جدول جو
جدول جو

معنی مواز - جستجوی لغت در جدول جو

مواز(مَوْوا)
مویزفروش. (منتهی الارب) ، موزفروش. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موازی
تصویر موازی
رو به رو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ زِ)
جمع واژۀ موزج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ زِ)
باربردار. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، وزیرشونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به موازرت و موازره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
ناحیه ای است در سرزمین گیلان که شهر رشت در آن واقع شده. حد شمالی آن دریای خزر و مرداب و حد غربی فومن و جنوبی شفت و سنگر و شرقی سفیدرود و لشت نشا. عرض آن از مشرق به مغرب 38 هزار گز و طول آن از شمال به جنوب 50 هزار گز است. نواحی آن در شمال خمام و خشکه بیجار و در جنوب کوچصفهان و رشت است. (از جغرافیای سیاسی ایران تألیف کیهان ص 265 و 270 و 273 و 275)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برابر و مساوی. همسنگ. هم پهلو. هم پایه. هم رتبه: ذات شریف او در شرف موازی سماک و در رفعت مساوی افلاک. (ترجمه تاریخ یمینی ص 396). آن لشکر کوههای چند که مساوی سماء و موازی جوزاء بود در مسافت آن دیار قطع کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 338). با سماک گردون مساوی و با سماکین موازی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 285) ، و این را در نوشته ها از برای درستی و راستی اعداد استعمال می کنند مانند مبلغ که در درستی وجوه و مقدار که در درستی اوزان استعمال می شود، مثلاً گویند موازی ده عددو مبلغ ده تومان و مقدار ده خروار. (ناظم الاطباء). مقدار موازی یک خروار، یعنی هم وزن یک خروار. (یادداشت مؤلف) : موازی شصت و هشت نفر ملازم دیوان... در وجه سایر اطبا از همه ساله و تنخواه براتی مقرر بوده. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 20). مستأجر ازکل اجارۀ دیوانی موازی یک هزار عدد اشرفی و یک صد ’دستجه کله’... انفاذ خزانۀ عامره و سیصد و پنجاه تومان دیگر را به مواجب معیر و... می داده اند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 24) ، مقابل. محاذی. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). روباروی. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف) :
نبینی خوب را زشتی مقابل
نبینی عز را خواری موازی.
ناصرخسرو.
، (اصطلاح هندسی) در اصطلاح هندسه دو خط یا دوسطح را گویند که به فاصله برابر در کنار هم قرار گیرند به طوری که هرقدر آنها را از دو سوامتداد دهیم نه به همدیگر برسند و نه از همدیگر دورشوند. متوازی:
تا در عمل هندسه نگردد
خطی که بود منحنی موازی.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
همسویه، رو با رو مقابل برابر، دو خط یا دو سطح که تمام نقاط برابر آنها نسبت بیکدیگر بیک فاصله باشند و هر قدر آنها را امتداد دهیم بهم نرسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موازی
تصویر موازی
((مُ))
برابر، روبرو، دو خطی که فاصله بین شان به یک اندازه باشد و هرچقدر امتداد داده شوند به هم نرسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موازی
تصویر موازی
هم راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جواز
تصویر جواز
پروانه
فرهنگ واژه فارسی سره
محاذی، هم راستا
متضاد: متقاطع، برابر، معادل، مساوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از موازی
تصویر موازی
موازي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از موازی
تصویر موازی
Parallel
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از موازی
تصویر موازی
parallèle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شریک
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از موازی
تصویر موازی
parallel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از موازی
تصویر موازی
ขนาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از موازی
تصویر موازی
paralelo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از موازی
تصویر موازی
równoległy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از موازی
تصویر موازی
параллельный
دیکشنری فارسی به روسی
موازی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از موازی
تصویر موازی
موازی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از موازی
تصویر موازی
מקביל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از موازی
تصویر موازی
sambamba
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از موازی
تصویر موازی
parallel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از موازی
تصویر موازی
平行の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از موازی
تصویر موازی
平行的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از موازی
تصویر موازی
평행의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از موازی
تصویر موازی
paralel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از موازی
تصویر موازی
паралельний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از موازی
تصویر موازی
সমান্তরাল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از موازی
تصویر موازی
समानांतर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از موازی
تصویر موازی
parallelo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از موازی
تصویر موازی
paralelo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از موازی
تصویر موازی
sejajar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی