دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 41 هزارگزی خاور بیرجند با 2124 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند واقع در 41 هزارگزی خاور بیرجند با 2124 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کرمانشاهان با 173 تن سکنه، آب آن از سراب نیلوفر و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کرمانشاهان با 173 تن سکنه، آب آن از سراب نیلوفر و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نزد اطبا آن که گوشتش سست و نرم شده باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). سست و نرم. (ناظم الاطباء). لغ. جنبان. نرم. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترهل شود
نزد اطبا آن که گوشتش سست و نرم شده باشد. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). سست و نرم. (ناظم الاطباء). لغ. جنبان. نرم. (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترهل شود
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 21 هزارگزی خاور قره آغاج و 34 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 24 تن است. آب آن از رود خانه آیدوغمش تأمین میشود. محصول آن غلات و نخود و بزرک و زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 21 هزارگزی خاور قره آغاج و 34 هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 24 تن است. آب آن از رود خانه آیدوغمش تأمین میشود. محصول آن غلات و نخود و بزرک و زردآلو و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان فراهان بالای بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 13هزارگزی خاور فرمهین. این دهکده کوهستانی و سردسیر و 173 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و ارزن و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان فراهان بالای بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 13هزارگزی خاور فرمهین. این دهکده کوهستانی و سردسیر و 173 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و ارزن و صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و راه مالرو است و از فرمهین می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دارای رخساری چون آفتاب، مجازاً، زیبا. خوشگل: بدو گفت جم کای بت مهرچهر ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر. اسدی (گرشاسب نامه). به گیتی نمایم یکی مهرچهر کز اندازۀ او کم آید سپهر. ؟ (از سندبادنامه ص 344)
دارای رخساری چون آفتاب، مجازاً، زیبا. خوشگل: بدو گفت جم کای بت مهرچهر ز چهر تو بر هر دلی مهر مهر. اسدی (گرشاسب نامه). به گیتی نمایم یکی مهرچهر کز اندازۀ او کم آید سپهر. ؟ (از سندبادنامه ص 344)
گودالی که در محاصرۀ قلعه در اطراف آن کنند. مورچل. (ناظم الاطباء). گودالی را گویند که به جهت گرفتن قلعه در اطراف آن کنند. (برهان). آلنگ. مورچل. (یادداشت مؤلف). مورچال چنان است که چون سپاهی خواهند قلعه رابگیرند نقبی کنند به جانب قلعه و خاک آن را بر بالا ریزند که حایل شود که اهل قلعه اگر تیری اندازند بدیشان نخورد و آن نقب را به زیر قلعه برند و زیر برج را خالی کرده بارود (باروت ریزند و آتش زنند تا قلعه خراب شود و به درون روند و این را به چال مور تشبیه کرده اند و از آن فرا گرفته اند. (از انجمن آرا) (ازآنندراج). مغاکی را گویند که به جهت گرفتن قلعه ها در اطراف آن کنند و اهل این دیار آن را مورچا گویند. (غیاث). و رجوع به مورچل شود، برج و منار، محافظ در قلعه. (ناظم الاطباء)
گودالی که در محاصرۀ قلعه در اطراف آن کنند. مورچل. (ناظم الاطباء). گودالی را گویند که به جهت گرفتن قلعه در اطراف آن کنند. (برهان). آلنگ. مورچل. (یادداشت مؤلف). مورچال چنان است که چون سپاهی خواهند قلعه رابگیرند نقبی کنند به جانب قلعه و خاک آن را بر بالا ریزند که حایل شود که اهل قلعه اگر تیری اندازند بدیشان نخورد و آن نقب را به زیر قلعه برند و زیر برج را خالی کرده بارود (باروت ریزند و آتش زنند تا قلعه خراب شود و به درون روند و این را به چال مور تشبیه کرده اند و از آن فرا گرفته اند. (از انجمن آرا) (ازآنندراج). مغاکی را گویند که به جهت گرفتن قلعه ها در اطراف آن کنند و اهل این دیار آن را مورچا گویند. (غیاث). و رجوع به مورچل شود، برج و منار، محافظ در قلعه. (ناظم الاطباء)
مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره. ذر. (حاشیۀ برهان چ معین). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث) (آنندراج) : ذره، مورچۀ خرد. (ترجمان القرآن). نمل، مورچۀ خرد. (دهار). مورچۀ ریزه. (منتهی الارب)، به معنی مور است. (جهانگیری). حسبانه نمل. نمله. میروک. (یادداشت مؤلف). مطلق مور. حشره ای است از راستۀ نازک بالان که تیره خاصی را به نام مورچگان در این راسته به وجود می آورد. مورچه جانوری است اجتماعی و دارای انواع گوناگون، که برخی از گونه های آن گوشتخوار و خطرناکند و چون دسته جمعی حمله می کنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای درمی آورند و همه اعضای او را می خورند و اسکلتی از آن برجای می گذارند. مورچه های یک لانه سه دسته اند: 1- مورچه های کارگر که بی بالند و به گردآوری دانه و کندن لانه می پردازند. 2 و 3- مورچه های نر و ماده که چهار بال دارند. بالهای جنس ماده (ملکه) پس از جفت گیری می افتد و عمر آنها یک سال است. و کارشان فقط تخمگذاری است. عمر مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفت گیری می میرند و عمر مورچه های کارگر بین هشت تا ده ماه است. مورچه ها از نظر هوش و غریزه کاملند و تاکنون در حدود 2000 گونه مورچه در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند وبسیار اتفاق می افتد که فردی منافع خود را فدای منافع جمع می کند: عقیفان، مورچه های درازپا که در مقابر وخرابه باشد. (منتهی الارب). شیقتبان. طثرح. طبرج. (منتهی الارب). نمل. (منتهی الارب) (دهار). نمله. قردوع.دیسمه. ذر. دبی (د با) . قمل. دمه. دسمه. دنمه. دنامه: عقفان، جد مورچه های سرخ. دعاع، مورچه های سیاه بازو. دعبوب، مورچه ای است سیاه. دعابه و دبدب، رفتارمورچۀ درازپای. رمه، موق، مورچۀ پردار. سمسم، حبی، جبی ̍، مورچۀ سرخ. عجروف، مورچۀ درازپا تیزرو. نماه، مورچۀ ریزه. منمول، طعام مورچه رسیده. علس، نوعی از مورچه. هبور، مورچۀ ریزه. اجمان، مورچۀ سیمین (واحد آن جمانه است). (دستورالاخوان) : پی مورچه بر پلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دشمن خواجه به بال و پر مغرورمباد که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست. فرخی. آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز. منوچهری. لوطیکان چون ردۀ مورچه پیش یکی و دگری براثر. سوزنی. او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر من جان به صدق مورچۀ خوان شناسمش. خاقانی. بینی از اژدهادلان صف زدگان چو معرکه خانه مورچه شده چرخ ورای معرکه. خاقانی تجمل است حسود ترا دلیل فنا چنان که مورچه را پربود نشان هلاک. عبدالواسع جبلی. به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه ای به دام هجر چه باز سفید و چه مگسی. سعدی. - مثل مورچه، بسیار خرد. سخت ریز و خرد. (یادداشت مؤلف). - ، آزوقه و زاد و نوا و توشه گرد کننده. (امثال و حکم دهخدا). - مورچۀ سفید، موریانه. چوبخوارک. کرم چوبخواره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موریانه شود: تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ، عده کثیر. (امثال و حکم دهخدا). مثل مور و ملخ، خط نورستۀ زیبایان. خط سبز خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سؤال کردم و گفتم جمال و حسن ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (گلستان). چون مورچه از عارض رنگین کدام خوبان روییده است. (کتاب المعارف). - مورچۀ خط، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : ای مورچۀ خط بدمیدی آخر بر گرد مهش خط بکشیدی آخر. عطار. - مورچۀ عنبرین، ریش نورستۀ خوبان. (ناظم الاطباء). کنایه از خط خوبان و نوخطان است. (برهان) (آنندراج). - مورچۀ مشکین پر، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سپه آورد خطت مورچۀ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی. ، شبه سفید. ودع. ودعه. شبه سپید خرد. منقاف خرد و سپید. شبه سفید است که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرما باشد و به هندی کوری گویند و دفع چشم زخم را بر گردن کودکان آویزند. مهره. (یادداشت مؤلف). ببین و بترک (در تداول عامه). میقب، مهره ای که مورچه خوانندش. (منتهی الارب). ودعه، شبه سپید که از دریا برآرند... و به فارسی مورچه خوانند. (منتهی الارب)، موریانه. (ناظم الاطباء). زنگ که در ذات آهن دررود. (غیاث) (آنندراج). موریانه را نیز گویند و آن زنگاری باشد که در تیغ و آیینه و فولاد و امثال آن افتد. (برهان)، جوهر شمشیر و خنجر و کارد. مور. - مورچۀ شمشیر (خنجر یا تیغ) ، پرند و آب آن. ذری السیف. (یادداشت مؤلف). جوهر شمشیر: آن کو گهر مدح تو بر تیغ زبان راند چون مورچۀ تیغ نشیند به گهر بر. سیف اسفرنگی. ماهچۀ توغ او قلعۀ گردون گشاد مورچۀ تیغ او ملک سلیمان گرفت. خاقانی. آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچۀ خنجر کرد. امیرخسرو دهلوی. ، آبگینۀ سیاه کوچک، مرد حقیر و ضعیف و نحیف. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که به غایت ضعیف و نحیف و حقیر باشد. (برهان). مثل مور. رجوع به ترکیبات مور شود
مصغر مور یعنی مور خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). مور خرد. ذره. ذر. (حاشیۀ برهان چ معین). مصغر مور است هم چنانکه باغچه مصغر باغ باشد. (از برهان). نوعی از مور که به غایت خرد باشد. (غیاث) (آنندراج) : ذره، مورچۀ خرد. (ترجمان القرآن). نمل، مورچۀ خرد. (دهار). مورچۀ ریزه. (منتهی الارب)، به معنی مور است. (جهانگیری). حسبانه نمل. نمله. میروک. (یادداشت مؤلف). مطلق مور. حشره ای است از راستۀ نازک بالان که تیره خاصی را به نام مورچگان در این راسته به وجود می آورد. مورچه جانوری است اجتماعی و دارای انواع گوناگون، که برخی از گونه های آن گوشتخوار و خطرناکند و چون دسته جمعی حمله می کنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای درمی آورند و همه اعضای او را می خورند و اسکلتی از آن برجای می گذارند. مورچه های یک لانه سه دسته اند: 1- مورچه های کارگر که بی بالند و به گردآوری دانه و کندن لانه می پردازند. 2 و 3- مورچه های نر و ماده که چهار بال دارند. بالهای جنس ماده (ملکه) پس از جفت گیری می افتد و عمر آنها یک سال است. و کارشان فقط تخمگذاری است. عمر مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفت گیری می میرند و عمر مورچه های کارگر بین هشت تا ده ماه است. مورچه ها از نظر هوش و غریزه کاملند و تاکنون در حدود 2000 گونه مورچه در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند وبسیار اتفاق می افتد که فردی منافع خود را فدای منافع جمع می کند: عقیفان، مورچه های درازپا که در مقابر وخرابه باشد. (منتهی الارب). شیقتبان. طثرح. طبرج. (منتهی الارب). نمل. (منتهی الارب) (دهار). نمله. قردوع.دیسمه. ذر. دبی (دَ با) . قمل. دمه. دسمه. دنمه. دنامه: عقفان، جد مورچه های سرخ. دعاع، مورچه های سیاه بازو. دعبوب، مورچه ای است سیاه. دعابه و دبدب، رفتارمورچۀ درازپای. رمه، موق، مورچۀ پردار. سمسم، حبی، جُبی ̍، مورچۀ سرخ. عجروف، مورچۀ درازپا تیزرو. نماه، مورچۀ ریزه. منمول، طعام مورچه رسیده. علس، نوعی از مورچه. هبور، مورچۀ ریزه. اجمان، مورچۀ سیمین (واحد آن جمانه است). (دستورالاخوان) : پی مورچه بر پلاس سیاه شب تیره دیدی دو فرسنگ راه. فردوسی. دشمن خواجه به بال و پر مغرورمباد که هلاک و اجل مورچه بال و پر اوست. فرخی. آفرین بر مرکبی کو بشنود در نیمه شب بانگ پای مورچه از زیر چاه شصت باز. منوچهری. لوطیکان چون ردۀ مورچه پیش یکی و دگری براثر. سوزنی. او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر من جان به صدق مورچۀ خوان شناسمش. خاقانی. بینی از اژدهادلان صف زدگان چو معرکه خانه مورچه شده چرخ ورای معرکه. خاقانی تجمل است حسود ترا دلیل فنا چنان که مورچه را پربود نشان هلاک. عبدالواسع جبلی. به دست عشق چه شیر سیه چه مورچه ای به دام هجر چه باز سفید و چه مگسی. سعدی. - مثل مورچه، بسیار خرد. سخت ریز و خرد. (یادداشت مؤلف). - ، آزوقه و زاد و نوا و توشه گرد کننده. (امثال و حکم دهخدا). - مورچۀ سفید، موریانه. چوبخوارک. کرم چوبخواره. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موریانه شود: تا این مورچۀ سفید بیامد و مر عصا را بخورد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). ، عده کثیر. (امثال و حکم دهخدا). مثل مور و ملخ، خط نورستۀ زیبایان. خط سبز خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سؤال کردم و گفتم جمال و حسن ترا چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشیده ست. سعدی (گلستان). چون مورچه از عارض رنگین کدام خوبان روییده است. (کتاب المعارف). - مورچۀ خط، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : ای مورچۀ خط بدمیدی آخر بر گرد مهش خط بکشیدی آخر. عطار. - مورچۀ عنبرین، ریش نورستۀ خوبان. (ناظم الاطباء). کنایه از خط خوبان و نوخطان است. (برهان) (آنندراج). - مورچۀ مشکین پر، کنایه است از خط نورستۀ خوبان. (از یادداشت مؤلف) : سپه آورد خطت مورچۀ مشکین پر تا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی. ، شبه سفید. ودع. ودعه. شبه سپید خرد. منقاف خرد و سپید. شبه سفید است که از دریا برآرند و شکاف آن همچون شکاف هستۀ خرما باشد و به هندی کوری گویند و دفع چشم زخم را بر گردن کودکان آویزند. مهره. (یادداشت مؤلف). ببین و بترک (در تداول عامه). میقب، مهره ای که مورچه خوانندش. (منتهی الارب). ودعه، شبه سپید که از دریا برآرند... و به فارسی مورچه خوانند. (منتهی الارب)، موریانه. (ناظم الاطباء). زنگ که در ذات آهن دررود. (غیاث) (آنندراج). موریانه را نیز گویند و آن زنگاری باشد که در تیغ و آیینه و فولاد و امثال آن افتد. (برهان)، جوهر شمشیر و خنجر و کارد. مور. - مورچۀ شمشیر (خنجر یا تیغ) ، پرند و آب آن. ذری السیف. (یادداشت مؤلف). جوهر شمشیر: آن کو گهر مدح تو بر تیغ زبان راند چون مورچۀ تیغ نشیند به گهر بر. سیف اسفرنگی. ماهچۀ توغ او قلعۀ گردون گشاد مورچۀ تیغ او ملک سلیمان گرفت. خاقانی. آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچۀ خنجر کرد. امیرخسرو دهلوی. ، آبگینۀ سیاه کوچک، مرد حقیر و ضعیف و نحیف. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که به غایت ضعیف و نحیف و حقیر باشد. (برهان). مثل مور. رجوع به ترکیبات مور شود
مورچال. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). گودالی که در محاصرۀ قلعه در گرداگرد آن کنند. سنگر. (یادداشت مؤلف) : طرفین به ساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته. (مجمل التواریخ گلستانه). بنای محاصره را گذاشتند و به... پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند. (تاریخ کرمان). و رجوع به مورچال شود
مورچال. (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج). گودالی که در محاصرۀ قلعه در گرداگرد آن کنند. سنگر. (یادداشت مؤلف) : طرفین به ساختن مورچل که عبارت از سنگر است پرداخته. (مجمل التواریخ گلستانه). بنای محاصره را گذاشتند و به... پیش بردن مطریس و مورچل مشغول شدند. (تاریخ کرمان). و رجوع به مورچال شود
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ده کوچکی از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 14هزارگزی شمال خاوری حسن کیف و 6هزارگزی راه شوسۀ مرزن آباد به کلاردشت. دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
صورتی از مورچه پا، یا مورچه پی. ریشی کوتاه. قسمی زدن ریش. (یادداشت مؤلف). - ریش مورچپه، ریش کوتاه. ریش که آن را به شکلی خاص زده باشند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مورچه و مورچه پی شود
صورتی از مورچه پا، یا مورچه پی. ریشی کوتاه. قسمی زدن ریش. (یادداشت مؤلف). - ریش مورچپه، ریش کوتاه. ریش که آن را به شکلی خاص زده باشند. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مورچه و مورچه پی شود
حشره ایست از راسته نازک بالان که تیره خاصی را بنام تیره مورچگان در این راسته بوجود میاورد. مورچه جانوریست اجتماعی و آن دارای گونه های بسیار میباشد و مخصوصا برخی گونه های نواحی حاره مورچه های خطرناک و گوشتخوارند و چون بطور دسته جمعی حمله میکنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای در میاورند و در مدت قلیلی همه عضلات و انساج جانور را مورد طعمه قرار داده اسکلتی از او بر جای میگذارند. مورچه های یک لانه به سه دسته تقسیم میشوند: عده ای مورچه های کارگرند که عموما فاقد بال هستند و کار آنها جمع آوری دانه ها و مواد غذایی و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان میباشد. تعداد کمی از افراد یک لانه مورچه های نر و ماده هستند که دارای چهار بال نازک میباشند. مورچه ها حشراتی هستند که از نظر هوش و غریزه طبیعی کاملند. بین شکم و تنه این حشرات پایه ای وجود دارد که بوسیله آن شکم میتواند حرکات زیادی در جهات مختلف انجام دهد. مورچه های کارگر دارای سر کوچکی هستند در صورتیکه نرها و ماده ها دارای سر بزرگند. آرواره های این حشره نسبه قوی است و پاهایش به چنگال ختم میشوند. بالهای جنس ماده حشره مذکور پس از جفتگیری می افتند. عمر مورچه های کارگر بین 8 تا 10 ماه و مورچه ماده (ملکه) یک سال و مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفتگیری با ماده میمیرند. کار ملکه بارور شده فقط تخم گذاری است. مورچه های عمله تخم ها را جمع میکنند و پس از آنکه لاروها بیرون آمدند آنها را مواظبت کرده غذا میدهند. نوزاد ها معمولا در پیله سفیدی قرار دارند. بالغ بر 2000 گونه مورچه تاکنون در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند و بسیار اتفاق می افتد که فردی منافع شخصی خود را فدای منافع جمع می کند مور، جمع مورچگان. یا مورچه سفید. موریانه یا مورچه عنبرین. خط زیبا رویان . یا روی مورچه سوار بودن، بسیار کند راه رفتن، جوهر شمشیر و خنجر و کارد: (آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچه خنجر کرد) (امیر خسرو)
حشره ایست از راسته نازک بالان که تیره خاصی را بنام تیره مورچگان در این راسته بوجود میاورد. مورچه جانوریست اجتماعی و آن دارای گونه های بسیار میباشد و مخصوصا برخی گونه های نواحی حاره مورچه های خطرناک و گوشتخوارند و چون بطور دسته جمعی حمله میکنند هر جانوری را که غافلگیر کنند بزودی از پای در میاورند و در مدت قلیلی همه عضلات و انساج جانور را مورد طعمه قرار داده اسکلتی از او بر جای میگذارند. مورچه های یک لانه به سه دسته تقسیم میشوند: عده ای مورچه های کارگرند که عموما فاقد بال هستند و کار آنها جمع آوری دانه ها و مواد غذایی و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان میباشد. تعداد کمی از افراد یک لانه مورچه های نر و ماده هستند که دارای چهار بال نازک میباشند. مورچه ها حشراتی هستند که از نظر هوش و غریزه طبیعی کاملند. بین شکم و تنه این حشرات پایه ای وجود دارد که بوسیله آن شکم میتواند حرکات زیادی در جهات مختلف انجام دهد. مورچه های کارگر دارای سر کوچکی هستند در صورتیکه نرها و ماده ها دارای سر بزرگند. آرواره های این حشره نسبه قوی است و پاهایش به چنگال ختم میشوند. بالهای جنس ماده حشره مذکور پس از جفتگیری می افتند. عمر مورچه های کارگر بین 8 تا 10 ماه و مورچه ماده (ملکه) یک سال و مورچه های نر فقط دو هفته است یعنی پس از جفتگیری با ماده میمیرند. کار ملکه بارور شده فقط تخم گذاری است. مورچه های عمله تخم ها را جمع میکنند و پس از آنکه لاروها بیرون آمدند آنها را مواظبت کرده غذا میدهند. نوزاد ها معمولا در پیله سفیدی قرار دارند. بالغ بر 2000 گونه مورچه تاکنون در روی زمین شناخته شده که همه دارای زندگی و قوانین اجتماعی کاملند و بسیار اتفاق می افتد که فردی منافع شخصی خود را فدای منافع جمع می کند مور، جمع مورچگان. یا مورچه سفید. موریانه یا مورچه عنبرین. خط زیبا رویان . یا روی مورچه سوار بودن، بسیار کند راه رفتن، جوهر شمشیر و خنجر و کارد: (آن جهانگیر که شیرینی جان بدخواه گاه هیجا خورش مورچه خنجر کرد) (امیر خسرو)