جدول جو
جدول جو

معنی مواعده - جستجوی لغت در جدول جو

مواعده
به هم وعده دادن، به یکدیگر وعده کردن
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
فرهنگ فارسی عمید
مواعده
(عِ ظَ)
بهم دیگر وعده نمودن و میعاد کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی وعده نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با یکدیگر وعده کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، نبرد کردن به وعده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مواعده
مواعده و مواعدت در فارسی: نیوندیدن نوید دادن
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
فرهنگ لغت هوشیار
مواعده
((مُ عَ دَ))
به یکدیگر وعده دادن
تصویری از مواعده
تصویر مواعده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواعد
تصویر مواعد
موعدها، جاهای وعده کردن، زمانهای وعده دادن، در علم اقتصاد سررسید ها، عهد و پیمان ها، عقدها، قرار و مدارها، قول و قرارها، بیعت ها، جمع واژۀ موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
پیش پرداخت، پولی که بابت دستمزد کارگر یا حقوق کارمند یا بهای کالا پیشکی داده شود، مساعده
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
مصاحب کردن کسی را، رفتن کسی با دیگری. (ناظم الاطباء) ، مجارات در رفتن. با یکدیگر در رفتن مسابقه نهادن. (از اقرب الموارد) ، گاه مواغده را در ناقۀ واحد استعمال کنند زیرا یک دست ویک پای او با هم می روند و دست و پای دیگرش با هم. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، کار کردن چون دیگری. (از اقرب الموارد) ، تقلید و ادای یکدیگر را درآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نوید دادن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دوستی کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وداد. با یکدیگر دوستی داشتن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). محابّه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ موعد. سررسیدها.وعده ها. (ناظم الاطباء) : مواعدی را که قانون معین نکرده است دادگاه معین خواهد کرد. (مادۀ 611 آیین دادرسی مدنی). مواعدی که ابتدای آن تاریخ ابلاغ یا اعلام است روز ابلاغ و اعلام و همچنین روز اقدام جزء مدت محسوب نمی شود. (مادۀ 613 آیین دادرسی مدنی). دادن مهلت در مواعدی که از طرف دادگاه تعیین می شود فقط یک دفعه جایز است. (مادۀ 618 آیین دادرسی مدنی). و رجوع به موعد شود، وعده جایها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ سَ)
نشستن با کسی. (ناظم الاطباء). با کسی نشستن. مجالست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ دَ)
زن، چیزی بر هیئت جامه دان که بر وی می نشینند، غراره ای که در وی گوشت خشک و نان و جز آن نهند، ریگ تودۀ گرد، کوه چسبیده به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صلح نمودن و آشتی کردن با کس یا کسانی. (از ناظم الاطباء). مصالحه. (تاج المصادر بیهقی). مهاوده. (تاج المصادر). با هم صلح نمودن و آشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). مصالحه
لغت نامه دهخدا
(کُ)
آشتی. مصالحه. آشتی کردن. صلح کردن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به موادعت و موادعه شود، یکدیگر را وداع کردن. (غیاث). و رجوع به موادعت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
با یکدیگر بر آب آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی به آب یا جایی بیامدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظَ)
بند کردن در را و قفل کردن آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ ظا / عَ ظَنْ)
بر ریگ نرم و دشوارگذار رفتن، برابری و نبرد کردن در رفتن و رفتار به شب، به شب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ سَ)
نوعی از رفتار شتر. (منتهی الارب). نوعی از رفتار شتر که گردن را بکشد و گامها را فراخ گذارد. (ناظم الاطباء). گردن یازیدن اشتر در رفتن به شتاب. (از المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ دَ)
یک نوع از بازی. (ناظم الاطباء). نوعی بازی که بازی کننده همان عمل و کاری کند که یار و حریف او انجام دهد
لغت نامه دهخدا
(عَ)
توکید. رجوع به توکید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دَ)
مساعده. مساعدت، آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی. پیشکی. پیش مزد. پیش کرایه. پیش پرداخت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). آنچه به جهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک ص 46).
- مساعده دادن، پیشی دادن. پیش از رسیدن هنگام دریافت مزد قسمتی از آن را دادن. مقداری اندک یا مبلغی کم از مقدار یا مبلغ بیشتر را پیشی دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ، یاری مالی کردن به رعیت پیش از رسیدن فصل خرمن.
- مساعده گرفتن، پیشکی گرفتن. مقداری از مزد یاحقوق خود را قبل از موعد مقرر گرفتن.
- ، یاری و کمک مالی گرفتن زارع پیش از فصل خرمن از مالک
لغت نامه دهخدا
(عِ دَ)
مؤنث واعد. رجوع به واعد شود: ارض واعده، زمین که نوید خبر دهد از گیاه و علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ دَ)
مؤاکده. ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ مانده در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر رنج بیننده در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَج ج)
مساعدت. مساعده. یارمندی نمودن. (منتهی الارب). یاری کردن. (آنندراج). معاونت کردن. (اقرب الموارد) : مساعدهالخاطل تعد من الباطل. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود
لغت نامه دهخدا
موادعه و موادعت در فارسی: آشتی کردن، بدرود کردن صلح کردن آشتی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
جمع موعد، سر رسید ها پاس ها سامه گاهان جمع موعد
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعدت
تصویر مواعدت
بیکدیگر وعده دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موادعه
تصویر موادعه
((مُ دَ عَ یا دِ ع))
آشتی کردن، صلح کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
((مُ عِ دَ یا دِ))
یاری، پیش پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعد
تصویر مواعد
((مَ عِ))
جمع موعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاعده
تصویر معاعده
پیمان
فرهنگ واژه فارسی سره
آرمون، بیعانه، پیش پرداخت، پیش مزد، تقاوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد