جدول جو
جدول جو

معنی موردک - جستجوی لغت در جدول جو

موردک
(دِ)
دهی است از دهستان نودان بخش کوهمره نودان شهرستان کازرون واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری نودان با361 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن ماشین رو است. معدن سنگ گچ دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مورد
تصویر مورد
درختچه ای همیشه سبز با گل های سفید و میوای اسانس دار و گوشتی که مصرف دارویی دارد،، آس، آسمار، مرسین
مورد اسپرم: در علم زیست شناسی نوعی مورد با برگ های پهن و زرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
گلگون، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردک
تصویر مردک
مرد کوچک، مرد پست و حقیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وردک
تصویر وردک
آنچه عروس به خانۀ داماد می برد، جهاز عروس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مورد
تصویر مورد
موضوع، مسئله، محل ورود، جای فرود آمدن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
دهی است از دهستان بخش سمیرم بالای شهرستان شهرضا واقع در 47 هزارگزی جنوب سمیرم با 250 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مور خرد. مورچه. (یادداشت مؤلف). رجوع به مور و مورچه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آنکه وی را حقی نباشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). فلان مورک فی هذه الابل، فلان را حقی در این شتران نیست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ)
بیگناه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). یقال: انه لمورک فی الامر، ای لیس له ذنب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَرْ رَ)
گلگون و سرخرنگ. مشابه به گل. (غیاث). به رنگ گل. گلرنگ. گلی. سرخ. گلگون. وردی. وردمورد. (یادداشت مؤلف). قمیص مورد، قمیص گلرنگ. جامۀ گلرنگ. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مورد، جامۀ گلرنگ و آن دون مصرح است. (از منتهی الارب) :
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد.
کسایی.
برگ گل مورد بشکفتۀ طری
چون روی دلربای من آن ماه سعتری.
منوچهری.
گل مورد گشته است چشم من ز سهر
ز آتش دلم از گل همی گلاب کنند.
مسعودسعد.
ز کوهسار سحرگه چو صبح صادق تافت
گل مورد بگشاد چشم خویش از خواب.
مسعودسعد.
گل مورد خندان دو دیده بگشاده
دو طبعمختلفش داده فعل باد و سحاب.
مسعودسعد.
اگرچه موارد راحات به جراحات ضمیر مکدر بود و چهرۀ مورد آمال به خدشات احوال احداث مغیر... (نفثهالمصدور).
- مورد کردن، سرخ کردن. گلگون کردن. گلرنگ کردن:
وز بهر آنکه روی بود سرخ خوبتر
گلنار روی خویش مورد کند همی.
منوچهری.
- ورد مورد، گل سرخ. گل محمدی سرخرنگ:
وقت بهار است و وقت ورد مورد
گیتی آراسته چو خلد مخلد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
درختی همیشه سبز و دارای برگی خوشبو و گلی سپید کوچک و خوشبو که به تازی آس گویند، (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری)، رند، (منتهی الارب)، درختی است که برگ آن به غایت سبز باشد و به سبب سبزی آن را به زلف خوبان نسبت داده اند، و آن رادر عربی آس گویند، (انجمن آرا) (آنندراج) (از برهان) (از غیاث)، آس، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، ریحان، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، اسم فارسی آس است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، درختچه ای است زیبا از ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ که سردستۀ تیره خاصی به نام موردها می باشد و در جنگلهای بحرالروم و شمال ایران فراوان است و دراطراف شیراز و بلوچستان و یزد و اصفهان و رودبار منجیل نیز می روید و به عنوان درخت زینتی در باغها کاشته می شود، برگهایش صاف و شفاف و سبز و معطر است و در داروها به کار رود، در حدود 60 گونه از آن شناخته شده است، میوۀ خشک شدۀ آن را آس دانه نامند و چوب آن را در منبت کاری و دیگر صنعتهای ظریف به کار می برند: زند، عمار، اسحار، قنطس، قنتس، مرسین، هدسی، فطس، عمر، قنطوس، میرسین، مورت، (یادداشت مؤلف) :
گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد بزیب،
رودکی،
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ،
رودکی،
مورد به جای سوسن آمد باز
می به جای ارغوان آمد،
رودکی،
چون موردبود سبز گهی موی من همه
دردا که برنشست بر آن موی سبز بشم،
فرالاوی،
تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان،
فرخی،
همچو زلف نیکوان مورد گیسو تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار،
فرخی،
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی،
منوچهری،
نرگس همی در باغ در چون صورتی درسیم و زر
وان شاخه های مورد تر چون گیسوی پرغالیه،
منوچهری،
از دم طاوس نر ماهی سر بر زده ست
دستگلی موردتر گویی بر پر زده ست،
منوچهری،
لاله را با می عوض کن سیب را با نسترن
سرو را با گل بدل کن مورد را با ضیمران،
مختاری،
و رجوع به جنگل شناسی ج 1 ص 268 و ج 2 ص 35 و 131 و گیاه شناسی گل گلاب ص 232 و یشتها ج 1 ص 45 و 160 و 162 شود،
- مورد بری، مورد اسپرم، رجوع به مادۀ مورد اسپرم شود،
- مورد رومی، اسپرم، مورد بری، مورد صحرایی، رجوع به مادۀ مورد اسپرم شود،
- مورد صحرایی، مورد اسپرم، مورد بری، مورد رومی، رجوع به مادۀ مورد اسپرم شود،
- مثل مورد، بسیار سبز،
، زلف معشوق، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج)، مهرو نگین، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دهدز بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 24 هزارگزی جنوب باختری دهدز با 150 تن جمعیت آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ)
جهاز عروس یعنی اسبابی که بااو به خانه شوهر برند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). جهیزیه. (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری). آنچه عروس به خانه داماد میبرد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
از: مرد + ’ک’ علامت تصغیر یا تحقیر، به معنی مرد خرد. مرد کوچک. مرد حقیر. مرد پست و فرومایه:
ز ری مردک شوم را بازخوان
ورا مردم شوم و بدساز خوان.
فردوسی.
فراایستادم و از طرزی دیگر سخن پیوستم ستودن عجم را که این مردک (افشین) از ایشان بود. (تاریخ بیهقی ص 171). اما شرط سالاری را بتمامی بجای آری چنانکه آن مردک دست بر رگ تو ننهد. (تاریخ بیهقی ص 270). خواجه وی را گفت آن مردک شیرازی گوش آکنده چنان خواهد که سالاران بفرمان او باشند. (تاریخ بیهقی ص 270).
دانم که دگر باره گهر دزدد از این عقد
آن طفل دبستان من آن مردک کذاب.
خاقانی.
نیز رجوع به مردکه شود، گاهی به معنی آن مرد و مرد معهود و مرد مذکور استعمال شده است:
مردک سنگدل چنان بگزید
لب دختر که خون از آن بچکید.
سعدی.
مردکی غرقه بود در جیحون
از سمرقند بود پندارم.
سعدی.
، ابله. احمق. مصاحب دون و فرومایه. مغرور. خودبین. دون همت. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبل و شواهد فوق شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
دهی است از دهستان کوهک بخش کوهک شهرستان جهرم واقع در 30 هزارگزی خاور جهرم با329 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). و رجوع به مورد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ دَ)
راه. (منتهی الارب) (آنندراج). شاراه. (ناظم الاطباء) ، آبخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مورد شود، مهلکه. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان نوبندگان بخش مرکزی شهرستان فسا واقع در 30 هزارگزی خاور فسا با 121 تن سکنه، آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرغابی. (از شرفنامۀ منیری). اردک. رجوع به اردک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ)
نعت مفعولی از مصدر رودکه. رجوع به رودکه شود، زیبا شده. کسی که او را زیبا ساخته باشند. (از اقرب الموارد). غلام مرودک، کودک نوجوان خوشگل. (ناظم الاطباء). رودک
لغت نامه دهخدا
(مِوْ)
پیشگاه پالان شتر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مورکه
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه واقع در 4 هزارگزی خاوری تربت با 376 تن سکنه. آب آن از قنات و رودخانه و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
منسوب به مورد، به رنگ مورد، سبز همچون مورد، (از یادداشت مؤلف)، و رجوع به مورد شود:
برک را از کلاه موردی همواره سرسبزی است
میان بند کتان دارد ز صوف سبزه فیروزی،
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
تصویری از مورده
تصویر مورده
باغ گل سرخ گلستان
فرهنگ لغت هوشیار
مرد حقیر و کوچک، مرد پست و فرومایه مرد کوچک رجیل. توضیح در مورد توهین هم بکار رود: بیچاره و سفله مردکی است
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از مرود تازی انبر ک مرود کوچک: شکال خود را مرده ساخت چندانک باغبانش به مرودکی برداشت و از باغ بیرون انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهاز عروس آنچه که عروس بخانه دامادمیبرد جهازعروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مورد
تصویر مورد
راه و طریقه و محل ورود، راه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وردک
تصویر وردک
((وَ دَ))
جهاز عروس، آنچه عروس با خود به خانه داماد می برد، وردوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورد
تصویر مورد
((مُ رِ))
محل ورود، جای فرود آمدن، راه به سوی آب، آن چه اتفاق می افتد، باره، جمع موارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورد
تصویر مورد
((مُ))
درختی است همیشه سبز با گل های سفید و خوشبو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مورد
تصویر مورد
((مُ وَ رَّ))
گلگون، سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وردک
تصویر وردک
جهیزیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
مناسبت، موقع، موقعیت، وضع، مرحله، وهله، زمینه، باب، موضوع، مطلب، محل ورود، مدخل
متضاد: مخرج، محل خروج
فرهنگ واژه مترادف متضاد