معنی موتت - جستجوی لغت در جدول جو
موتت
قطعۀ موسیقی برای آواز
ادامه...
قطعۀ موسیقی برای آواز
تصویر موتت
فرهنگ فارسی عمید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر موتا
موتا
(پسرانه)
نام یکی از سرداران دیلمی
ادامه...
نام یکی از سرداران دیلمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویر موات
موات
ویژگی زمین خشک، بایر و ویران که مالک نداشته باشد، بی جان، مرده
ادامه...
ویژگی زمین خشک، بایر و ویران که مالک نداشته باشد، بی جان، مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر موتی
موتی
میت، مرده، فوت شده
ادامه...
میت، مُرده، فوت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویر مودت
مودت
دوستی کردن، عشق و محبت، دوستی
ادامه...
دوستی کردن، عشق و محبت، دوستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویر موکت
موکت
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
ادامه...
نوعی فرش که از الیاف مصنوعی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویر موقت
موقت
مقابل دائم، دارای زمان محدود و معیّن، زمان محدود و معیّن
ادامه...
مقابلِ دائم، دارای زمان محدود و معیّن، زمان محدود و معیّن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر موات
موات
آنجه جان ندارد، مردگان
ادامه...
آنجه جان ندارد، مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر موتم
موتم
سوک گاه
ادامه...
سوک گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر موتی
موتی
جمع میه، مردگان جمع میت مردگان
ادامه...
جمع میه، مردگان جمع میت مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
موکت
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
ادامه...
نوعی فرش کرکدار پشمی یا از الیاف پشم گونه که روی زمین قرار میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مودت
مودت
دوستی و محبت و صداقت و رفاقت
ادامه...
دوستی و محبت و صداقت و رفاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مورت
مورت
مورد
ادامه...
مورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر موقت
موقت
تعیین کننده وقت و ساعت، هنگام معین
ادامه...
تعیین کننده وقت و ساعت، هنگام معین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مفتت
مفتت
کسی و یا چیزی که می شکند و ریز ریز میکند
ادامه...
کسی و یا چیزی که می شکند و ریز ریز میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر مودت
مودت
((مَ وَ دَّ))
دوستی، رفاقت
ادامه...
دوستی، رفاقت
فرهنگ فارسی معین
تصویر موات
موات
((مَ))
بی جان، مرده، زمینی که در آن کشت نشده باشد
ادامه...
بی جان، مرده، زمینی که در آن کشت نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویر موقت
موقت
((مُ وَ قَّ))
وقت معین و محدود، ناپایدار، محدود
ادامه...
وقت معین و محدود، ناپایدار، محدود
فرهنگ فارسی معین
تصویر موکت
موکت
((مُ کِ))
نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه (واژه فرهنگستان)
ادامه...
نوعی کف پوش درشت باف با پرز بلند یا کوتاه، فرشینه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویر موقت
موقت
((مَ یا مُ قِ))
جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد
ادامه...
جایی که برای تعیین وقت مقرر گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویر موقت
موقت
چندگاهه، گذرا، زودگذر
ادامه...
چندگاهه، گذرا، زودگذر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
Makeshift, Temporary
ادامه...
Makeshift, Temporary
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
provisoire, temporaire
ادامه...
provisoire, temporaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
sementara
ادامه...
sementara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
অস্থায়ী , সাময়িক
ادامه...
অস্থায়ী , সাময়িক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
अस्थायी , अस्थायी
ادامه...
अस्थायी , अस्थायी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
provvisorio, temporaneo
ادامه...
provvisorio, temporaneo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
tijdelijk
ادامه...
tijdelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
provisional, temporal
ادامه...
provisional, temporal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
provisorisch, vorübergehend
ادامه...
provisorisch, vorübergehend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
тимчасовий
ادامه...
тимчасовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
временный
ادامه...
временный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
tymczasowy
ادامه...
tymczasowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
provisório, temporário
ادامه...
provisório, temporário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر موقت
موقت
مُوَقَّت
geçici
ادامه...
geçici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی