جدول جو
جدول جو

معنی مواقذ - جستجوی لغت در جدول جو

مواقذ
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقذ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقذ به معنی طرف اندام همچو شتالنگ و زانو و آرنج و دوش. (آنندراج). و رجوع به موقذ شود
لغت نامه دهخدا
مواقذ
جمع موقذ، زی اندام ها چون شتالنگ و زانو و آرنج و دوش
تصویری از مواقذ
تصویر مواقذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواخذ
تصویر مواخذ
کسی که مورد عتاب و بازخواست واقع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
موقع ها، مهر و امضا شده ها، جمع واژۀ موقع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقف
تصویر مواقف
موقف ها، محلهای وقوف، جاهای ایستادن، ایستگاه ها، جمع واژۀ موقف
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قِ)
طرف اندام همچون شتالنگ و زانو و آرنج و دوش. ج، مواقذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مؤق. (منتهی الارب مادۀ م ٔق). رجوع به مؤق شود
لغت نامه دهخدا
بیکار باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
زمان و یا مکان نام برده شده، ساعت، سنگهای شاخص، دایرۀ هندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقد. (اقرب الموارد). رجوع به موقد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به موقر شود، جمع واژۀ موقره. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به موقره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ موقع به معنی جاها و محلها. (از غیاث). و رجوع به موقع شود، جمع واژۀ موقعه. (اقرب الموارد). جمع واژۀ موقعه به معنی جاها و محلها. (آنندراج). و رجوع به موقعه شود، جمع واژۀ میقعه. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به میقعه شود، جمع واژۀ موقع به معنی وقتها و هنگامها و زمانها: در مواقع ضرورت پیش من می آمد
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ موقف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (غیاث) (آنندراج) : از مواقف خویش به امید فرصت غنیمت و اغترار به ظاهر هزیمت به فضای صحرا آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 324). در مواقف حروب... جان را وقایۀ ذات و فدای نفس شریف او می ساخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 440). با قلت اجزاء و خفت حجم مشتمل است بر شرح مواقف و مقامات سلطان محمود سبکتکین و برخی از احوال آل سامان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 14). اقدام کفار از مواقف خویش زایل شد و هزیمت شدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). و رجوع به موقف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ ماقی. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماقی شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سرزنشگر باز خواهنده کسی که مورد عتاب واقع شده. کسی که مواخذه کند عتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقد
تصویر مواقد
جمع موقد، آتشدان آتشگاه ها جمع موقد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
جمع موقع، آوا مان اوا مان شد گاهان جمع موقع
فرهنگ لغت هوشیار
جمع موقف، استادنگاهان ایستگاه ها جمع موقف جایهای ایستادن ایستگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقع
تصویر مواقع
((مَ قِ))
جمع موقع
فرهنگ فارسی معین
موقف ها، ایستگاهها، مقام ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فرصت ها
دیکشنری اردو به فارسی