جدول جو
جدول جو

معنی مواقع - جستجوی لغت در جدول جو

مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
فرهنگ فارسی عمید
مواقع
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
فرهنگ لغت هوشیار
مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
فرهنگ فارسی معین
مواقع
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواقف
تصویر مواقف
موقف ها، محلهای وقوف، جاهای ایستادن، ایستگاه ها، جمع واژۀ موقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماوقع
تصویر ماوقع
آنچه واقع شده، آنچه به وقوع پیوسته، واقعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواضع
تصویر مواضع
موضع ها، محلهای قرار گرفتن، جمع واژۀ موضع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موانع
تصویر موانع
مانع ها، باز دارنده ها، جلوگیری کننده ها، کنایه از مشکل ها، معضل ها، جمع واژۀ مانع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَ عَ / قِ عِ)
مواقعه. مواقعت. نبرد و پیکار. (ناظم الاطباء). حرب: ابوالفضل هروی منجم با مؤیدالدوله مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 70). خبر مواقعۀ ایشان به سلطان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 405). بهاءالدوله لشکری به مواقعۀ او فرستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 314).
- مواقعه کردن، جنگ کردن. جنگیدن. به حرب پرداختن. نبرد کردن. رزمیدن. (از یادداشت مؤلف).
، آرمیدن با زن. آمیزش. مقاربت. مجامعت. مواقعت. مباضعت. مباشرت. مضاجعت. جماع. وقاع. مباضعه. بضاع. نزدیکی. آرامش. آرامش با... صحبت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه و مجامعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
با هم به جنگ و محاربه درافتادن. (منتهی الارب) (آنندراج). جنگ کردن کسی با کسی و در محاربۀ او افتادن. (ناظم الاطباء). وقاع. مقاتله. (تاج المصادر بیهقی). با کسی در جنگ بایستادن. (المصادر زوزنی) ، آرمیدن با زن و مخالطت نمودن با زن. (از منتهی الارب) (آنندراج). آرمیدن با زن و مخالطت و آمیزش نمودن باآن. (ناظم الاطباء). مجامعه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ / قِ عَ)
جنگ. حرب. جنگ کردن. حرب کردن: پیش از مواقعت ومصادمت او هزیمت عار دارد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414) ، آرمیدن با زن. آمیزش. هم بستری. همخوابگی. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به مواقعه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موانع
تصویر موانع
جمع مانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موادع
تصویر موادع
جمع میدع، جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواضع
تصویر مواضع
جمع موضع، جای ها جمع موضع جاها مکانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقد
تصویر مواقد
جمع موقد، آتشدان آتشگاه ها جمع موقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقذ
تصویر مواقذ
جمع موقذ، زی اندام ها چون شتالنگ و زانو و آرنج و دوش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موقف، استادنگاهان ایستگاه ها جمع موقف جایهای ایستادن ایستگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماوقع
تصویر ماوقع
اتفاق و حادثه و سانحه، ماجرا و گزارش و رویداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فواقع
تصویر فواقع
بلاها، سختیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقعت
تصویر مواقعت
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
مواقعه و مواقعت فارسی: در افتادن به هم همستیزی، گای گادن جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب ستیزه، جماع آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواقع
تصویر تواقع
همرویدادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماوقع
تصویر ماوقع
((وَ قَ))
رویداد، آنچه که واقع شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواضع
تصویر مواضع
((مَ ض))
جمع موضع، جاها، مکان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موانع
تصویر موانع
((مَ نِ))
جمع مانع، بازدارنده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواقع
تصویر فواقع
((فَ قِ))
جمع فاقعه، سختی ها، بلاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواقعه
تصویر مواقعه
((مُ قَ عَ یا قِ ع))
جنگ کردن با کسی، جماع کردن، حرب، ستیزه، جماع، آمیزش
فرهنگ فارسی معین
پیکار، جنگ، حرب، ستیز، غزوه، کارزار، جنگ کردن، پیکار کردن، آمیزش، جماع، جماع کردن، مخالطت کردن، آمیزش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از موانع
تصویر موانع
Barriers, Obstructive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موانع
تصویر موانع
barreiras, obstructivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موانع
تصویر موانع
Barrieren, hinderlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موانع
تصویر موانع
bariery, utrudniający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موانع
تصویر موانع
барьеры , препятствующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از موانع
تصویر موانع
бар'єри , перешкоджаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی