جدول جو
جدول جو

معنی موزنی - جستجوی لغت در جدول جو

موزنی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوزنی
تصویر سوزنی
تکه پارچه ای از مخمل، شال یا ترمه با حاشیه و ریشه که روی آن ابریشم دوزی یا گلابتون دوزی شده باشد و آن را زنان در رخت کن حمام زیر لباس های خود می گسترانند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ءَنْ نا)
سستی کرده شده. درنگی نموده شده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به مزن که قریه ای است در سه فرسخی سمرقند. (از سمعانی). رجوع به مزن و مزنه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ نی ی / ی)
منسوب به قبیلۀ مزینه. رجوع به مزینه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، در 22هزارگزی شرقی اردبیل و 20هزارگزی راه اردبیل به آستارا در جلگۀ معتدل واقع و دارای 4419 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بلوط، (ناظم الاطباء)، به لغت دری بلوط را گویند و درخت و ثمر آن معروف است، لهذا شاه بلوط را شاه موزی گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، درختی است که در جنگلهای مازندران یافت می شود و برای کاغذسازی مفید و مناسب است، (یادداشت لغت نامه)،
- شاه موزی، شاه بلوط، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ)
سنجیدنگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). جای سنجیدن و سنجیدنگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به وزن. گران و سنگین و ثقیل. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) در مقابل مثلی. چیزهائی که معمولا با کشیدن و وزن خرید و فروش میشوند
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
آلت زدن مو. مقراض دلاکان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سنجیدگی و نیک وزن کرده شدگی و نیک آراستگی. (ناظم الاطباء). سختگی. تناسب، (اصطلاح عروضی) نیک سنجیده و دارای وزن بودن شعر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَنْ نی)
سستی کننده و درنگ نماینده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُءْ)
بازدارنده، بادرنگ گرداننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، تأنی کننده. اهمال کننده. درنگ نماینده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
اسم نحویی است منسوب به سوی مازن که قبیله ای است از تمیم. (غیاث) (آنندراج). بکر بن محمد بن حبیب از بنی مازن بن شیبان معاصر واثق خلیفه و کتاب مایلحن فیه العامه و کتاب الالف و اللام و کتاب التصریف و کتاب العروض و کتاب القوافی و کتاب الدیباج از تألیفات اوست. (از الفهرست ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از اعاظم علمای امامیه معدود و در سلک اجلای نحات منظوم است و از علمای مائه ثالثه و در زمرۀ معاصرین الواثق بالله شمرده می شود. مازنی به سال 249 و یا 248 و بروایتی 236 در بصره درگذشت. (از نامۀ دانشوران ج 2 ص 634). و رجوع به همین مأخذ و ریحانه الادب ج 3 ص 426 و روضات الجنات ص 133 شود
محمد بن عبدالرحیم المازنی القیسی مکنی به ابوعبدالله عالم جغرافی متوفی به سال 565 هجری قمری وی در غرناطه ولادت یافت و به مشرق سفر کرد و در همانجا درگذشت. او راست: 1- تحفهالالباب و نخبهالاعجاب. 2- نخبهالاذهان فی عجائب البلدان. 3- عجائب المخلوقات. (از اعلام زرکلی، ج 3 ص 917)
لغت نامه دهخدا
(زِ نی ی)
منسوب است به مازن که نام قبیله ایست از تمیم و مازن به معنی تخم مورچه است. (از انساب سمعانی) ، منسوب است به مازن که نام چندین قبیله از قبایل عرب است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شمس الدین تاج الشعرا محمد بن علی سمرقندی. وی در ابتدای جوانی برای تحصیل علم به بخارا رفت و مدتی بتعلیم پرداخت. و بقول عوفی بسبب تعلق خاطر بشاگرد سوزنگری به آموختن آن صنعت مشغول شد. سوزنی معاصر ارسلان خان محمد از آل افراسیاب و سنجر آتسزبن محمد خوارزمشاه بوده است. وی با عمعق، سنایی، انوری، معزی، ادیب صابر و رشیدی معاصر بوده و با بعضی از آنان مهاجات داشته و آنان را به تیغ زبان خود آزرده است. سوزنی شاعر هجا و بدزبان بوده و در هجو معانی خاص ابداع کرده است. قصاید و قطعات وی سهل، صریح و فصیح است. گفته اند که وی در اواخر عمر دست از هجو و هزل کشیده و استغفار کرده است. از دیوان او نسخ متعدد در دست است و در تهران هم بطبع رسیده. وی بسال 562 یا 569 هجری قمری درگذشت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لباب الالباب عوفی، مقدمۀ دیوان سوزنی چ شاه حسینی، تاریخ ادبیات صفا، تاریخ ادبیات ادوارد براون، مجمع الفصحا ج 1 ص 249 و ریاض العارفین ص 210 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی از بساط و گستردنی که اقسام از ابریشم و ریسمان در آن دوزند. (آنندراج). پارچه های گل دوزی شده را با جامه ای که با بخیۀ نکنده دوخته باشند. (از دیوان البسۀ نظام قاری) ، مسند کوچک، صدر مجلس و محل جلوس مردمان بزرگ و باشأن. (ناظم الاطباء) :
در زیر پا ز خار رهم فرش سوزنی
بر فرق چتر ابر و به بر طیلسان برف.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
، قسمی قفل پیچ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زو زَ)
ابومحمد عبدالکافی. او راست: حماسه الظرفا. عوفی آرد: و شهید را شعر تازیست... و در کتاب ’حماسه الظرفا’ که ابومحمد عبدالکافی زوزنی تألیف کرده است این سه بیت از منشآت او آورده است. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 243)
احمد بن محمد بن ابراهیم، مکنی به ابوعمرو (وفات 347 هجری قمری). وی فقیه بمذهب ابوحنیفه بود. او سالها در باب عذره سکونت داشت و سپس به زوزن رفت و هم بدانجا درگذشت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زو زَ)
منسوب به زوزن باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (انساب سمعانی) (ناظم الاطباء). منسوب به زوزن. از مردم زوزن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زوزن و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند زانو را گویند و به عربی رکبه خوانند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (از ناظم الاطباء)، ظاهراً مصحف زونی است، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ابوالقاسم شجاع الدین زوزنی در همین لغت نامه و تاریخ گزیده چ سعید نفیسی صص 528- 529 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 654 شود
رجوع به ابوعبدالله حسین بن احمد در همین لغت نامه و معجم المطبوعات وفهرست کتاب خانه مسجد سپهسالار ج 2 ص 282 و 285 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ)
ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی بن عمرو بن اسحاق المزنی، از اهل مصر، شاگرد امام الشافعی نسبتش به مزینه است که نام طایفه ای است از اولاد مضربن نزار. (از الاعلام زرکلی) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از الانساب سمعانی) (از روضات الجنات). و رجوع به اسماعیل بن یحیی بن اسماعیل بن عمرو بن اسحاق المزنی و رجوع به الفهرست ابن الندیم و روضات الجنات ص 103 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زوزنی
تصویر زوزنی
منسوب به زوزن از مردم زوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موزی
تصویر موزی
مازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزنی
تصویر وزنی
سنگی سنگه ای
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باور داری گرویدگی مومن بودن ایمان داشتن: ... هر چند که به جهت مومنی فاضلتر است
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای از مخمل شال یا ترمه که سوزنکاری شده و گل و بته در آن به کار برده باشند. این نوع پارچه را در حمام زیر لباسها یا زیر سماور میگستردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنی
تصویر سوزنی
((زَ))
پارچه ای از مخمل، شال یا ترمه که سوزن کاری شده باشد
فرهنگ فارسی معین
از مراتع واقع در تاویر کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
مازندرانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلوط، از تیره ی بلوطیان که دو نوع آن معروف استنوع برگ پهن.، نام مرتعی در حوزه کارمزد ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
وزن داشتن، سنگین
دیکشنری اردو به فارسی