جدول جو
جدول جو

معنی مواهص - جستجوی لغت در جدول جو

مواهص(مَ هَِ)
جمع واژۀ موهص. رجوع به موهص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواهب
تصویر مواهب
موهبت ها، چیزهایی که به کسی ببخشند، بخشش ها، دهش ها، جمع واژۀ موهبت
فرهنگ فارسی عمید
(رَ هَِ)
سنگها برهم نشستۀ استوار. (منتهی الارب). صخره های بهم استوارشدۀ ثابت. واحد آن راهصه است. (از اقرب الموارد) ، سنگها که سپل شتر را کوبد. (منتهی الارب). سنگهایی که چون چهارپایان پای بر آن گذارند بکوبد. (از معجم متن اللغه). الرواهص من الحجاره، سنگهایی که ستوران را بکوبد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
پایگاه و مرتبه ها. (منتهی الارب). درجات. مراتب. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / مَ هََ)
تابانی و درخشانی و رونق روی. (ناظم الاطباء). آب و رونق روی. (آنندراج) (از منتهی الارب). موهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : موهه وجهه و مواهتهه، ای مأه و رونقه. (منتهی الارب). نیکویی و تابانی و درخشانی آب روی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
جمع واژۀ موهبه. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عطیه ها. جمع واژۀ موهبت. (غیاث) : منتظریم جواب این نامه را... تا به تازه گشتن اخبار سلامتی خان... لباس شادی پوشیم و آن را از بزرگتر مواهب شمریم. (تاریخ بیهقی). ملک مثال داد تا ایشان را نکال کردند... حکیم را حاضر خواست و به مواهب خطیرمستغنی گردانید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 395). تا به میامن آن درهای روزی بر من گشاده گشت و صلات و مواهب پادشاهان بر من متواتر شد. (کلیله چ مینوی ص 47).
سایل و زایر از مواهب او
قهرمان خزانۀ وهاب.
سوزنی.
خلف دست به جوایز و عطیات و مواهب برگشاد و خود را در پیش سلطان افکند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 251). شمس المعالی در باب او ابواب صنایع و مواهب تقدیم فرموده بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230). ثنا وستاگوی او در بزم بذل مواهب. (ترجمه تاریخ یمینی ص 447).
توران شه خجسته که در من یزید فضل
شد منت مواهب او طوق گردنم.
حافظ.
اصفهان... شهری است به حقیقت مخصوص به اوفی قسمی از مبادی ایادی الهی جل جلاله و منصوص بر اوفر سهمی از غرایب مواهب پادشاهی عم نواله. (از ترجمه محاسن اصفهان). و رجوع به موهبت و موهبه شود، جمع واژۀ موهب. (ناظم الاطباء). رجوع به موهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ)
غسالۀ چیزی. (منتهی الارب). آب چرکین که در آن چیزی شسته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وَهَْ هََ)
مردی که گویا استخوانهایش در یکدیگر درآمده است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). موهوص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ هَِ)
موضع وهصه. ج، مواهص. (از المنجد). رجوع به وهصه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواهب
تصویر مواهب
عطیه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواهب
تصویر مواهب
((مَ هِ))
جمع موهبت، بخشش ها و انعام ها
فرهنگ فارسی معین
بخشش ها، دهش ها، عطایا، موهبت ها
متضاد: مکاسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد