جدول جو
جدول جو

معنی موروثی - جستجوی لغت در جدول جو

موروثی(مَ)
آنچه به ارث رسیده باشد و مال موروث. ضد مکتسبی. (ناظم الاطباء). ارثی. به ارث رسیده. از راه ارث رسیده، مقابل مکتسب. (از یادداشت مؤلف) : ملک موروثی پدرخواستند. (گلستان). در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به موروث شود، مادرزاد. خلقی: مرض موروثی. خلق و خوی موروثی. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
موروثی
در تازی نیامده رخنی مانداکی منسوب به موروث آنچه که بارث رسیده ارثی. . .} و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 412: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
موروثی
ارثی، به ارث رسیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دورویی
تصویر دورویی
دورو بودن، نفاق، تزویر، دورنگی، تظاهر به دوستی و پنهان داشتن کینه و دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موروث
تصویر موروث
ارث گذاشته شده، مالی که به ارث به کسی برسد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثَ)
تأنیث موروث. اموال موروثه یا اخلاق موروثه، به ارث رسیده. (از یادداشت مؤلف). رجوع به موروث شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هر چیز که به ارث رسیده باشد. مال موروث، مال به ارث رسیده. (ناظم الاطباء). هرچیز که میراث گرفته شده. (آنندراج). موروثه. آنچه از ملک و مال به ارث به کسی رسیده باشد. مقابل مکتسب. ملک و مال ارثی. (یادداشت مؤلف) : اگر سلطان معظم بیند آنچه رفت درگذاشته آید تا دوستیهای موروث تازه گردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 505). پادشاه... اقبال بر نزدیکان خود فرماید که خدمت او را منازل موروث دارند. (کلیله و دمنه). نشاید پادشاهان را... بیهنران را به وسایل موروث بی هنر مکتسب اصطناع فرمایند. (کلیله و دمنه). وزارت ایشان را (آل برمک را) موروث است. (تاریخ برامکه). بندگان قدیم و خدمتکاران موروث بر مثال کبوتر سرای باشند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 155). از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی).
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم.
حافظ.
- موروث عنه، آنکه از او ارث به کسی رسیده باشد.
- ، مال یا ملکی که از آن به کسی ارث رسد.
- موروث و مکتسب، آنچه به ارث رسیده و آنچه به کوشش شخصی به دست آمده. به ارث رسیده و کسب شده: هم در این مجلس فرمود به نام سلطان منشور نبشتن ملکهای موروث و مکتسب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 377). ملک موروث و مکتسب به وارث اهل و مستحق رسانید. (سندبادنامه ص 8)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده کشتنی منسوب به مزروع زراعت شده: املاک مزروعی اراضی مزروعی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نوروز: مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز باد نوروزی. یا پادشاه نوروزی (میر نوروزی)، یا مرغ نوروزی. مرغ قهقهه (کاکی)، یا میر نوروزی. یا میر نوروز (میر)، عیدیی که در جشن نوروز دهند: (در اثنای سخن مه پری بر سبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت: ای شاه خوبان بنوروزی از برای تو کنزکی خریده ام و پروده ام) (سمک عیار 50: 1)، مالیات عوارضی که بهنگام نوروز وصول میشد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده رخنی مانداکی رخنیک منسوب به میراث، ارث برنده وارث مرد میراثی چه داند قدر مال ک رستمی جان کند مجان یافت زال. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
زایانی (مولوداتی) در فرزان، جشنی زنانه منسوب به مولود، منسوب و مربوط به موالید ثلثه، (وز آن اشکال بسیار است که هر یکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست.)، (فولکلور) میزبانی که نذری کرده است جلسه ای از زنان تشکیل می دهد (مرد حق ورود بجلسه ندارد) و زنی در آن بوعظ می پردازد و داستان عروس قریش را - که در آن عظمت فاطمه دختر پیغمبر تجلی می کند - روایت می نماید. همچنین واعظ شعری می خواند و ترجیع آنرا حاضران مجلس تکرار می کنند. زنان مجلس قطعه نخی را لای قران گذاشته گره زنند و نذر کنند که اگر نذرشان بر آورده شود خودشان مولودی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موتوری
تصویر موتوری
جنبایی منسوب به موتور، آنچه که دارای موتور است موتور دار: (قایق موتوری)
فرهنگ لغت هوشیار
نقدی، آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیا وجود داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
موضوعی در فارسی چیشیک نهاده ای منسوب به موضوع، آنچه که موضوعیت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروری
تصویر مسروری
مسرور بودن نشاط شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغروری
تصویر مغروری
در تازی نیامده فریفتگی، باد ساری ابر تنی فریفتگی، تکبر غرور
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ز بهری بی بهرگی بی برگی محرومان ماندن حرمان بی نصیبی: گذار بر ظلمات است خضر راهی کو مباد کاتش محرومی آب ما ببرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موروث
تصویر موروث
کسی که به ارث رسیده باشد، هر چیز که میراث گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوروئی
تصویر دوروئی
تزویر، دورنگی
فرهنگ لغت هوشیار
(در تازی آمده است) : از ریشه پارسی گاو دنبال چرخوکی سرودیس منسوب به مخروط یا سطح مخروطی. سطحی است که از تغییر مکان خطی موسوم به مولدبوجود آید و آن همواره بر نقطه ای ثابت بنام راس میگذرد و بر منحنی معینی باسم هادی متکی است. یا مقاطع مخروطی. اگر یک مخروط مستدیر قایم یا دوار را با یک صفحه قطع کنیم برحسب وضع صفحه قاطع یکی از منحنیهای زیر بدست خواهد آمد: بیضی (قطع ناقص) هذلولی (قطع زاید) سهمی (قطع مکافی)، این منحنیها را مقاطع مخروطی نامند و بخشی از هندسه را که از خواص منحنیهای مذکور بحث میکند مخروطات خوانند. یامخروطیان، جمع مخروطی. تیره ایست از گیاهان باز دانه از رده پیدازادان که غالبا در منطقه معتدله میرویند. ساقه این تیره از گیاهان دارای طبقه مولدی است که آوندهای قرصی چوبی میسازد. برگهای آنها عموما باریک و سوزنی و دارای یک رگبرگ دایمی است و درخت همیشه سبز است. در تمام قسمتهای آنها لوله های شیرابه است که صمغهای مختلف ترشح میکنند. این صمغهابیشتر بنام تربانتین موسومند. میوه گیاهان این تیره مرکب و مخروطی شکل است. انواع مهم گیاهان این تیره عبارتند از: کاج سرو ابهل پیرو سرخدار و صنوبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولودی
تصویر مولودی
منسوب به مولود، گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوروزی
تصویر نوروزی
عیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موروث
تصویر موروث
((مُ))
ارث گذاشته شده، هرچیز که به ارث رسیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موضوعی
تصویر موضوعی
دست مایه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دارایی
فرهنگ واژه فارسی سره
ارثی، موروثی، به ارث گذاشته شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دورویی
تصویر دورویی
Backhanded, Disingenuousness, Duplicity, Equivocation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موضوعی
تصویر موضوعی
Subject, Topical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
Inventory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موتوری
تصویر موتوری
Motor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موضوعی
تصویر موضوعی
subjetivo, tópico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موتوری
تصویر موتوری
motor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
inventário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورویی
تصویر دورویی
окольный , лицемерие , двуличие , двусмысленность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورویی
تصویر دورویی
indirekt, Unaufrichtigkeit, Falschheit, Doppelzüngigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی