جدول جو
جدول جو

معنی موروکنی - جستجوی لغت در جدول جو

موروکنی
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گَ ئی یِ)
دهی است از دهستان جاوید بخش فهلیان ممسنی شهرستان کازرون واقع در 9 هزارگزی خاور فهلیان با 151 تن سکنه. آب آن از رود خانه فهلیان و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ)
منسوب است به مروان بن حکم. (از الانساب سمعانی).
- مروانی رنگ، چون مروان. دارای صفاتی چون صفات مروان: اولاً لشکر آل مرتضی که باشند، شیر مردان نه مشتی دوغ بازی سیاه قفا... أموی طبع، مروانی رنگ. (کتاب النقض ص 475)
منسوب به مروان بن غیلان از حرث. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاردانگۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 33هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. دارای 279 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه به ارث رسیده باشد و مال موروث. ضد مکتسبی. (ناظم الاطباء). ارثی. به ارث رسیده. از راه ارث رسیده، مقابل مکتسب. (از یادداشت مؤلف) : ملک موروثی پدرخواستند. (گلستان). در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به موروث شود، مادرزاد. خلقی: مرض موروثی. خلق و خوی موروثی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
نعل موروکه، نعل بیرونی یعنی نعل موزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نعل مورک. نعل مورکه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سنجیدگی و نیک وزن کرده شدگی و نیک آراستگی. (ناظم الاطباء). سختگی. تناسب، (اصطلاح عروضی) نیک سنجیده و دارای وزن بودن شعر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
حکاکی و شغل حکاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری انار با 122 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
شطی که گینۀ فرانسه را از سورینام جدا می کند و 680 هزار گز طول دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ولایتی با 974 کیلومتر مربع مساحت و 21258 تن جمعیت در شمال شرقی اسکاتلند متشکل از جزایر اورکنی یا اورکنیز. مجمع الجزایری است بطول 80 کیلومتر مربع و مرکب از 90 جزیره که کمتر از ثلث آنها مسکون است. مرکز ولایت شهر کرکوال در بزرگترین جزایر موسوم به پمونا واقع است. در 865-1468م. متعلق به نروژ بود. (دایرهالمعارف فارسی) ، فر و زیبایی. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان) :
فر و اورنگ بتو گیرد دین
منبر از خطبۀ تو آراید.
دقیقی.
گر ایدون که آید ز مینو سروش
نباشد بدان فر و اورنگ و هوش.
فردوسی.
بدو گفت ای همه خوبی و فرهنگ
جهان را از تو پیرایه است و اورنگ.
ویس و رامین.
ای ازرخ تو تافته زیبایی و اورنگ
افروخته از طلعت تو مسند و اورنگ.
شهید.
، شادی و خوشحالی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) (هفت قلزم) (برهان) :
جهان آباد گشت و شاد و اورنگ
ز داد و دین واز خوبی هوشنگ.
(از آنندراج).
، زندگانی. (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج) (برهان) ، آسمان، آبی رنگ، آب رنگ. (ناظم الاطباء) ، جانورکی چوب خوار که بعربی آنرا ارضه خوانند. (ناظم الاطباء) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). موریانه، ریسمانی که بر آن چیزی آویزان کنند تا خشک گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
سلیمان بن مخلد، مکنی به ابوایوب از وزیران دولت عباسی در عراق و از مردم موریان بود که دهی از دههای اهواز است. وی پس از خالد بن برمک نیای برمکیان به وزارت منصور رسید و به خوبی به ادارۀ امور پرداخت. پس منصور بدو بدبین شد و به سال 153 هجری قمری او را عزل کرد و گرفتار ساخت و اموالش را مصادره کرد و شکنجه دادش. موریانی مردی خردمند و فصیح بود و به سال 154 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی در مادۀ سلیمان) (از لباب الانساب) (از الوزراء و الکتاب ص 65)
لغت نامه دهخدا
منسوب به موریان و آن موضعی است در اهواز. (یادداشت مؤلف) (از الوزراء و الکتاب ص 65) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس شهرستان فردوس. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گوگلیلمو. فیزیکدان و مخترع ایتالیائی (1874-1937 میلادی) وی در دانشگاه ’بولونیا’ کسب دانش کرد و بر اثر تحقیق در آثار ’هنریخ هرتز’ توانست امواج ’هرتز’ را در ایجاد رابطه از دور بکار برد. وی دستگاهی ساخت که نخست علاماتی را بوسیلۀ امواج از یکسو به سوی دیگر خانه خود فرستاد و سپس این آزمایش را بین خانه و باغ انجام داد و بعدها در فاصله دورتر دستگاه بیسیم و رادیوبااختراع مارکونی پایه گرفت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده رخنی مانداکی منسوب به موروث آنچه که بارث رسیده ارثی. . .} و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 412: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل مهر کن حکاکی، عمل و شغل مهر کن حکاکی، مهر کنی یا قالب سازی حک مهر است برای قلمکاری و آن باین ترتیب است که ابتدا روی قطعه ای از کنده گلابی (مقطع تنه درخت) نقاشانی که تبحر دارند و کارشان طراحی نقشه های قلمکار است نقشی را که میخواهند روی پرده قلمکار بیندازند طراحی میکنند. بعد کسی که کارش قالب تراشی است و با استادی بسیار بوسیله اسباب و ادوات مخصوص این کار میتواند باسانی هر نقشی را که بدستش بدهند روی قطعه چوب کنده گلابی در آورد بکندن قالب مشغول میشود و در ظرف چند روز گاه چند هفته با مهارت و ظرافت قابل ملاحظه ای قالب را حک میکند. پس از آنکه صورت نقاشی شده را روی چوب حک کرد آن وقت قالب آماده برای استفاده است. باید در نظر داشت که برای هر یک از رنگهایی که در یک نقش قلمکار بکار میرود احتیاج بیک قالب مجزا دارند
فرهنگ لغت هوشیار
ارثی، به ارث رسیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی
غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم بسته
فرهنگ گویش مازندرانی
موریانه
فرهنگ گویش مازندرانی