جدول جو
جدول جو

معنی موجودی - جستجوی لغت در جدول جو

موجودی
نقدی، آنچه از پول و اعتبار و ارز و لوازم و ابزار و اشیا وجود داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
موجودی
دارایی
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
فرهنگ واژه فارسی سره
موجودی
پول، اعتبار، موجودیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موجودی
جردٌ
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به عربی
موجودی
Inventory
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
موجودی
inventaire
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موجودی
inventário
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
موجودی
inwentarz
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به لهستانی
موجودی
инвентарь
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به روسی
موجودی
інвентар
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
موجودی
inventaris
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به هلندی
موجودی
Inventar
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به آلمانی
موجودی
فہرست
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به اردو
موجودی
inventario
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
موجودی
รายการสินค้า
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به تایلندی
موجودی
hesabu ya mali
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
موجودی
מלאי
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به عبری
موجودی
在庫
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
موجودی
inventario
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موجودی
재고
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به کره ای
موجودی
envanter
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
موجودی
inventaris
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
موجودی
তালিকা
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به بنگالی
موجودی
सूची
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به هندی
موجودی
库存
تصویری از موجودی
تصویر موجودی
دیکشنری فارسی به چینی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ دَ)
موجوده. تأنیث موجود. ج، موجودات. (یادداشت مؤلف). رجوع به موجود و موجوده و موجودات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
موجوده. هر چیز حاضر. (ناظم الاطباء).
- حالت موجوده، حالت حالیه. (ناظم الاطباء).
- علل موجوده، علتها و سببهای موجود. علتهایی که هست. علتهایی که وجود دارد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
زایانی (مولوداتی) در فرزان، جشنی زنانه منسوب به مولود، منسوب و مربوط به موالید ثلثه، (وز آن اشکال بسیار است که هر یکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست.)، (فولکلور) میزبانی که نذری کرده است جلسه ای از زنان تشکیل می دهد (مرد حق ورود بجلسه ندارد) و زنی در آن بوعظ می پردازد و داستان عروس قریش را - که در آن عظمت فاطمه دختر پیغمبر تجلی می کند - روایت می نماید. همچنین واعظ شعری می خواند و ترجیع آنرا حاضران مجلس تکرار می کنند. زنان مجلس قطعه نخی را لای قران گذاشته گره زنند و نذر کنند که اگر نذرشان بر آورده شود خودشان مولودی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجوده
تصویر موجوده
هرچیز حاضر، موجوده، علتهایی که وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجودیت
تصویر موجودیت
از ساخته های فارسی گویان هستن استن هستش هستیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولودی
تصویر مولودی
منسوب به مولود، گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجودیت
تصویر موجودیت
هستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موجود
تصویر موجود
باشنده، هستار، هستنده، پدیده، هستی
فرهنگ واژه فارسی سره
حضور
دیکشنری اردو به فارسی
جاری، فعلی
دیکشنری اردو به فارسی