جدول جو
جدول جو

معنی مهلوکی - جستجوی لغت در جدول جو

مهلوکی(مَ)
اسم هندی سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). مهکوکی. مهک. رجوع به مهک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
جدایی، دوری، برای مثال مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ - ۹۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
منسوب است به املوک. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ضحاک بن زمیل. از راویان حدیث است. (از انساب سمعانی). در تاریخ اسلام، واژه روات به افرادی اطلاق می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت (ع) را نقل کرده اند. روات با نقل احادیث، در واقع حافظان سنت نبوی و یک پیوند اصلی میان پیامبر و مسلمانان پس از او هستند. این افراد در فرآیند به دست آوردن و انتشار علم حدیث نقش برجسته ای ایفا کرده و به عنوان منابع معتبر نقل روایت ها شناخته می شوند.
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان سنگان بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش، 35 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مسلول. مسلول بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
مؤنث مسلوک. رجوع به مسلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ناقه که مملو از پیه شده باشد، مشک که مملو باشد، شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نسبت است به فرقۀ معلومیه که ضد مجهولیه اند. (از انساب سمعانی). و رجوع به معلومیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغلوبیت. و رجوع به مغلوبیت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به معنی آگاهی و دریافت باشد. (برهان). مأخوذ از تازی، اطلاع و دانایی و معرفت و دانش و هنر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری:
به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
و رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جا)
جمع واژۀ علج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به علج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مهجور. جدایی. مفارقت. (ناظم الاطباء). دورافتادگی. دوری: یا داغ مهجوری بر جبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. (سعدی، مجلس چهارم).
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری.
حافظ.
، محرومی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ سَ)
لاغرشرم. امراءه مهلوسه، زن لاغرشرم که گویی گوشت آن رندیده و باز کرده شده است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مظلومیت. ستمدیدگی. حالت مظلوم و مظلوم بودن: و بر مظلومی هابیل و درد دل او می گریند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 19)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ)
کژپهلو. قصیری. (زمخشری). که پهلو یعنی طرفین شکم ناراست دارد
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ)
عبودیت و بندگی و غلامی و گرفتاری و اسیری و محبوسی. (ناظم الاطباء) : قنانه و قنونه، مملوکیت و بندگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مهک. مهلوکی. اسم هندی سوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به مهک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عبودیت. بندگی. بنده وار بودن: چون عاشقی و معشوقی بمیان آمد مالکی و مملوکی برخاست. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صفت مفلوک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بیچارگی. بدبختی. پریشانی. تهیدستی. و رجوع به مفلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مأخوذاز تازی، منسوب به ملوک. پادشاهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلولی
تصویر مسلولی
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلویی
تصویر پهلویی
منسوب به پهلو جانبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوکه
تصویر مسلوکه
اسم مونث مسلوک، طرق مسلوکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلوکک
تصویر مفلوکک
مفلوک حقیر
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های پنیرک که بنام خبازی بستانی نیز مشهور است و در آسیای غربی خصوصا فلسطین بفراوانی میروید ملوخیا ملوکیا ملوخیه بقله الیهودیه خبازی بستانی. توضیح در تداول عامه در ایران این گیاه را نیز پنیرک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های پنیرک که بنام خبازی بستانی نیز مشهور است و در آسیای غربی خصوصا فلسطین بفراوانی میروید ملوخیا ملوکیا ملوخیه بقله الیهودیه خبازی بستانی. توضیح در تداول عامه در ایران این گیاه را نیز پنیرک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
دور افتادگی جدایی دوری: (مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی) (حافظ. 352)، متروک ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
زایانی (مولوداتی) در فرزان، جشنی زنانه منسوب به مولود، منسوب و مربوط به موالید ثلثه، (وز آن اشکال بسیار است که هر یکی را از آن صورتی است کو بدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست.)، (فولکلور) میزبانی که نذری کرده است جلسه ای از زنان تشکیل می دهد (مرد حق ورود بجلسه ندارد) و زنی در آن بوعظ می پردازد و داستان عروس قریش را - که در آن عظمت فاطمه دختر پیغمبر تجلی می کند - روایت می نماید. همچنین واعظ شعری می خواند و ترجیع آنرا حاضران مجلس تکرار می کنند. زنان مجلس قطعه نخی را لای قران گذاشته گره زنند و نذر کنند که اگر نذرشان بر آورده شود خودشان مولودی بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلهلی
تصویر مهلهلی
منسوب به مهلهل (نام کسان)، منسوب به ابن مهلهل، نوعی قلم: (و بزمین عراق دوانزده قلم است هریکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هر یکی را ببزرگی ازخطاطان باز خوانند... و دیگر مهلهلی که بابن مهلهل باز خوانند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولودی
تصویر مولودی
منسوب به مولود، گونه ای آواز مذهبی که به ویژه به مناسبت تولد پیامبر اسلام و خاندانش و در ستایش آنان می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجوری
تصویر مهجوری
جدایی، دوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلویی
تصویر پهلویی
جانبی
فرهنگ واژه فارسی سره
ادبار، بدبختی، بیچارگی، فلاکت زدگی، نامرادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد