جدول جو
جدول جو

معنی مواجید - جستجوی لغت در جدول جو

مواجید(مَ)
حالتها و رقصها که به استماع نغمه صوفیان را می باشد و این جمع وجد است خلاف القیاس. (غیاث) (آنندراج). کیفیات وجدانی. حالات و مقاماتی چند که به طریق کشف وجدان بر اولیا و عرفا و سالکان راه ظاهرشود. (فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
مواجید
جمع وجد، وشت ها، رقص ها، جاور ها، حالت ها
تصویری از مواجید
تصویر مواجید
فرهنگ لغت هوشیار
مواجید
وجدها، حالات، کیفیات روحانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروارید
تصویر مروارید
(دخترانه)
در، لؤلؤ، نوعی ماده قیمتی سخت و سفید یا نقره ای که در بعضی صدفهای دریایی یافت می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقالید
تصویر مقالید
مقلادها، کلیدها، جمع واژۀ مقلاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالید
تصویر موالید
مولودها، زاییده شده ها، فرزندها، کنایه از نتیجه ها، تولدها، جمع واژۀ مولود
موالید ثلاثه: کنایه از جماد، نبات و حیوان
موالید سه گانه: کنایه از جماد، نبات و حیوان، موالید ثلاثه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواعید
تصویر مواعید
میعادها، جای وعده کردن ها، زمان وعده کردن ها، وعده گاه ها، میعادگاه ها، جمع واژۀ میعاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاجین
تصویر معاجین
معجون ها، مخلوطی از چند دارو که با هم آمیخته باشند، سرشته ها، آمیخته شده ها، جمع واژۀ معجون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
میثاق ها، عهدها، پیمان ها، جمع واژۀ میثاق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
وعده ها و موعودها و وعده داده شده ها و چیزهای وعده کرده شده. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ میعاد است که به معنی وعده کردن باشد. (غیاث) (آنندراج) : او قابوس را فروگذاشت و آن مواعید خلاف کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 260). و رمندگان را از اطراف و اکناف عالم به مواثیق عهد و مواعید لطف باز آورند. (مرزبان نامه ص 173).
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 14).
، جمع واژۀ میعاد، جای وعده و زمان وعده. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به میعاد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منجاد. (ناظم الاطباء). رجوع به منجاد شود، جمع واژۀ منجد. (ناظم الاطباء). رجوع به منجد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میحاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ میحاد به معنی یک یک. (آنندراج). رجوع به میحاد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میجار. رجوع به میجار شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مولد به معنی مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مولد شود، جمع واژۀ مولود. (المنجد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مولود. زادگان. (یادداشت مؤلف). فرزندان و این جمع واژۀ مولود است. (غیاث) (آنندراج) :
دانی چه گفته اند بنی عوف در عرب
نسل بریده به که موالید بی ادب.
سعدی.
از چنین مادر و پدر چه عجب
گر موالید مانده در بدر است.
خطیرالدین جرجانی.
، آنچه پدید آید. متولدشده. معلول:
فعل را در غیب اثرها زادنیست
وان موالیدش به حکم خلق نیست.
مولوی.
، گاهی از موالید، موالید ثلاثه مراد باشد که نباتات و جمادات و حیوانات است زیرا که این هرسه بچگان عناصر افلاکند. (غیاث) (آنندراج). اقسام سه گانه جسم، جماد و نبات و حیوان. (یادداشت مؤلف) :
ارکان موالید بدو هستی دارند
تأثیر بسی مشمر در وی حدثان را.
ناصرخسرو.
رسم فلک و گردش ایام و موالید
از دانا بشنیدم و برخواندم دفتر.
ناصرخسرو.
موالیدند از اینها جسم انسان
پدید آمد در این شش گوشه ایوان.
ناصرخسرو.
- سه موالید، موالید ثلاث. موالید ثلاثه:
بودند تا نبود نزولش در این سرای
این چار مادر و سه موالید بینوا.
خاقانی.
و رجوع به ترکیب موالید ثلاثه شود.
- موالید ثلاث، موالید ثلاثه. موالید سه گانه. سه موالید. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب موالید ثلاثه شود.
- موالید ثلاثه (یا ثلاث) ، جمادو نبات و حیوان. (از ناظم الاطباء). عبارت است از معادن و نبات و حیوان. (از نفائس الفنون) (از کشاف اصطلاحات الفنون). موالید سه گانه. سه موالید. سه روح. جمادات و نباتات و حیوانات. معدن. نبات. حیوان. (از یادداشت مؤلف). کنایه از نباتات و جمادات و حیوانات است، نباتات آنچه از زمین روید و بالیدگی دارد یعنی ازقسم درختان باشد و جمادات آنچه از قسم سنگ و گل باشد و حیوانات آنچه جاندار باشد و به ارادۀ خود جنبش و حرکت کند. (غیاث).
- موالید سه گانه، بربسته و بررسته و جنبنده را گویند یعنی جماد و نبات و حیوان. (آنندراج) (از برهان). بربسته و بررسته و جنبنده است. (انجمن آرا). و رجوع به ترکیب موالیدثلاثه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ موقد. (ناظم الاطباء). رجوع به موقد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع عربی مانید، پس افتاده ها. بقایا. بقایای خراجی و مالیاتی سالهای گذشته. موانیذ. (یادداشت مؤلف) : گویند که او را از برای آن به قم فرستاده بود تا بقایای سالهای گذشته که آن را موانید می خوانند... استیفای آن نماید. (ترجمه تاریخ قم ص 102). پس رشید نامه ای نوشت... در طلب کردن بقایای سالهای گذشته از خراج و بقایا به اصطلاح ایشان موانید گفته اند. (ترجمه تاریخ قم ص 29). مجموع اموال از مردم هر مملکتی بستد... و این سال را سال موانید نام نهادند یعنی سال بقایا. (ترجمه تاریخ قم ص 30). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رواقید
تصویر رواقید
خم بزرگ، خم زفت اندود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافید
تصویر مثافید
به گونه رمن آسترها پوشیده ها نهانیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
گوهری است سفید و درخشان که در اندرون صدف بوجود میاید و آن را از ته دریا بدست می آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاجین
تصویر معاجین
جمع معجون، بر سرشتگان جمع معجون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارید
تصویر مغارید
جمع مغرود، چتر دیوها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواجیم
تصویر خواجیم
خواجه برگ سرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روادید
تصویر روادید
عبارت و امضائی که نوشته را دارای اعتبار کند، ویزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقائید
تصویر مقائید
جمع مقید، بستنگاهان بند شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
چیره دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواید
تصویر مواید
جمع مایده (مائده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالید
تصویر موالید
زادگان، فرزندان، جمع مولود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موانید
تصویر موانید
جمع مانده، رمن، باژها، مالیات پس افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواعید
تصویر مواعید
جمع میعاد، پشت گاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواید
تصویر مواید
((مَ یِ))
جمع مائده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواعید
تصویر مواعید
((مَ))
جمع میعاد، وعده ها، موعودها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالید
تصویر موالید
((مَ))
جمع مولود، فرزندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روادید
تصویر روادید
صلاحدید
فرهنگ واژه فارسی سره
میعادها، وعده گاهها، وعده ها، قول ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زادگان، فرزندان، نتایج، مولودها
متضاد: اموات
فرهنگ واژه مترادف متضاد