام الحیات یا در مدت معین برای خود قرار دهد... تولیت اموال موقوفه ممکن است به یک یا چند نفر غیر از خود واقف واگذار شود. (مادۀ 75 قانون مدنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَوْ وِ فَ)
گروه صوفی. (ناظم الاطباء). گروه متصوفیان. کسانی که خود را صوفی نمایند. متظاهر به تصوف و صوفی نما. طالبان حق دوطایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و به بعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند. (فرهنگ علوم عقلی) : و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. (سفرنامۀ ناصرخسرو). و رجوع به صوفیه و تصوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مرصوف که نعت مفعولی است از مصدر رصف. رجوع به رصف و مرصوف شود، زن خردشرمگاه که مرد جماع را نتواند، یا زن تنگ شرمگاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مرصوده در فارسی مونث مرصود: زیگیده، ماننیده، نخیزیده (کمین گزیده) مونث مرصود: ستارگان مرصوده جمع مرصودات
فرهنگ لغت هوشیار
محصوره در فارسی مونث محصور: بن بست دیوار بست مونث محصور جمع محصورات
فرهنگ لغت هوشیار
مخصوصه در فارسی مونث مخصوص ویژه مونث مخصوص جمع مخصوصات، موضوع یالفظی کلی بود یالفظی جزوی. مثال موضوع جزوی آنکه گویی: زید دبیر است یا زید دبیر نیست واین را مخصوصه خوانند. یا ادویه مخصوصه. داروهایی که خاص یک مرض باشند ادویه ای که بالاخص برای درمان یک مرض یا یک عارضه بخصوص بکار برده شوند مانند تجویز اوابائین در نارساییهای قلب ادویه خاصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفه
تصویر محذوفه
محذوفه در فارسی مونث محذوف: کاسته، بریده مونث محذوف جمع محذوفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصوصه
تصویر مرصوصه
مونث موصوص جمع مرصوصات
فرهنگ لغت هوشیار
متصرفه در فارسی مونث متصرف و داشته به چنگ آورده مونث متصرف، قوتی است مترتب در مقدم تجویف اوسط دماغ و عمل آن ترکیب و تحلیل صور موجود در خیال و معانی موجود در حافظه است. این قوت اگر عاقله را بکار بندد مفکره و اگر وهم را در محسوسات بکار بندد متخیله نامیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
متصوره در فارسی مونث متصور گمان شده انگاشته متصوره در فارسی مونث متصور گمان برنده انگارنده مونث متصور جمع متصورات. مونث متصور جمع متصورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
محصوله در فارسی مونث محصول: میوک آیش فرآورده مونث محصول جمع محصولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصوده
تصویر محصوده
مونث محصود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوف
تصویر موصوف
صفت کرده شده، وصف و بیان شده
فرهنگ لغت هوشیار
موقوفه در فارسی: ور ستاد نهادک مونث موقوف آنچه (از قبیل ملک زمین مستغلات و غیره) که در راه خدا وقف کنند، جمع موقوفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوله
تصویر موصوله
مونث موصول، جمع موصولات
فرهنگ لغت هوشیار
متصوفه در فارسی مونث متصوف: سوفی درویش گروه متصوفان. توضیح 1 طالبان حق دو طایفه اند: متصوفه و ملامیه. متصوفه جماعتی اند که از بعضی صفات نفوس خلاصی یافته اند و ببعضی از احوال و اوصاف صوفیان متصف گشته اند و متطلع نهایات احوال ایشان شده اند ولیکن هنوز به اذیال بقایای صفات نفوس متشبث مانده باشند و بدان سبب از اصول غایات و نهایات اهل قرب و صوفیه متخلف گشته اند: و خلقی از متصوفه همیشه آنجا مجاور باشند. توضیح 2 لفظ متوصفه بجای جمع متصوف است مانند صوفیه بجای جمع صوفی و جمع صحیح هر دو بواو و نون است و گاهی صوفیون در کتب نوشته میشود اما شایع نیست و نادرتر از آن متصوفون است و شایع همان صوفیه و متصوفه است و هر دو صفت موصوف محذوفند که جماعت و فرقه و سلسله باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصافه
تصویر مرصافه
پتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موصوف
تصویر موصوف
((مُ))
وصف شده، تعریف شده
فرهنگ فارسی معین
((مُ فَ))
ملکی که درآمد آن برای کارهای عام المنفعه یا اموری که واقف تعیین کرده اختصاص داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصوفه
تصویر متصوفه
((مُ تَ صَ وِّ فِ))
گروه متصوفان
فرهنگ فارسی معین
وصف شده، توصیف شده، ستوده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسم وقف، وقفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صوفیان، درویشان، اهل تصوف، صوفیه، متصوف
متضاد: متشرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد