- موس
- فرانسوی خزه از میان لبان صفیری در آوردن (شبیه بصوت) برای نوازش کودک
معنی موس - جستجوی لغت در جدول جو
- موس ((مُ وْ))
- دستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکان نما را روی صفحه نمایش جا به جا کرد و با دکمه های آن به سیستم فرمان هایی داد، موشی (واژه فرهنگستان)
- موس
- کپل، سرین، باسن، کون
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از آب کشیده شده، پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل (ص) ، نام امام هفتم شیعیان امام کاظم (ع)، نام پسر عمران پیامبر بنی اسرائیل که در زمان فرعون به دنیا آمد
بنیانگزار، بنیانگر
تیغ سرتراشی، استره
تاسیس کننده، بنیان گذار
چرکین، ریمناک، چرک آلود
زنبور، حشرۀ کوچکی از راستۀ نازک بالان، چهار بال نازک و نیش زهرآلود
وقت و زمان چیزی، هنگام رسیدن چیزی، وقت اجتماع مردم برای حج
استره تیغ آرایشگر تیغ سلمانی استره
زنبور
هنگام هر چیزی، گه گاه، هنگام، وقت
گیاهی است از تیره نعناعیان که در نواحی معتدل میروید، کبیکج
توانگر وستیده گسترده وسعت داده شده، وسیع.} ، بعضی عروضیان متکلف بجای فع سببی بر فاعلاتن افزایند و آنرا توسیع خوانند چنانکه فاعلاتن را فاعلییاتن کنند و آنرا موسع خوانند و الحق این تصرفی فاسد و استادیی جاهلانه است) (المعجم. مد. چا. 39، 8: 1)
میانسرای
آنکه بنیاد چیزی را بر پا مینهد و بنا میکند، پایه کذار، بنانهاده، بنیانگذار آنکه با خود حرف میزند و زمزمه میکند، وسواسی
فراخ روزی، توانگر، میانه حال
چرکین آهیت چرکین چرک آلوده
فراخ، وسیع
شخص توانگر
جمع رمس، گورها
پارسی تازی گشته چموش توسن در ستور، سرکش نافرمان مرد پارسی تازی گشته چموشی توسنی، جمع شمس، خور ها سرکش (اسب و استر و مانند آن) چموش توسن، جمع شمس خورشیدها آفتابها
هر چیز دروغین، به ویژه سوگند
شمس ها، آفتابها، جمع واژۀ شمس
کار بی سامان، شیر درشت اندام، نارواکار نادانکار ندانمکار
کار سخت و دشوار، سوگند دروغ. فرو شدن غایب شدن، باب فرو رفتن
پسر خوانده، ناپاک پرور