جدول جو
جدول جو

معنی مواسقه - جستجوی لغت در جدول جو

مواسقه
(عَ / عَ ظِنْ)
همسنگ برآمدن در معارضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به سوی یکدیگر آهنگ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مراسله
تصویر مراسله
نامه، به هم نامه نوشتن، نامه فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
چیزی که مورد نیاز است، مطلوب، در علم حقوق مال مورد دعوی، مدعیٌ به، اراده، مال، دارایی، ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
(عَظظ)
یاری دادن کسی را. لغت ردیه است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یاری کردن و به مال و تن با کسی غمخواری کردن و لفظ مواسات مهموزالفاء ناقص است که همزۀ آن به واو مقلوب مکتوب شده مثال واوی نیست چنانکه به ظاهر دیده می شود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ قَ)
نخله موسقه، خرمابن بسیاربار. ج، موسقات. (ناظم الاطباء). درخت خرمای باردار. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ واسق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ واسق به معنی ناقۀ بارگرفته و آبستن شده. (آنندراج). رجوع به واسق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گول گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موق. مؤوق (م ئو) . (منتهی الارب). احمق شدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موق و مؤوق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
موق. موق. مؤوق (م ئو) . بمردن و هلاک گشتن. (منتهی الارب). مردن و هلاک گردیدن کسی. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نزدیک شدن و نزدیک رفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نبرد کردن درخوبرویی و زیبایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نبرد کردن به نیکویی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَطط)
عهد و پیمان کردن با هم. وثاق. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی عهدبستن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). با کسی استواری کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ)
سازواری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) سازوار کردن با کسی. ضد مخالفت و خلاف. (ناظم الاطباء). با کسی موافقت کردن. (تاج المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). وفاق. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به موافقت شود، درخور آمدن. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، یافتن کسی را. (ناظم الاطباء). یافتن، گویند: وافقته اذا صادفته. (منتهی الارب) ، قصد چیزی کردن، گویند وافقت السهم بالسهم، قصد آن کردم به تیری. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح ریاضی) دو عدد راگویند که عدد بزرگتر بر عدد کوچکتر قابل تقسیم نباشد، ولی هر دو بر عددی سوم قابل قسمت باشند مانند هشت و بیست که هر دو بر چهار قابل تقسیم هستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). متوافق. و رجوع به متوافق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ قَ / فِ قِ)
موافقه. موافقت. سازگاری. سازواری. همفکری. همرایی. و رجوع به موافقت و موافقه شود: معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند که موافقه را ملتزم شودو به قراری تن دردهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359).
- مال موافقه، مال مورد موافقت. مالی که در پرداخت آن دو طرف موافقت کرده باشند به منظور سازش. مال مصالحه: میان سلطان و شمس المعالی به وساطت جمعی اکابر مال موافقه معین شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 259).
- ، امر مورد موافقت. موافقتنامه. پیمان نامه. قراردادنامه. قرارداد. پیمان.
- موافقه بستن، قرارداد بستن. موافقت کردن بر سر موضوع و امری. موافقتنامه نوشتن در مورد مسأله ای. پیمان بستن: با او موافقه بست و پنجاه سر از خیار فیلان او بستد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ)
گردن دراز کردن شتر در رفتن و برابری کردن وی در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردن دراز کردن شتر گاه سرعت رفتار. (یادداشت مؤلف) ، نبرد کردن و برابری نمودن با یکدیگر در رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی به هم رفتن. (المصادر زوزنی). نبرد کردن در رفتن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پنهان، پیروی یکدیگر نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). متابعت یکدیگر کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متاسقط
تصویر متاسقط
بر هم فرو ریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسله
تصویر مباسله
مباسله در فارسی: تاخت و تاز تاختن حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلاسقه
تصویر فلاسقه
جمع فیلسوف، از ریشه یونانی فرزانگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویسقه
تصویر عویسقه
چرغ شهری چرغ دزده از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسقه
تصویر متناسقه
مونث متناسق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسده
تصویر محاسده
محاسدت و محاسده در فارسی: رشک ورزی حسد ورزیدن بدخواهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواسیه
تصویر سواسیه
تبریزی از درختان، جمع سواء، مانندان، جزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
جمعیت، سامان، ملک، املاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواسطه
تصویر بواسطه
با میانجگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موافقه
تصویر موافقه
موافقت در فارسی: ساختاری آشتی ساز واری همداستانی
فرهنگ لغت هوشیار
مواثقه و مواثقت در فارسی: پیمان بستن عهد و پیمان کردن با هم قرار داد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواساه
تصویر مواساه
مواسا و مواسات در فارسی: تیمناک یاریگری یاری از دل و جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواسمه
تصویر مواسمه
آورد زیبایی (آورد مسابقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خواسته
تصویر خواسته
نیت، میل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره