جدول جو
جدول جو

معنی مواضاه - جستجوی لغت در جدول جو

مواضاه
(عَ عَ ظَ)
با هم چیرگی جستن در پاکیزگی و خوبی. (منتهی الارب) (آنندراج). چیره شدن به کسی در پاکیزگی و زیبایی. (از اقرب الموارد). جنگ و نبرد کردن باکسی به سپیدی روی. مؤاضاه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مواضعه
تصویر مواضعه
با هم در کاری یا امری متفق و همدست شدن، قرار گذاشتن با یکدیگر برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ مَ)
موافقت کردن. (از منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (از آنندراج). با کسی موافقت کردن. (دهار). مواطاه. و رجوع به مواطات و مواطا شود، مساهمه. (یادداشت مؤلف) ، (اصطلاح قافیه) تکرار قوافی کردن در شعر به لفظ و معنی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ مَ)
محاکمه کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). مرافعه پیش قاضی بردن و محاکمه کردن با کسی. (از اقرب الموارد). پیش قاضی رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مصالحه کردن با کسی در مالی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
گول شمردن و سبک و حقیر و خوار انگاشتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ عَ طَ)
نهفتن چیزی را. (منتهی الارب). واپوشانیدن. (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 96). پوشیدن. (المصادر زوزنی). پوشیدن. توریه. ستر کردن خبری و غیر آن را اظهار کردن. مدامسه. نهفتن. پنهان کردن. پوشانیدن. (یادداشت مؤلف) ، ستیهیدن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
مواضاه. با هم چیرگی جستن در پاکیزگی و خوبی. (ناظم الاطباء). و رجوع به مواضاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
وضاخ. (منتهی الارب). نبرد کردن در آب کشیدن ودر دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سیر صاحب خود رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). سیر کردن مانند سیر دیگری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ ظَ)
باهمدیگر گرو بستن. (از منتهی الارب). گرو بستن با کسی. (ناظم الاطباء). با کسی گرو بستن. (تاج المصادر بیهقی) ، متارکه کردن خرید و فروخت را. (ناظم الاطباء). ماندن خرید و فروخت با هم، بر چیزی موافقت و سازواری نمودن و قرار دادن. (منتهی الارب) (آنندراج). سازواری کردن کسی را و موافقت نمودن با او و قرار دادن با او. (ناظم الاطباء). با هم شرکت کردن. (غیاث) ، با هم آگاهی بخشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و هلم اواضعک الرأی، بیا تا آگاه شوم از رای تو و آگاه گردی از رای من
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ عَ / ضِ عِ)
مواضعه. مواضعت. قرارداد و شرکت با هم. آگاهی از رای یکدیگر و همرایی و گفتگوی با هم. (ناظم الاطباء). موافقت در امری. نهادن بر... بر چیزی با یکدیگرسازواری و موافقت نمودن. با یکدیگر قرار امری دادن. (یادداشت مؤلف). مواضعت. نوشته ای تفصیلی متضمن شروط و حدود اختیارات تصدی کننده و موافقت به تصدی دهنده.در تفویض شغلی مهم چون وزارت و جز آن رسم بوده است که نامزد وزارت شروط و حدود کار و اختیاراتی را که برای راندن آن شغل لازم می دیده فصل به فصل یا یکجا تحریر می کرده و تفویض کننده شغل قبولی خود و یا حدود موافقت خود را ذیل فصول آن می نگاشته و در پایان قبول کننده شغل سوگندنامه ای متضمن آیتی از قرآن کریم در باب صدق نیت و درستی گفتار و کردار و ایفاء وظایف خود می نوشته و تفویض کننده مقام نیز قبولی خود را تحریر و به سوگند مؤکد می ساخته است: ترا که سالاری باید که به حکم مواضعه و جواب کار می کنی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270). خواجه (احمد حسن) گفت فرمانبردارم... بازگشت بسوی خانه و مواضعه با وی بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). نسخت سوگندنامه و مواضعه بیاورده ام در مقامات محمودی که کرده ام. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). دیگر روز خواجه (احمد حسن) بیامد... و بوسهل و بونصر مواضعه پیش وی بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 149). و رجوع به مواضعت و مواضعه نامه شود.
- مواضعه بر خود (با خویشتن) گرفتن، انجام امری را به عهده گرفتن. متعهد شدن انجام دادن کاری را: ملک چنین بی جنگ پیش آمد و مالهای بسیار آورد و مواضعه بر خویشتن گرفت و قرارداد که به درگاه او آید به مداین. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
- مواضعه کردن، مواضعت کردن. قرارداد بستن. قرار دادن. پیمان بستن. قرار گذاشتن. متعهد شدن. نهادن. (از یادداشت مؤلف) : ابوالفضل هروی منجم... مواضعه کرده بود که در آن مواقعه صبر می کند تا مریخ به درجۀ هبوط رسد. (ترجمه تاریخ یمینی، نسخۀ خطی). ابوالقاسم را متهم گردانید به آنکه با عبداﷲ بن الراضی مواضعه کرده است بر خلافت. (ترجمه تاریخ قم ص 233).
- مواضعه نوشتن (نبشتن) ، مواضعت نوشتن. قرارداد نوشتن.دستورالعمل امری را نوشتن. قرارداد امضا کردن. قرارانجام کاری را با شروط و حدود معین تحریر کردن: دیگر روز مواضعه نبشت و هم در مجلس جوابها نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 527). بوسهل حمدوی مواضعه نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 395). بازگشت بدان که مواضعه نویسد برسم و در او شرایط شغل درخواهد... و مواضعت نبشت و نزدیک استادم فرستاد و امیر به خط خود جواب نبشت و هرچه خواسته بود و التماس نموده از این شرایط قبول نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381). به خانه خواجه رو و با وی خالی بنشین تا آنچه گفته ام او بگوید و مواضعه نویسد. نماز دیگر با خویشتن بیار تا جوابها نبشته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 667). این سه تن خالی بنشستند و منشور و مواضعه و جوابها نبشته و هر دو به توقیع مؤکد شده با احمد بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270).
، آنچه از طرف فرمانروا یا شخص یا گروهی به رسم باج یا مالیات تعهد پرداخت آن به دولت یا پادشاهی بشود: مواضعۀ کرمان هشتاد هزار دینار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 171). مواضعۀ عمان بیرون از فرع صد و سی هزار دینار. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 172). وبه اندک مواضعۀ سنوی و شحنه ای که در موافقت او بگذاشت رضا داد. (تاریخ جهانگشای جوینی).
- مواضعه نهادن، مالیات نهادن. پرداخت مالی را به عهدۀ کسی قرار دادن. باج و خراج تعیین کردن: چون از آنجا بازگشت قصد هند کرد و غنیمتهای بسیار آورد و مواضعه بر ملک هند نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 94).
- ، قرار دادن. عهدبستن: و ایشان در آن باب با یکدیگر مواضعه نهادند و موافقت بستند تا به وقت امکان از کار او پردازند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 73). و رجوع به مواضعت و مواضعت نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(عَظظ)
یاری دادن کسی را. لغت ردیه است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یاری کردن و به مال و تن با کسی غمخواری کردن و لفظ مواسات مهموزالفاء ناقص است که همزۀ آن به واو مقلوب مکتوب شده مثال واوی نیست چنانکه به ظاهر دیده می شود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آمدن بر قوم و رسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (از اقرب الموارد). آمدن گروهی را. (ناظم الاطباء) ، حج گزاردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، به تمام گزاردن حق کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، برآمدن بر چیزی و مشرف شدن بر آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از یکدیگر خشنود شدن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، نبرد کردن با یکدیگر به خشنودی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). گویند: راضانی فرضوته ارضوه ارضوه، یعنی نبرد کردیم او را به خشنودی پس غالب آمدم او را در آن. (منتهی الارب) ، ای غلبته فی الرضاء او کنت اشد رضاء منه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیاپی کردن دو کار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیاپی کردن. (دهار) ، جدا کردن بعضی از گوسپندان رااز بعضی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دوستی. پیوستگی با هم نمودن. (منتهی الارب). دوستی نمودن با کسی و پیوستن به او، ضد معاداه. (از ناظم الاطباء). با کسی دوستی کردن. (دهار). با کسی دوستی و پیوستگی داشتن. (آنندراج). و رجوع به موالات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباضعه و مباضعت: گای گادن جماع کردن آرمیدن: و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاج شاهان زهری از گیاهان این واژه در برهان طواره آمده برابر با بیش که بیخ گیاهی است اقونیطون سمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالاه
تصویر موالاه
موالات در فارسی همدوستی همکاری، پیوسته کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواطاه
تصویر مواطاه
مواطات در فارسی: همداستانی ساز واری
فرهنگ لغت هوشیار
مواضعه و مواضعت در فارسی: گرو بستن سامه بستن (سامه شرط)، دست کشیدن: از داد و ستد، ساز واری، آگاهی بخشیدن با یکدیگر قرار نهادن قرار گذاشتن: (پس بعضی از ایشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید و دیگران بضرورت اقتدا کردند.) (کلیله. مصحح مینوی 324)، متارکه کردن خرید و فروش، سازواری کردن موافقت کردن، قرار گذاری، متارکه خرید و فروش، سازواری موافقت، قرار داد، جمع مواضعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواساه
تصویر مواساه
مواسا و مواسات در فارسی: تیمناک یاریگری یاری از دل و جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازاه
تصویر موازاه
موازات در فارسی: همسویگی، رو با رویی
فرهنگ لغت هوشیار
مواخات در فارسی: برادری یگانگی مواخات در فارسی: برادری دوستی: چون برادری
فرهنگ لغت هوشیار
مواتات در فارسی: سازش مواتات در فارسی: فرمانبرداری، همراهی ساز گاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
سوال و جواب کردن با هم، مکالمه
فرهنگ لغت هوشیار
قرارداد، نهاد، وضع، قرارومدار، تبانی، سازواری، موافقت، قرارگذاشتن، وضع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد